۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

همراه با بهار آمدی ـ مجاهد شهید مجید کیایی


مجید کیایی در سال 1338 در تهران متولد شد. فعالیت سیاسی و ادبی خود را از دبیرستان آغاز کرد. در سالهای آخر دبیرستان، با تشکیل یک محفل کوچک به فعالیتهای خود گسترش داد. اما در واقع این اوجگیری انقلاب ضدسلطنتی بود که از او یک مبارز حرفهیی ساخت.

او بهصورت فعال در پخش اعلامیه، به راهانداختن تظاهرات و درگیری با مزدوران شاه در خیابانها شرکت داشت. آشنایی او با مجاهدین پس از پیروزی انقلاب بود. او در یکی از انجمنهای دانشجویی هوادار مجاهدین بهکار پرداخت. شناخت عمیقتر ماهیت ارتجاع خمینی مجید را آن چنان برانگیخت که در نامهیی نوشت: «تاریکی و دیوان حاکمند، باید شیر بود... آنجا که دیوان و گرگان میخواهند ما میش باشیم باید شیر شد تا رهید».

دو سال و نیم فعالیت شبانهروزی از مجید چهرهیی شناخته شده ساخت. چندین بار دستگیر شد، کتک خورد، مورد توهین و فحاشی قرار گرفت اما هر بار مقاومتر و آگاهتر به مبارزهاش ادامه داد. عاقبت در یک تظاهرات در حوالی 30خرداد 60 دستگیر شد و پس از سه ماه شکنجهی وحشیانه در 29شهریور 60 به جوخه تیرباران سپرده شد.
شعرها، قصهها و ترجمههای او از انگلیسی و عربی را پاسداران به غارت بردند. و تنها چند شعر از او به یادگار مانده است. او در شعر بلندی به نام «میلیشیا» به توصیف نسلی پرداخته است که خود یکی از نمونههای شکافای آن بوده است:
میلیشیا در همه جا
میلیشیا یک نام مشترک
مظهر یک درد مشترک


همراه با بهار آمدی ـ مجید کیایی


در ضربههای خنجر خورشید
در چادر سیاه شب
در نعرههای مستانهی ستم
هنگام که دژخیم بر همه جا فرمان میراند
همراه با بهار آمدی
در مرگ انجماد
در زایش تحرک و پویش
در انعطاف سرخ یک انقلابی
همراه با بهار آمدی

و فاتح شدی روح عظیم تودهها را
با پایداریت
با صبر خونین و پر دردت
همراه با بهار آمدی

بر مرکب خلوص و پاکبازی
در طلیعهی بیداری خلق
تو در وضوح آمدی
وقتی که سایه در احتضار بود
همراه با بهار آمدی

وقتی که سیلاب تملق
افسار گسیخته در شهر جاری شد
دستان تو نقاب از چهرهی دیو برافکند
آن جا که خون یاران تو بر زمین ریخت و تو
همراه با بهار آمدی

در میعادگاه ستایش یاران
وقتی که چشمانم
در انبوه مدعیان تنها ترا میجست
همراه با بهار آمدی
شاهد صداقت یک نسل گشتی
شاهد غرش یک انقلاب زخم خورده
در سرزمینی که در آن دروغ جاری شد
و فریب حاکمیت یافت، و تو
همراه با بهار آمدی

آمدی
چون نفس نیاز و فقر در برابر خلق
چون الگوی راستین صداقت در هجوم دروغ
چون داغ شرف بر پیشانی بردگان
و چون شکوفههایی خونین، خونینترین شکوفهها
بر جنگلی که پیام مرگ آن را سر داده بودند
و بدینسان
همراه با بهار آمدی
همراه با بهار آمدی.