معرفي كتاب «صبح در آواز گنجشك»
آخرين كتاب شعري كه منتشر كرده ام «صبح در آواز گنجشك (هفت وادي شعر در
تاريخ تماشا)» نام دارد.
اين مجموعه چهاردهمين مجموعه شعري است كه تا كنون منتشر كرده ام. كتاب
«صبح...» در هفت محور مختلف، كه وادي هاي گوناگون فكري و عاطفي من بوده اند، گردآوري
شده است. زندگي خود من نيز جداي از اين هفت وادي نبوده است. در شعر و زندگي كوششم اين
بوده است كه گنجشكي باشم كه صبح را در آواز خود فراموش نكرده است.
تاريخ
گنجشكي ست پرگو بر صنوبري آرام
كه با حنجره اي از نور صبحگاهي
تكرار مي كند روز را
در آستانة تكثير ستاره.
براين مجموعه مقدمه نوشته ام كه در زير مي آورم:
يادداشت:
فارغ از قالها و مقالها، در انتها، «حرف زمانه» شاعران اين دوران در
«سالهاي آخوندي» چيست؟
راز تمامي فناها و بقاها، بارها و بي باريها، رويشها و برباد رفتنها در
فهم همين مهم است. هرشاعر، كما اين كه هر مبارز اجتماعي، به مثابه عصب حساس و هوشيار
يك جامعة وبازده، اگر حرف زمانة خود را دريابد قفل بقا را گشوده است. و در غير اين
صورت در گرد و خاك زمانه گم خواهد شد.
من بيش از چهل سال است كه مجاهدين را يافتهام. به گمان خودم، كه تنها
گمان نيز نبوده و با انواع تجربهها محك خورده، حرف زمانة ما همان است كه محمد حنيفنژاد
بنيان سازمانش را بر آن نهاد. كشف او به اعتقاد من، كه جاي بحثش اين جا نيست، تاريخ
مذهب را ورق زد. راهگشايي بزرگ «حنيف» مبني بر اصل قرار دادن نفي استثمار، پيش از هرگونه
اعتقاد به خدا و يا ناخدا، ميتوانست و ميتواند چراغي راهنما در ارتقاي انديشههاي
پيشرو براي تمامي آرزومندان بهروزي انسان باشد. بارها آرزو كردهام كه اي كاش در ميان
آنان كه بر «هيمالياي انديشة بشري» تكيه زدهاند نيز كسي و يا جرياني پيدا ميشد و
اين دگم تاريخي را ميشكست. اما اي دريغ كه تا كنون، آن چه ديده و خواندهام، ترديد
بر دستاوردهاي گذشته و حتي نفي آنان بوده است. حكايتي تلخ كه سرنوشتي عبرتآموز را
براي همة ما در بر داشته است.
روند راهگشايي تاريخي حنيف بعد از او توسط مسعود رجوي ادامه يافت و نهايتا
در تولد زني، كه زن نيست، در تاريخ مجاهدين به بلوغ خود رسيد. و اين خود نيز حكايتي
است نانوشته كه حرفها و بحثهاي فراوان دارد. ليكن براي دوست و دشمن روشن است كه تاريخ
معاصر ميهن را بدون درك اين جريان نميتوان خواند.
اما در كنار اين اعتقاد عميق، بر اين باورم كه تا زماني كه حرفها، پيامها،
تجربه ها و دستاوردهاي اين جريان تبديل به يك «فرهنگ» نشود نبايد آرام گرفت. فرهنگ،
رسوب ايدئولوژي در وجدان جامعه و فرد است. آن چه كه ماندني است و تأثيرگذار، فرهنگ
است. و هنر و ادبيات، با اشكال و قوالب مختلف خود، جلوههايي از اين رسوب ايدئولوژيك
هستند. با اين حساب هيچ هنري، و از جمله شعر، يك تخصص صرف نميتواند باشد. هنر و ادبيات
يك وسيلة تبليغ سياسي نبوده و نيستند و نميتوانند باشند. شعر رانندگي، ولو سنگين،
كلمات نيست. شاعر هم رانندة كاميوني نيست كه برايش فرق نكند كه بارش آهن است يا آجر.
شاعر هر واژه را از گوشت و عصب خود ميكند و بر صفحة كاغذ نقش مي زند. و البته نوشتن
چنين شعري سرودن تنها يك شعر نيست. بيجهت نيست كه شعر «دردانة» فرهنگ و ايدئولوژي
است. زيرا كه خلق يك فرهنگ است. كاري كه دشوارياش از جنس و جنم راهگشاييهاي راههاي
ناشناخته و نامكشوف است.
در اين مسير شاعر بايد با بسياري چيزها تعيين تكليف كند و «عرقريزيهاي
روحي» بسياري را به جان بخرد و علاوه بر آن پيه بسياري نگاهها و حرفها را بر تن و جان
بمالد. همچنين فرهنگ ورزان ديگر و هم رهروان جريانهاي پيشرو بايد به پالايشي پيچيده
تن بدهند. بايد بپذيريم كه دوران تزريق انبساط در اوقات جماعت و يا تحريك و تشويق خلائق
براي شعر به پايان تاريخي خود رسيده. شعر، هنر و ادبيات به صورتي كاملا جدي وارد ساختن
دنيايي نو براي ساختن جامعه و انساني نو شدهاند. و اگر در ساير زمينهها شكستها و پيروزيها
و تجربهها و دستاورها ساده و ارزان به دست نيامده و نخواهد آمد ناگزير بايد بپذيريم
كه كار فرهنگسازي نيز بدون تجربه و خطا و افتادن و به پا خاستن امكانناپذير است. هم
از اين رو من طي اين سالهاي شاعري، بيش از تعداد شعرهايي كه نوشتهام، از خود سؤال كردهام
«شاعر» اين فرهنگ نو هستم يا نه؟
حرف در اين باره بسيار است و باشد تا در جاهاي ديگر به آن پرداخته شود.
و من چند سطر بالا را نوشتم تا به اين جا برسم كه بگويم: هفت دفتر شعري كه پيش رو داريد حرفهاي من در طول بيش از چهل سال شاعري در درون
سازمان مجاهدين است. پيش از اين آنها را در كتابهاي مختلف شعريام كه چاپ شدهاند آورده
بودم. حالا به صورتي ديگر سرجمع شدهاند. بر پيشاني شعرهاي آورده شده در اين مجموعه
نامي ذكر شده بود كه عينا منتقل شده است. اما از آوردن بسياري شعرهاي ديگر كه با همين
مضامين، ولي بدون نام، نوشتهام خودداري كردهام.
اين كار از روي بيكاري يا فرصتطلبي نبوده است. ضرورتي است كه در اين مرحله
از تاريخ احساس كردهام.
در زمانهاي كه آخوندها بدتر از هزار تيزاب ويرانگر بنيانهاي فكري و ارزشي
يك جامعه را خوردهاند، و در زمانهاي كه ضدارزشها با هزار و يك فريب و تزوير آراسته
شده و عرضه ميشوند، من اين كار را حداقل وظيفة خودم يافتهام كه گام به ميدان بگذارم
و از حنيفنژاد، مسعود، مريم و مجاهدين و اشرف و شهيدان سخن بگويم. گنجشكي ميخواهد در
آوازش صبح را فراموش نكند...
ارسال شده توسط کاظم مصطفوی