همپای دشت و اسب و رود ـ مجاهد شهید مهدی حسینپور «بهداد»
عشق در من فراتر از حصار نگریخته
و هنوز
خانهی آوارگیاش را بر گردهاش میسازد.
و قرار را
به فراموشی باد آشفتهی خیال میسپارد.
هنوز این کولی آواره در رؤیاهاش
عشق را همپای دشت و اسب و رود
چونان کودکی پا برهنه بر سنگلاخ میخواند.
و در پشتش
غبار و کودک و پژواک خنده بر جاده مانده.
رخسارهی عشق
باغچهایست با گلهای کوچک سرخ
که هر صبح لوند میرویند
و شامگاهان
بیدریغ میمیرند.
آه کجاست تا این کولی آشفته به قرار رسد؟
زیرا که هنوز
عشق را
همپای دشت و اسب و رود،
چونان کودکی پای برهنه بر سنگلاخ، میخواند.