انجمن نجات ايران
«روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست/
بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست
از راستیِ بال مَنی کرد (=مغرورشد) و همی گفت/
کامروز، همه، مُلک جهان زیر پر ماست
بر اوج چه پروازکنم؟ از نظر تیز/
بینم سر مویی اگر اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد/
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
چون من که تواند که پَرَد در همه عالم/
از کرکس و از قُقنُس و سیمرغ، که عَنقاست؟
ناگه ز کمینگاه، یکی سخت کمانی/
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او، راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگردوز
از عالم عُلویش به سُفلیش فروکاست
بیچاره تپان گشت و درافتاد چو ماهی/
و آن گه نظر خویش گشاد از چپ و از راست
اینش عجب آمد که ز چرمی و ز آهن/
این تندی و این تیزی پرّش ز کجاخاست؟
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید/
گفتا ز که نالیم که: «از ماست که بر ماست»
ـ «خسرو» تو برون کن ز سر این کِبر و مَنی را/
دیدی که منی کرد عقابی چه بر او خاست؟