وارد سلول شدم ديدم، فضايي است حدود 2در5/2متر كه
5 نفرديگر هم در آن هستند. يعني سلولي كه ظرفيت يك نفر را داشت، 6 نفر در آن محبوس
بودند. در آن يك روشويي فلزي كوچك و يك توالت فرنگي فلزي بود. بيشترين مشكل استفاده
از توالت در حضور سايرين بود. مشكل ديگر موقع خواب بود كه جا و فضاي حداقل براي 5نفري
كه درسلول بوديم، وجود نداشت.
همسلوليهايم، يكي ”مليحه“ دانشجوي سال پنجم پزشكي
بود كه قبلاً او را در جمع دانشجويان و كادر پزشكي هوادار مجاهدين ديده بودم و ميشناختم
ولي براساس رسم زندان آشنايي نداد، منهم ندادم تا شرايط و وضعيت روشن شود. چون او
هنوز زير بازجويي بود و بهشدت شكنجه شده و در سلول بستري بود.
ديگري خانم بارداري بهنام مهرانگيز بود كه در جريان
بازداشتهاي خياباني بهعنوان مشكوك گرفتار شده بود. او ماه آخر بارداريش را ميگذراند
و بهد ليل وضعيتش شرايط سلول برايش خيلي سخت بود و ما تلاش ميكرديم بههر شكل
كه ميتوانيم كمكش كنيم و دو دخترجوان كه هواداران گروه اكثريت و حزب توده بودند كه
اسمشان يادم نيست و دراين شلوغي اشتباهي بهزندان افتاده بودند و مدام در فكر آزادي
خودشان بودند و براي آن تقلا ميكردند و بالاخره يكي ديگر زن جواني حدود 35ساله بودكه
بهاو ”مادر طلعت“ ميگفتيم او شمالي بود و در ارتباط با تعدادي از هواداران مجاهدين
دستگيرشده بود و جرمش كمك به مجاهدين بود.
وضعيت سلول اسفناك بود كف سلول يك پتوي سربازي انداخته
بوديم و يكي دوپتوي كثيف سربازي ديگر هم بود كه روزها بهد ليل سردي زمين همه
را زيرمان ميانداختيم و شبها مشتركاً رويمان كشيده و ميخوابيديم. بچهها چون ملاقات
نداشتند و درواقع درخيابان ربوده شده بودند فقط همان يكدست لباس كه بتن داشتند، تمامي
پوشاكشان بود كه آنها هم بهعلت شكنجه و خونريزي اغلب پاره و كثيف شده بود. امكان
شستن هم نداشتيم براساس برنامة زندان، نفرات هر سلول را باهم هفتهيي يكبار به
يك سلول ديگر كه حمام بود ميبردند و ما 6 نفر نيمساعت وقت داشتيم كه هم لباس بشوييم
و هم حمام كنيم و هم اينكه نفر مجروح و شكنجهشده را نيز كمك كنيم چون خودش بهتنهايي
قادر به انجام كارهايش نبود و اينكار نسبت به بقية كارهايمان در اولويت قرار
داشت. يك نفر هم نوبتي بايستي كنار دريچه درِ حمام ميايستاد تا پاسداركثيفي از آنجا
داخل حمام را نگاه نكند چون اينكار را ميكردند و بههمين دليل يك نفر تمام وقت آنجا
ايستاده و دريچه را حفظ ميكرد. شيوة شستن لباس باتوجه بهاينكه تنها يكدست لباس داشتيم
خودش معضلي بود، مثلاً يك تكه را ميشستيم و با لباس زير كه كت يا لباس رويمان را روي
آن پوشيده بوديم بهسلول برميگشتيم يا همان لباس خيس را ميپوشيديم و به سلول
كه برميگشتيم لباس را درمياورديم و چادر بهد ور خودمان ميپيچيديم تا خشك شود وگاهي
لباس را در همان هواخوري ميگذاشتيم تا خشك شود.
در زندان، ادعاها محك ميخورند
مهرانگيز كارمندي بودكه در خيابان دستگير شده بود
و چند هفته بلاتكليف بود و خانوادهاش هم هيچ اطلاعي از او نداشتند. او اغلب گريه
ميكرد و از اينكه ميديد هر يك از همسلوليهايش، خود را براي اعدام يا شكنجه آماده
ميكند پريشان شده بود و بهسردمداران رژيم نفرين ميكرد و ميگفت هرگز تصور نميكردم
كه اين ملاها اين كارها ميكنند. آن دو دختر اكثريتي و تودهيي هم تماماً تلاششان
اين بودكه مهرانگيز را بهسمت خودشان بكشند. بهاين جهت اظهار فضل ميكردند و حرفهاي
قلمبه سلمبه ميزدند. ما هم خيلي با آنها كاري نداشتيم و برايمان مهم نبود چون
شرايط طوري بود كه هر آدم عادي هم ميتوانست بفهمد واقعيت چيست. يكي از آن دو دختر
با ما بحث ميكرد و ميگفت بياييد بحث ايدئولوژيك بكنيم از آنجا كه ما بهانها اعتماد
نداشتيم بحثي نميكرديم وميگفتيم الان وقت اين چيزها نيست، بايد بهچيزهاي ديگري
فكر كرد و آنها نزد مهرانگيز مدام از پافشاري سر مواضع و اصول خودشان حرف ميزدند و
اينكه مجاهدين ميترسند با آنها بحث بكنند چون شكست ميخورند. تا اينكه يكروز پاسداري
با حكم آزادي آنها بهسلول آمد و گفت آيا شما تغيير عقيده داديد و مسلمان شديد؟
هر دو بيدرنگ گفتند بله! پاسدار ادامه داد نماز هم ميخوانيد؟ باز هم هر دو بيدرنگ
و بيتناقض گفتند آري! و با گريه و التماس درخواست كردند كه زودتر آزاد شوند. ما از
اين برخورد نازل در مقابل يك پاسدار آشغال خيلي مشمئز شده بوديم، از طرف ديگر خندهمان
گرفته بود كه تا همين چند لحظه پيش در مورد پافشاري روي اصول در مقابل دشمن داشتند
ما را نصيحت ميكردند و رهنمود ميدادند اما حالا بدون هيچ فشاري با اينكه حكم آزادي
آنها صادر شده بود و بدون اين چاپلوسيها هم ميتوانستند بروند اينطور به عجز و
لابه افتاده و ناگهان تبديل بهاسلامآورندگاني دوآتشه شده بودند. مهرانگيز بيچاره
داشت شاخ درمياورد بهاو گفتم تعجب نكن آن چه را كه با آن كلمات قلمبه سلمبه
تبليغ ميكردند، واقعيتش همين بود كه ديدي و اضافه كردم ميدان عمل است كه ايدئولوژي
هر كس و هر جرياني را محك ميزند.