۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

انجمن نجات ايران .یادداشتهای زری اصفهانی

انجمن نجات ايران
ايران
یک پروسه درد انگیز و تلخ قسمت شانزدهم -زری اصفهانی
 درگفتگوهای شاعر سابق با همنشین ویکی پدیا برسر انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین .همچنان بر این استدلال بی پایه که آن انقلاب برای خاموش کردن اعتراضات درون تشکیلاتی برعلیه مسعود رجوی بوده است  بخصوص از طرف  همنشین  همه عالمان و  فیلسوفان ! ،پافشاری میشود . ا و به تکرار بیان میکند که حتما تنها پرویز یعقوبی نبوده است که مخالف رهبری مسعود رجوی بوده است و کسان دیگری هم بوده اند و مخالفت ها دردرون تشکیلات زیاد بوده است و انقلاب ایدئولوژیک برای بستن دهان های مخالفین بوده است  و چنین چیزهایی . البته دراین اعتراضات درون تشکیلاتی !! برعلیه مسعود رجوی هیچ نمونه ای به جز پرویز یعقوبی ندارند . چهره سازی دربرابر مسعود رجوی البته کار مشکلی است . و اینها خودشان هم میدانند که هیچکس دردرون تشکیلات مجاهدین نبود که با مسعود رجوی همآوردی کند . این چهره کاریسماتیک که بواقع تبدیل به محور تشکیلات مجاهدین شده بود طی دوران زندان شاه درعرض هفت سال ساخته شده بود   بود و بعد اززندان هم بدلیل خصوصیات منحصر بفردش بسرعت جای ویژه ای در رهبری مبارزه ضد ارتجاع را از آن خود کرده بود . گرچه  موسی خیابانی هم محبوبیت زیادی درمیان مجاهدین و هوادارها داشت ولی همه میدانستند که موسی با مسعود یکی نیست .  او زمانی هم که درزندان شاه بود به عنوان رهبر مجاهدین دربیرون از زندان شناخته شده بود . هروقت کسی به زندان می افتاد می پرسیدیم که با رجوی است یا نه و با رجوی بودن یعنی درراستای خط درست بودن . درضمن که مسعود رجوی با شور و هیجان و ولوله ای که همیشه درسخنرانی های بشدت انگیزاننده اش ایجاد میکرد بسرعت در قلب های نسل جوان انقلاب جای خود را باز کرده بود . او با قدرت سخنوری و توان تاثیر گذاری برروی جمعیت انبوه جوانانی که اورا الگوی خود دربعد از انقلاب میشناختند جایگاه ویژه ای یافته بود . همانطور که گفتم حتی موسی خیابانی هم نمیتوانست چهره ای بشود دربرابر مسعود . تا چه برسد  !!به پرویز یعقوبی

من پرویز یعقوبی را اولین بارد ر مراسم ازدواج  شهناز مهدیان ( که نامش را به مریم تغییرداد ) با احمد شادبختی دیدم . شهناز هم دانشکده ای و دوست نزدیک من بود . از گروه ما که درسال 53 و 54 از سمپاتیزان ها و برخی اعضای مجاهدین که از دانشکده های اقتصاد و پزشکی دانشگاه تهران  تشکیل شده بود . اکثرا درسال54 توسط محسن خاموشی و وحید افراخته لو رفته و دستگیرشدند . وچند تایی بیشتر نمانده بودند محسن خاموشی فقط یک بار مرا همراه پسرخاله ام حسین درکوه دیده بود و همین را هم لو داده بود و آنطور که پسرخاله ام بعد از آزادی به من گفت ، گفته بود حسین دختر خاله ای هم داشت که با گروه آنها بود و حسین هم برای همین بسیار شلاق خورده بود ولی نام مرا نگفته بود . خلاصه  من و  شهناز مانده بودیم  که مدتی هم فراری بودیم

شهناز از خانواده بازاری و پولداری بود . خانه بزرگ وزیبایی درمیدان 24 اسفند داشتند و خانواده ای مهربان بودند . بارها به خانه شان رفته بودم .

احمد شادبختی هم از دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران بود . درحقیقت ازنخبه ها بود  و هوش و استعداد بسیار بالایی داشت . او گوژ پشت بود و همان سال اول یا دوم دانشکده دستگیر شده بود و تا سال 57درزندان بود .

شهناز به صورتی عارفانه .و عجیب  ، عاشق او بود . البته خانواده اش بدلیل مخالفت با این ازدواج با او قطع رابطه کرده بودند .

شهناز گویا تابستان سال 60 درحالیکه حامله بود تحت تعقیب ماشینی قرار میگیرد . یک جا از ماشین اش پیاده میشود ودرحال فرار مورد اصابت همان ماشین یا خود رو دیگری  قرار میگیرد همانجا کشته میشودو واحمد شاد بختی هم توسط یک دوستش که اکثریتی بود در باجه تلفن شناخته میشود و آن دوست اکثریتی همان جا پاسدارها را خبر میکند که اورا دستگیر میکنند و بسرعت اعدام میشود .

خلاصه شهناز مرا برای ازدواجش دعوت کرده بود . و هرچه هم می پرسیدم داماد کیست میگفت یک آقا است و خیلی هم آقاست ! درمراسم ازدواجش هم شعربلندی گفته بود که خواند . مسعود هم درمراسم اش شرکت داشت

درآنجا من مرد میان سالی را دیدم با موهای جو گندمی که کنار زن جوان وزیبایی ایستاده بود . و یکی از دوستان به من گفت که او پرویز یعقوبی است که با مینا ربیعی ( خواهر اشرف ربیعی ) ازدواج کرده است . به نظرم رسید که حداقل بیست سال اختلاف سنی داشتند.

باردوم که اورا دیدم در گویچه دره ( یا کوشکه دره ) روستایی نزدیک مهاباد بود که بخشی از تشکیلات مجاهدین درآن روستا و روستاهای اطرافش موقتا اطراق کرده بوند

محل زندگی ما به اصطلاح  خواهران یک خانه دو اتاقه بود که یکی محل کار بود و یکی هم محل استراحت . فکر میکنم نزدیک بیست نفر و شاید بیشتر دراین دو اتاق زندگی میکردیم . یک درمانگاه بیرونی هم داشتیم که بیماران روستایی را درآنجا من و دکتر بهمن ( بعدا حمید) ویزیت میکردیم . هرروز اتوبوس های پراز بیمار از روستاهای اطراف میرسید و شاید روزی 60 یاهفتاد بیماررا هرکدام می دیدیم  و دارو میدادیم . چون دارو هم مجانی بود خود به خود مشتریها زیاد بودند جالب بود که اکثرا هم که بیشتر دردهای عضلانی - مفصلی داشتند  درخواست آمپول ویا آمپول کیلویی میکردند . آمپول کیلویی البته همان سرم بو د

خلاصه درآنجا یک روز هم همین جناب پرویز یعقوبی آمد . یادم هست که همسرش قبل از او رسیده بود . و او هم برخلاف روال معمول که اتاق برادران درمحل دیگری بود درهمان اتاق کنار همسرش اطراق کرده بود . و یک سره هم بدون  وقفه با همسرش ( ونه کس دیگری !)  حرف میزد . و اصلا هم توجه نداشت   که این اتاق مال یک عده خواهر و مادر وبچه کوچک است که میخواهند استراحت کنند و بچه ها را بخوابانند و این قضایا . من پیش مسئول آنجا که سهیلا صادق بود رفتم و گفتم این برادر چرا نمی رود اتاق برادران و مزاحم کارو استراحت ما شده است . البته او خندید و چیزی نگفت .بعداهم یک نفر گفت که  اوخیلی شکایت داشته است که چرا اتاق خواهران و برادران جد است و او نمیتواند کنار همسرش باشد! من که او را دیدم هرچند شنیده بودم که درزندان او را بدلیل سن و سالش که از همه مجاهدین مسن تر بود پدر صدا میزدند و به این خاطر هم همه احترام اورا داشتند درهرصورت درهمان برخورد فهمیدم که او خیلی با بقیه مجاهدین تفاوت دارد و گروه خونیش اصلا به آنها نمیخورد . یک بار دیگر هم اورا دیدم در ده کچل آباد ( که نمیدانم اسم واقعی بود یا ما اسمش را کچل آباد گذاشته بودیم )!! اورا دیدم که کارگر .حمام شده بود
! داستان این بود که درده بغلی یک حمام مردانه - زنانه به همت برادران مهندس ایجاد شده بود که بعضی روزها  نوبت ما بود که از آن استفاده کنیم و بعد از یک مقدار راهپیمایی  با کیسه ها و بقچه هایمان به آن می رسیدیم و حمام عبارت بود از یک بشکه که بالای  اتاقکی  قرارداشت و زیرش هیزم میسوخت و با یک لوله به آن اتاقک که حمام بود وصل بود . کار کارگر حمام هم این بود که حواسش باشد مرتب هیزم زیر منبع آب گرم بریزد و آب آنرا هم پر نگهدار د .  یکی از خواهران بعد باقاه قاه خنده تعریف میکرد که سنگ پایش از سوراخی حمام بیرون رفته بود که او داد زده بود که هرکس کارگر است سنگ پای مرا بدهد . نمی دانسته که یک برادر کارگر حمام است و خلاصه کاک یعقوب ( گویا اسم پرویز یعقوبی این بود درآنجا ) جواب داده است خواهر صبر کن الان برایت می آورم !!
بعدا البته درپاریس ویدئوی اورا دیدم که اعتراضاتی به مسعود داشت و مسعود هم خواسته بود که او درجلسه ای که اعضای مجاهدین شرکت داشتند شکایاتش را عنوان کند.آنچه من از حرفهای او درآن زمان دستگیرم شد این بود که او چیزی شبیه منشویک ها بود دربرابر بلشویک ها ! یادم هست فکرمیکردم که او همینکه به اروپا رسیده است هوس حزب درست کردن کرده است و میخواهد یک تشکیلات مخفی را تبدیل به یک حزب علنی کند آنهم در بحبوحه مبارزه مسلحانه ای که مجاهدین داشتند . دروسط معرکه جنگ او میخواست کنگره تشکیل شود و اعضا رهبر انتخاب کنند !!  دموکراسی دروسط میدان جنگ . خلاصه   .  خیلی راحت میشد فهمید که فردی لیبرال است و همخون مجاهدین نیست . درضمن درآن ویدئو یکی از مسئولین هم میگفت که هیچ مجاهدی روز تعطیل ندارد ولی پرویز یعقوبی یکشنبه ها کارش را تعطیل میکند که برود با همسرش دوچرخه سواری !ر

خلاصه خواستم بگویم که اگر میخواهید دربرابر مسعود رجوی چهره سازی کنید فرد دیگری را پیدا کنید که اساسا پرویز یعقوبی درشما ر یک هوادار ساده هم نبود تا چه رسد به رقابت با مسعودرجوی

حرفهای دیگری که در آخرین گفتگوی این دو ( شاعر سابق و همنشین ویکی پدیا ) رد و بدل میشود یکی اشاره به مسئول اول شدن مریم رجوی است و بعد هم فهیمه اروانی . شاعر سابق با همان لحن ضد زنی که همیشه دارد بخصوص دراینجا بشکلی بی پرده میگوید که 80 درصد زنان مجاهد خلق صفر کیلومتر بودند یعنی انتلکچوال به قول او نبودند و مطالعات فلسفی و سیاسی و از این قبیل نداشتند و به همین خاطرهم درسازمان مجاهدین زنها را بیشتر در رده های بالا ی مسئولیت قرار میدادند چون آنها صفر کیلومتر!! بودند و زودتر جذب ایدئولوژی مجاهدین میشدند .
البته ازهمه نوشته ها واشعار شاعر سابق به اندیشه بشدت جا افتاده وغلیظ مردسالاری دراو میشود پی برد . او هیچوقت معتقد نبوده است که زنها میتوانند چیزی به جز عیال ومنزل و حاجیه خانم بشوند . اظهار نظرهایش درمورد زنان مجاهد خلق البته از همین دیدگاه ضد زن برمیخیزد . اگر نه زندگینامه تک به تک زنان مسئول درسازمان مجاهدین را که مطالعه کنید می بییند که همه آنها تحصیلکرده رشته های فنی و علمی دردانشگاه بوده اند . مریم رجوی مهندس شیمی بوده است . سهیلا صادق دردانشکده اقتصاد درس میخواند . عذرا علوی طالقانی دردانشگاه شریف یک رشته مهندسی را میخواند و راضیه کرمانشاهی هم گویا رشته فیزیک یا ریاضی میخواند . برخی البته تحصیلاتشان تمام شده بود برخی هم بدلیل انقلاب فرهنگی و یا مخفی شدن تحصیلا تشان نیمه کاره مانده بود . هیچ زنی درمیان مجاهدین نبود که بیسواد باشد . درضمن کتابهای تاریخ و تکامل و مباحثی مثل داروینیسم و جامعه شناسی و نظایر آن جزء کتابهایی بود که هر عضو مجاهدی باید آنها را مطالعه کرده و امتحان داده باشد . یادم هست کتاب تاریخ  جهان نهرو ، کتاب  حیات ، ، طبیعت ، منشا و تکامل از الکساندر اپارین ، کتاب انسان موجود ناشناخته اثر الکسیس کارل ، برخی کتاب ها درزمینه داروینسم از دکتر بهزاد فرهیخته و برخی کتاب های اریک فروم و  کتاب هایی درزمینه تاریخ ایران مثل و مشروطه و جنبش جنگل و کتاب هایی راجع به سرمایه داری جهانی و استعمار نو ونظایر آن جزء کتاب های آموزشی مجاهدین بودند که هرعضوی باید حتما آنها را مطالعه کرده باشد . شاعر سابق آنچنان میگوید صفر کیلومتر که گویی این مسئولین تا دیروز داشته اند درخانه شان آشپزی و رفت وروب میکرده اند و حالا یک دفعه مسئول شده اند.
البته این واقعیت داشت که سازمان مجاهدین برای بازکردن راه زنها در مسئولیت های سیاسی و در رده های فرماندهی نظامی ، . برای آنها اولویت هایی قائل میشد . مثلا اگر یک مرد و یک زن یک رده تشکیلاتی داشتند حتما آن زن مسئول آن مرد میشد
و تلاش دراین زمینه بخوبی مشخص بود . اینکه مریم رجوی و بعد از او کلا زنها مسئول اول سازمان مجاهدین شدند  درراستای همین هدف به میدان کشیدن زنها بود و از بین بردن زمینه تبعیضات جنسی علیه زنها . درضمن که حرکت مریم رجوی به عنوان کسی که در شکستن طلسم عقب ماندگی زنها در امور نظامی وسیاسی نقش اول را داشت و توانسته بود زنها را از پشت جبهه بودن که نقش آنها در مبارزات زمان شاه و همچنین زمان خمینی تا شروع انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بود به میدان های حقیقی جنگ و به عنوان فرمانده نظامی بازکند و این خود بطور خاص شاخص دوران جدید یعنی دوران بعد از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بود که زنها نقش های کلیدی تشکیلات را بدست بگیرند.و همین کارنامه اورا به عنوان کسی که میتوانست سازمان جدید را رهبری کند معرفی میکرد . اگر شاعر سابق کمی به بحث های درون تشکیلاتی درهمه آن سالها گوش کرده بود و به جای اینکه دایم در فکر شعر عرفانی گفتن برای مسعود و مریم رجوی و باز کردن جا دردل آنها باشد کمی هم درآن بحث ها دقت میکرد شاید درک این مساله که انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین اگر نه تماما ولی حداقل یک پایه اش حل تضاد جنسیت ( نه جنسی ) جنسیت یعنی همان زن و مرد کردن و درواقع ( سکسیسم ) که مردها را توانمندتر و خردمند تر و همه چیزدان تر و انتلچوال !!تراز زنها تصور میکنند ( یعنی همین تصوری که بوضوح شاعر سابق دراین گفتگو به آن اقرار میکند وقتی که میگوید 80 درصد زنان مجاهد خلق صفر کیلومتر بودند و چون درخانواده های مذهبی بزرگ شده بودند مطالعه سیاسی ویا فلسفی و یا ادبی زیادی نداشتند . هرچند که مثلا مریم رجوی اساسا خانواده اش مذهبی نبودند و خودش هم تا قبل از پیوستن به مجاهدین حجاب هم نمی پوشید .
او میگوید که همین خواهران مسئول آمده اند گفته اند ما کلفت دوم خلق مان هستیم ! و این لابد  نشانه  بیسوادی و انتلکچوال نبودن آنهاست . من یادم هست که یک بار درنشستی شورای رهبری مجاهدین که همه زنها بودند دریک حرکت فروتنانه بصورت شعار دست دردست هم و با هم فریاد کشیدند و گفتند بله ما کلفت خلق مان می باشیم . برای من این سخن آنها بسیار زیبا و فروتنانه و عمیق بود و از شنیدنش گریه  ام گرفت . کسانی که میتوانستند درزندگی عادی همه جور شغل و مقام و پول و خانه و دارایی داشته باشند  این چنین خودشان را خاک کف پای خلقشان میدانند  خلقی که اینها برایش تا آخرین قطره خون جنگیده اند و بها پرداخته اند و چنین سخن والایی و چنین اوج زیبایی و توانایی را شاعر سابق که دیگر حتی احساسات مردمیش هم درزیر لایه های  قطور کینه و دشمنی خفته است نمیتواند عمق آنرا درک کند و بفهمد که این چه معنایی میدهد . وقتی که حکومت وقت دست هر لومپن و بیسواد و خائنی را بر سر مردم ایران باز گذاشته است که بزنند و بکشند و بدزدند و شلاق بزنند و دست قطع کنند و سنگسار کنند وبخصوص زنها را این چنین تحت ستم و سرکوب قرار دهند آنوقت زنانی که رهبری یک سازمان رزمنده و فداکاررا به عهده گرفته اند میگویند که ما کلفت مردم ایران هستیم . وشاعر سابق  قدرت درکش تا این حد است که میگوید اینها انتلکچوال نیستند و اینها  یک زن تئوریسین  تحویل نداده اند !! انگار که زنها فقط وقتی میتوانند وظیفه مبارزه و جنگیدن را برعهده بگیرند که تئوریسین باشند

ادامه دارد