۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

به خانه من اگر امدي،....

به خانه من اگر آمدي، اي 
برايم چراغي بياور، و دريچهيي كه از پشت آن، 
به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم.
(فروغ فرخزاد)

فجايعي كه همه روزه به صورت تبهكاريها، تجاوزها و جنايتهاي پرشمار در سراسر ايران رخ ميدهد، وضعيتي اندوهبار در جامعه شكل داده است كه استمرار ديكتاتوري مذهبي آنرا سال بهسال وخيمتر ميكند. اين وقايع با همة جنبههاي دهشتناكشان، تنها لحظههايي است كه در آن سياهيها و مناسبات تيرة درون جامعه خود را بروز داده است. بنابراين در پس اين وقايع تلخ، بايد به انحطاط عميقي كه روابط ميان مردم و كل جامعه را فرا گرفته توجه نمود. اما اين انحطاط، فرآيندي است كه ديكتاتوري آخوندي با اختناق سربي و سنگين و گسترانيدن سيطرة ارتجاعي خود در اعماق جامعه و خصوصيترين زواياي زندگي يكايك مردم و بارواج دادن معيارها و نگرش و مناسبات عقبماندة خود به جريان درآورده است. حاصل اين فرآيند، فرو بردن انسانها در خود، بياعتمادي، كينه و بدگماني و نابردباري و… و به طور خلاصه كشتن شعلههاي انسانيت در درون مردم و مسخ هويت انساني آنهاست.
شفاي اين جامعة درهم رفته و منكوب شده، در گرو راهحل انساني است، راهحلي كه فرايندي معكوس آنچه تحت حاكميت آخوندها طي شده ايجاد كند. راهحلي كه آثار فروبرندة ايدئولوژي خميني را از بين ببرد، و ارزشهاي انساني را در آحاد جامعه و در مناسبات اجتماعي احيا كند.
روشن است كه تحقق اين دگرگوني در مقياس كل جامعه، بدون ازهمگسيختن اختناق و ديكتاتوري نامتصور است. اما تجربة مبارزه در برابر رژيم آخوندي گواهي ميكند كه شرط پايداري و تضمين پيروزي براي دستيابي به اين هدف در مبارزهيي است كه در آن هم بر اصالت ارزشهاي انساني و هم بر آرمان آزادي پاي فشرده شود. در حقيقت، «اين دو عنصر اصلي روح و جوهر ربع قرن مقاومت ما در برابر فاشيسم مذهبي و ضدانساني است…». 
 در اينجا ميخواهيم بهطور خاص يك كنشو واكنش حياتي در احياي فرهنگ انساني را يادآوري كنيم كه از زيباييهاي فراموششدة دنياي انساني است و آن ديدن قوتها و كمالات انساني در همنوعان و احيا و اشاعة آن است. اين ارزشي است كه نظر به فراگيري و عمق تباهي موجود، جامعة ما و فرد فرد مردممان به آن نيازمندند. و يكي از پايهييترين اجزاي فرهنگ انساني در جامعة آزاد و دموكراتيك است. 
براي پي بردن به اصالت اين ارزش، ميتوان در وهلة اول به وجه متضاد آن توجه نمودكه چه كاركرد تعيينكنندهيي در فرهنگ ديكتاتوري دارد.
خميني و آخوندهاي پيرو او، بر ضعفها و كاستيها و نقصهاي انسانها تكيه ميكنند. تمركز بر اين جنبهها، در بنياد ايدئولوژيكي آن، ريشة سركوبگري است. آخوندها با تمام قوا منكرات و جنبههاي منفي در ميان انسانها و جامعه را برجسته ميكنند تا سركوبي و از ميدان به دركردن و به بند كشيدن انسانها به ظاهر مجاز و مشروع شناخته شود. 
اين نگرش هم اكنون بر كل نظام حقوقي و قضايي رژيم ولايت فقيه حاكم است. بهطوري كه برخلاف پايهييترين موازين قضايي، «اصل برائت» را ناديده گرفته، همه را مجرم و گناهكار تلقي ميكنند. كثرت شگفتانگيز دستگيريها(سالانه بين 600 تا 800 هزار نفر)، رفتار وحشيانه در هنگام دستگيري ونيز شكنجههاي هولناك دستگيرشدگان پيش از روشن شدن اتهامشان، مبتني بر همين نگرش است. بيدليل نيست كه در حكومت آخوندها، حجم قوانين مربوط به مجازاتها سال بهسال افزايش يافته است. از آغاز حكومت خميني ميليونها پرونده قضايي تشكيل شده است. تعداد اين پروندهها در برخي سالهاي اخير سالانه بيش از پنج ميليون بوده است. 
نمونة مهم ديگر در اين زمينه، چگونگي فرستادن نوجوانان بسيجي به ميدانهاي مين در جريان جنگ هشتسالة خميني بود. معمولاً در شبهاي قبل از حمله، براي قربانيان مراسم سينهزني و نوحهخواني  برگزار ميكردند. در اين مراسم آخوندهايي كه در پشت جبهه حاضر بودند، بيش از هر چيز بسيجيها را به ياد خطا و گناهان جنسيشان مي انداختند و در فضاي ملتهب و پراشك و آه به آنها ميقبولاندند كه موجوداتي غرقه در گناه و پليديند كه اگر در ميدانهاي مين به «شهادت» برسند، گناهانشان آمرزيده ميشود.
آخوندها تا ميتوانند گناه را عمده و سنگين ميكنند. آنقدر كه هرگناه مثل بختكي بر روي ذهن و قلب انسانها ميافتد و آنها را در قبر گناهان فرديشان فرو مي برد.گناهاني كه برخلاف تصريحات قرآن و آموزشهاي اسلام، برون رفت و آمرزشي هم براي آن متصور نيست. در اين دنيا با مرگ عقوبت ميشود و در آن دنيا با عذاب دوزخ. اين مكانيسم ايدئولوژيكي منحطي است كه به وسيلة آن سركوب عمومي در جامعه مجال پيدا ميكند و مجازات ضدانساني قصاص در «شرع» آخوندي موجه انگاشته ميشود. 
در انسانشناسي مرتجعان، كنش و واكنشها، روابط ميان انسانها و چگونگي رفتار فردي و جمعيشان، اغلب، مظنون به گناه و آلودگي است. در نگاه آنان كمالات انساني جايي ندارد. بهتر است بگوييم قادر به ديدن آن نيستند. خروج از دنياي انساني و فرو غلتيدن به دنياي پليدي و شيطاني آنان را از اذعان به مقام انسان و خضوع در برابر آن عاجز كرده است. گوته شاعر و متفكر بزرگ آلمان، در اثر مشهور خود، «فاوست»، مفيستوفلس شيطان را چنين توصيف ميكند كه «هيچچيز در نظرش جالب نيست و در جهان ياراي دوست داشتن هيچ كس را ندارد». 
در «فاوست» هم چنين دربارة يك جمع شيطاني (نظير حاكمان كنوني ايران)گفته شده است: « چيزي كه در انجمن اين اوباش و پست فطرتان براي من جالب و لذت بخش است، اين است كه همه از صميم دل يكديگر را منفور ميدارند و تحقير ميكنند».

بودن انساني، ديدن انساني

چشمگشودن به منشهاي پسنديده، پاكيها و وارستگيها در روابط ميان همنوعان، نياز هر انسان و بايستة فطرت انساني او و نشانة وجدان غني است. اين چيزي است كه سبب غلبة فرد و كل جامعه بر آثار فروبرندة ايدئولوژي خميني ميشود. 
كسي كه توانايي ديدن نيكيها و قوتهاي ديگران را مي يابد، چنين نيست كه به نحو ساختگي آنان را خوب شده و قوت يافته خيال كند. اگر بگوييم ديدن ارزشهاي انساني، به معني تغيير معيارها و به اصطلاح عوض شدن عينك آدمي است، باز در پلههاي نخست فهم اين موضوع ايستادهايم. موضوع همچنين توصيه به انصاف و عدالت در ارزيابي ديگران نيست تا هركس برحسب آن نه فقط زشتيها و نقصها بلكه خوبيها را نيز ببيند. كما اين كه بحث بر سر اين نيست كه بر عيبها و كاستيها بايد چشم پوشيد. بلكه قلب قضايا اين است كه با ديدن سجاياي انساني همنوعان، در واقع حجاب از خودبيگانگيها را كنار زده ذات انساني خود را محقق ساختهايم. قوتها و نيكيها را ديدن به معناي انسان ديدن همنوعان است. همنوعاني كه در رفتارها و گفتهها و احساساتشان، هم خوبي و نيكي و هم بدي وكژي وجود دارد. اما آنچه اصالت دارد، رفتارها و مناسبات انساني آنهاست. بدينگونه انسانها را ديدن، ديدن انساني، احساس انساني ، درك انساني و در يك كلام بودن انساني را مي طلبد. 
براي درك بهتر اين موضوع، هركس ميتواند به چگونگي داوري خود نسبت به رفتار ديگران مراجعه كند. راستي كدام رفتارها و منشها در نظر ما بالاتر و مهمتر است؟ آيا كسي كه قهرماني و شجاعت از خود نشان ميدهد وكارهاي چشمگير و بيسابقه  ميكند، ارزشمندتر است؟ يا كسي كه دلسوزي و از خودگذشتگي نشان ميدهد، قلبي رئوف دارد و در روابط خود با ديگران، به آنها توجه نشان ميدهد و برايشان كاري ميكند؟
در نگاه عمومي جامعه، ارزشهاي دسته اول بيشتر به چشم ميآيد و احترام برميانگيزد. مبالغه نيست اگر بگوييم كه ارزشهاي دسته دوم اصلاً ديده نميشود و كمتر كسي به قدر و منزلت اينگونه رفتارها توجه دارد. 
اين ارزشگذاري كه در جوامع كنوني كاملاً شكل گرفته و رايج است، جلوهيي از فرهنگ مردسالاري است كه همه نگاهها، داوريها و سمتگيريها  به آن آغشته است. فرهنگي كه توانايي ديدن ارزشهاي والا را از آدمي سلب كرده است.
كسي كه اين توانايي را ندارد، آزاد و رها نيست. در اسارت نيروهاي پليدي است كه او را از درون در ذهن و قلبش به بند كشيده است. در كانون اين پليديها انديشة جنسيت قرار دارد كه بهرهكشي از زن پاية آن است. معيارها و آنچه ميزان برتري يا كهتري است، از اين جوهر مايه ميگيرد. در اين تفكر، معيار اساسي در عريانترين و سادهترين بيان اين است كه مرد تا چه حد از «قدرت» برخوردار است و زن تا چه حد از عنصر«زن» بودن. وقتي كه هركس برحسب نوع جنسيتش ارزيابي ميشود، آنچه برجسته مينمايد، مشخصات جسمي زنان و موقعيت مالي و اجتماعي و سياسي مردان است. ديگر صفات انساني جايي پيدا نميكند و به چشم نميآيد. اين تفكر عامل اساسي ازخودبيگانگي در دوران كنوني است. حائلي است ميان آدمي و خوي انسانيش. در مقابل وقتي كه اين ايدئولوژي پسمانده كنار زده ميشود، روشن ميشود كه ارزش انسانها به آن نيست كه چه دارند، بلكه در آن است كه چه هستند و از اينرو در روابط با ديگران، چه مايه خصائل انساني از خود بروز ميدهند. اينجاست كه چشم به زيباييهاي فراموششده گشوده ميشود: يكرنگي، صميميت، راستي، ازخودگذشتگي، فروتني، اداي وظايف انساني بدون چشمداشت، در پي نام و نشان نبودن، احترام قائلشدن براي همنوعان، توانايي شنيدن و گوش دادن به ديگران، پيشداوري نكردن و ارزش ارزشها كه دوست داشتن همنوعان است. كسي كه عشقي پرشور به انسان نداشته باشد، و دلش از مهر و دوستي به ديگران سرشار نباشد،چگونه مي تواند ذرهيي صفات انساني را دريابد؟

در بهاران كيشود سرسبز سنگ؟
 خاك شو تا گُل برويد رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودي دلخراش
 آزمون را يك زماني خاك باش
                                   (مولوي)
بنابراين توانايي نيك ديدن، به سادگي عبارت است از احياي انسانيت. 
تأكيد بر نگاه مثبت به همنوعان، از مهمترين آموزشهاي خانم مريم رجوي است. از نظر او «هر آينه بپذيريم كه انسان گوهري بيهمتا و ناموس هستي و تاريخ است، لاجرم بايد در او به گونهيي در طراز كرامتش بنگريم ». 
تجلي ديدگاه او در مورد انسان، شعار «ميتوان و بايد» است. اين شعار در اعتقاد او به توانايي انسان در رستن از بندها و تحقق قواي بالقوهاش ريشه دارد. از نظر او انسان بايد آن شود كه ميتوانسته باشد. او به آزادي معنوي انسان، آزادي از زنجير انواع جبرها ستم جنسيتي، ستم مذهبي، ستم اقتصادي و ديگر تبعيضها ايمان دارد. هدف او بازيابي كمال انساني براي كسب توانايي در ايجاد برابري و يگانگي است. او در انسان دريايي از تواناييها ميبيند و در پي تحقق يابي كامل فرديت انسان است. به نحوي كه انسان با رفع از خود بيگانگيها و بازيابي قابليتهايش تماميت انساني خويش را به كف آورد.
از نظر مريم رجوي كسب توانايي در ديدن نيكوييها متضمن بارآوري قواي انساني است. در اين فرآيند بينايي، شنوايي، و فهم و درك و همة حواس، انساني ميشود. و در آن هركس امكان مييابد نيازمندي حقيقي خود را ابراز كند. عظمت و شكوه مقام انسان در نيازمندي به ديگران است كه خود نيروي محركه كوشش اوست. در عين حال رشتههاي مودت و همبستگي ميان انسانها را ايجاد و محكم ميكند. پس همبستگي انساني نيز در گرو نيك ديدن همنوعان است.
اين مفهوم را ماركس فيلسوف بزرگ قرن19 «عظيمترين ثروتها» توصيف كرده است: «ميتوان ديد كه چگونه به جاي ثروت و فقر ناشي از اقتصاد سياسي، انسان غني و نيازمنديهاي والاي انساني مينشيند. انسان غني در اين حال انساني است كه نياز وافري به بيان زندگي انساني دارد. انساني كه براي متحقق كردن خويشتن خويش به منزلة يك نياز زندگي ميكند. پس نه تنها ثروت، بلكه همچنين فقر انسان نيز معنايي انساني و از آن رو اجتماعي مييابد. فقر رشتة فعلپذيري است كه عظيمترين ثروتها، يعني نياز همبستگي با ديگر انسان را بوجود ميآورد». 
توانايي نيك ديدن همنوعان، يعني داشتن رابطة فعال و اثرگذار براي تغيير انسان و اجتماع انساني. ناتواني در اين امر، انفعال و خاموشي و راكد گذاشتن استعدادهاي نهفته است كه بالمآل از خودبيگانگي و تنهايي به بار مي آورد. 
فلسفه انسانگرايي مريم رجوي اعتراضي است به سلب هويت انساني در ايدئولوژي جنسيت كه ارزشهاي حقيقي انسان را وانهاده، ارزشهاي مجازي را تقديس ميكند.توانايي نيك ديدن سلاحي است براي پس زدن همين نگرش عقب افتاده.

توانايي گوشدادن

در روابط ميان انسانهاي از خودبيگانه، ناشنيده انگاشتن شنيدهها، از يك گوش شنيدن و از گوش ديگر در كردن، يا ناتواني در شنيدن، پديدة رايجي است.كم نيستند كساني كه عمداً گوش خود را ميبندند و به قول قرآن انگشتهاي خود را در گوشهايشان فرو ميكنند(يجعلون اصابعهم في اذانهم). نگرش منفي نسبت به ديگران از جمله عوامل ايجادكنندة اين عارضه است. كساني كه نسبت به مخاطبان خود پيشداوري دارند و بهخاطر كاستيها و اتهامات نسبت داده شده به آنها، همه ارزشها و قوتهايشان را تخطئه ميكنند، طبيعي است كه گوشها را به گفتههايشان نيز كاملاً ببندند. 
پس كسب توانايي شنيدن و گوش باز داشتن از فضائل انساني است.زيرا نشان از ارزشي دارد كه براي انسان قائل ميشويم.
اريك فروم قاعدهها و معيارهايي را براي «هنر گوش دادن» به دست ميدهد كه پاية آن همدلي با مخاطب و دوست داشتن اوست. از نظر او «انسان بايد از توان و ظرفيت همدلي با فرد ديگر برخوردار بوده باشد و به اندازهيي قوي باشد كه بتواند تجربة ديگري را احساس كند. آن چنان كه گويي تجربه خود اوست. شرط لازم براي يك چنين همدلي، يك بخش ضروري و حياتي از ظرفيت او براي عشقورزيدن است.فهم و درك فرد ديگر، به معني دوست داشتن او، نه به معني شهواني، بلكه به معني درك كامل او و غلبه كردن بر هراس از دست دادن “خود”». 
تأكيد فروم بر جداييناپذيري فهميدن و عشقورزيدن است. اگر اين دو مقوله از هم جدا باشد، در به روي فهم اساسي بسته ميماند.
به حسابآوردن همنوعان و توجه به نظرات و ايدهها و مخالفتها و انتقادهايشان پاية فرهنگ دموكراتيك است. اين رويكرد ظرفيتي در مناسبات ميان انسانها ايجاد ميكند كه بتوانند با وجود ايدههاي مختلف و متضاد در كنار يكديگر زندگي سياسي مسالمتآميز داشته باشند. تبديل دموكراسي به فرهنگ و تربيت اجتماعي به مثابه يك رويكرد ريشهدار، از همين نقطه عبور ميكند كه تا چه حد ارزشهاي انساني مورد توجه قرار ميگيرد. 
تأكيد در ديدن قوتها و زيباييهاي انساني نه يك پند اخلاقي، بلكه براي مبارزه با فرهنگ منقرضي است كه جامعه را بهبند كشيده است. اين چيزي است كه لازمة مبارزه براي به زيركشيدن استبداد مذهبي و برقراري آزادي و دموكراسي است.

پاورقي:

1ـ مريم رجوي، سخنراني در گردهمآيي ايرانيان ـ پاريس 17 ژوئن 2004
2ـ وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلاكةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّآ ابليس اَبي وَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكافِرِيْنَ{البقرة/34}
3ـ مريم رجوي، سخنراني در كنفرانس«اسلام، زنان و برابري»،27 اوت 2005
4ـ مجموعة آثار ماركس و انگلس جلد1،3 صفحة 123
5ـ «هنر گوشكردن»، اريك فروم، ترجمة حسن نايبآقا، صفحه191