۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

«با شه ايران ز آزادي سخن گفتن خطاست

انجمن نجات ايران
«با شه ايران ز آزادي سخن گفتن خطاست/ کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ايران ز مذهبها جداست/ کار ایران با خداست
شاه، مست و مير، مست و شِحنه، مست و شيخ، مست
             زين سيه مستان به هر سو فتنه و غوغا بپاست
هر دم از درياي استبداد آيد بر فراز/ موجهای جانگداز
زين تلاطم كشتي ملت به گرداب بلاست/ کار ایران با خداست
باش تا خود سوي ري (=تهران) تازد ز آذربايجان/ حضرت ستّارخان
     آن‌كه توپش قلعه‌كوب و خنجرش كشورگشاست/
                                      كار ايران با خداست».

   اين شعر، اندكي پيش از فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان، ‌در 25تيرماه1288 شمسي، سروده شد. سرايندۀ آن ملك‌الشعراي بهار، يكي از شاعران برجستۀ سدۀ اخير ايران است. بهار در اين تاريخ، 23ساله بود و با چند تن از دوستان مشروطه‌خواهش در مشهد روزنامۀ «خراسان» را مخفيانه منتشر مي‌كرد. او سروده‌هاي ملي خود را در آن روزنامه نشر مي‌داد و از آن راه با استبداد محمدعلي‌شاه قاجار مبارزه مي‌كرد.
   «استبداد صغير» محمدعلی شاه از بمباران مجلس، در دوم تيرماه 1287شمسي، ‌آغاز شد و تا فتح تهران به دست مشروطه‌ خواهان گيلان و اصفهان، در 25تيرماه1288 شمسي،‌ به مدت يكسال ادامه يافت.
محمدعلي شاه پس از بمباران نخستين دورۀ مجلس شوراي ملي، در تهران حكومت نظامي برقرار كرد و پالكونيك روسي را به رياست آن گماشت و قواي قزّاق را،‌كه يك روسي ديگر به نام لياخوف در رأس آن بود، بر جان و مال مردم تهران حاكم كرد و در پي آن بود كه نهال نورستهٌ آزادي را به كلّي ريشه‌كن كند.
   پس از بمباران مجلس، مأموران حكومت نظامي خانهٌ ‌آزاديخواهان را غارت كردند،‌ دفتر روزنامه‌ ها و انجمنها را بستند و روزنامه‌نگاران پرشوري چون صوراسرافيل و قاضي ارداقي را كشتند و برخي را هم،‌چون دهخدا،‌تبعيد كردند و سخنوران و سخنگويان مشروطه،‌مانند ملك‌المتكلّمين و سیدجمال واعظ ‌را به دار آويختند و فضای بازی را که بعد از پیروزی جنبش مشروطه پدید آمده بود، کاملاً مسدود کردند و پرچم مشروطه ‌خواهي در تهران فروافتاد و شور آزاديخواهي فرونشست و ميدان يكّه‌تازي خودكامگي گشاده شد.
محمدعلي شاه دو يا سه روز پس از بمباران مجلس، در تلگرامي به ميرهاشم دَوَچي، يكي از سردسته‌ هاي آخوندهاي مخالف مشروطه در تبريز، مژدۀ اين پیروزی را به او خبر داد: «جناب مستطابِ شريعتمدار آقا ميرهاشم آقا سلّمه‌الله تعالي! با كمال قدرت فتح كردم. مفسدين را، تمام، گرفتار كرده،‌سيدعبدالله [بهبهانی] را به كربلا فرستادم و سيدمحمد[طباطبائی] را به خراسان،‌ ملك‌المتكلّمين و ميرزا جهانگير را سياست كردم (=مجازات كردم). مفسدين تماماً ‌محبوس. شما هم با كمال قدرت مشغول دفع مفسدين باشيد و از من هر نوع تقويت بخواهيد حاضرم» (تاريخ مشروطۀ ايران،‌ احمد كسروي، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سيزدهم، ص676).
   از آن‌جايي كه «مشروطه در سراسر ايران برچيده شده و در همه‌ جا ايرانيان بار ديگر گردن به يوغِ (=بند و زنجیر) خودكامگي گذارده و اين تنها تبريز مي ‌بود كه ايستادگي مي‌كرد»،‌ محمدعلي‌شاه بر آن شد تا به هر شيوهٌ ممكن شعلهٌ مقاومت تبريز را نيز خاموش كند. نه‌تنها ميرهاشم، از همدستان شيخ فضل‌الله نوري، ‌را عليه مشروطه‌ خواهان برانگيخت بلكه ايلات و طوايف سرسپردهٌ محلی را نيز به اين كار فرمان داد.
   در همان روز بمباران مجلس، شجاع نظام مرندي و تفنگچيهاي محلهٌ دوچي، كه در دشمني با طرفداران مشروطه با دربار همراهي داشتند،‌به محلات مشروطه‌خواه و «انجمن ملي تبريز»، كه همهٌ اعتراضهاي توده‌ يي را سازمان مي ‌داد،‌حمله كردند. آنها در اين پندار خام بودند كه كار تبريز نيز مانند تهران يكروزه تمام خواهد شد.
   در اين يورشهاي وحشيانه «مجاهدان ترسي به خود راه نداده، دست از ايستادگي برنداشتند» و از همان چند روز اول نبرد، ايادي محمدعلي شاه فهميدند كه «كار تبريز جز از كار تهران است».
   سران «انجمن ملّي تبريز»،‌به ‌ويژه آزاديخواهان نامداري چون کربلایی علي مُسيو، پس از روی کارآمدن محمدعلي شاه،‌چون پايان كار مشروطه را نزديك مي‌ديدند، از همان آغاز سلطنت او،‌ به‌خصوص از فروردين1286 شمسي كه اتابك امين‌السّلطان براي تصدّي پست نخست‌وزيري از اروپا به ايران فراخوانده شد،‌ براي نگاهباني از دستاوردهاي مشروطه به تدارك و آمادگيهاي توده‌ يي پرداختند و رژهٌ نظامي و تعليم به ‌كارگيري سلاح در سربازخانه‌ هاي تبريز آغاز شد.
   به نوشتهٌ زنده‌ياد كسروي «پير و جوان،‌ توانگر و كم‌ چيز به رده ايستاده و به آوازِ يك،‌ دو، پا به زمين مي‌كوفتند… هر روز هنگام پسين (غروب) بازارها بسته و چيت‌فروش و قندفروش و مسگر و سمسار و بازرگان و هر چه كه مي‌بودند، به خانه ‌هاي خود مي‌ شتافتند و رخت، (=لباس) ديگر كرده (=عوض کرده) و تفنگ برداشته، آهنگ سربازخانه‌ هاي كوي خود مي‌كردند و در آن‌جا همراه ديگران به مشق مي ‌پرداختند» (تاريخ مشروطهٌ ايران،‌ ص236).
   به ياري اين آمادگيهاي مردمي بود كه سران جنبش تبريز توانستند تا پيش از بمباران مجلس چندين بار و از جمله در جريان متمّم قانون اساسي،‌ خواباندن بلواي چادرزدن طرفداران شيخ فضل‌الله نوري و همدستان او در ميدان توپخانه و… محمدعلي شاه را به عقب ‌نشيني وادار كنند.
   وقتي شجاع نظام مرندي و طرفداران ميرهاشم نتوانستند مشروطه‌خواهان تبريز را،‌ كه اينك ستارخان و باقرخان فرماندهي آنها را به عهده داشتند، به زانو درآورند،‌ به فرمان محمدعلي شاه، رحيم خان قره‌داغي (سردار نصرت)، كه در سخت‌دلي زبانزد بود، به تبريز حمله كرد.
   روز 22تيرماه رحيم‌خان به تبريز يورش برد و نيروهاي دولتي نيز كه تحت فرمان عين‌الدوله، والي جديد آذربايجان، بودند، حملهٌ خود را به تبريز آغاز كردند و سهام‌الدوله با فوج ملاير نيز به آنها پيوست. جنگ مغلوبه شد و «انبوه مجاهدان نوميد شدند» و حتي محلهٌ خيابان نيز كه باقرخان در آن مي‌جنگيد، سلاح بر زمين نهاد.
   خانه‌هاي طرفداران مشروطه،‌از جمله خانهٌ علي مسيو، غارت شدند و صدها تن به اسارت نيروهاي دولتي درآمدند. بيرقهاي سفيد به علامت تسليم بر درگاه خانه‌ ها برافراشته شد و بيم آن بود كه شهر يكپارچه تسليم شود. اما ستارخان، سردار قهرمان ملي ايران، با تعداد اندكي از ياران پاكبازش به نبرد ادامه داد و بيرقهاي تسليم را از بام خانه ‌ها كند و شور مبارزه را دوباره در دلها زنده كرد: «مشروطه از تمام ايران رخت بربسته و از تمام تبريز فقط در كوي اميرخيز و به دست ستّار زنده بود». «مجاهدان به گِرد سَرِ او كم مي ‌بودند و بي ‌گمان شماره‌شان به بيست تن نمي‌ رسيد».
   در اين روزهاي نفسگير و سخت، علي مسيو نيز در كنار ستارخان مي‌جنگيد. دلاوريهاي ستارخان و ياران اندكش باعث شد كه «مردم دوباره به تكان آمدند و گرد نوميدي را از خود فشانده، براي كوشش آماده گرديدند».
   مقاومت دلاورانه ستّارخان و یاران و همرزمانش، روز به روز توده گیرتر و گسترده تر شد و شعلۀ خیزش را در گیلان و اصفهان و در دیگر شهرهای ایران دوباره برافروخت تا سرانجام پس از 11ماه مبارزۀ بی امان و پیگیر و همراه با رنج و خون و گرسنگی، به فتح تهران و سرنگونی سلطنت محمدعلی شاه قاجار و روی کارآمدن نخستین دولت «انقلاب» راه برد.