آینهی صداقت
بمناسبت سالگرد پرواز مجاهد صدیق بتول رجایی
با هر نسیم که میآید از جنوب و شمال
یاد تو زنده میشود ای یاد بیزوال
آهای غریب غربت شبهای بیوطن
تا چند در هوای سفر شعلهور شدن
داغت نشسته در دل توفانی خزر
جنگل بهانه کرده تو را ”ته بلامه سر“
بگذار تا بگویم از آن مدفن غریب
از روزگار کینه و نامردی و فریب
از لحظهای که بغض گلوگیرمان شکست
اندوه در نگاه غم آلوده نطفه بست
از آسمان که جرأت باران شدن نداشت
تقویم بود و شوق بهاران شدن نداشت
از درد و زخم و حادثههای محاصره
تا تیر و تیغ و سنگ و جفای محاصره
توفان گرفته بود و زمین گریه میسرود
دریا به سوگ حضرت باران نشسته بود
از شش طرف قساوت و رگبار میوزید
آتش به باغ و سرو و سپیدار میوزید
آنک تو فاتحانه گذشتی ز موجها
با بالهای بسته رسیدی به اوجها
گفتی که میتوان کمر خصم را شکست
این راز ماندگاری تو در اسارت است
از تو همین بس است که باشد اشارتی
رمزالدوام آینههای صداقتی
تصویرها روایت روح صبور توست
این آخرین تلاقی ما با حضور توست