۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه

انجمن نجات ايران:میرزاده عشقی

انجمن نجات ايران .
تمام مملکت آنروز زیر و زبر گردد
که قهر ملت با ظلم روبهرو گردد
به خائنین زمین آسمان عدو گردد
زمان کشتن افواج مردهشو گردد
… سال 1303 شمسی است. حکومت استبدادی در حال محکمکردن چفت و بستهای دیکتاتوری در میهنمان است. اما دگربار وجدانهایی بیدار و قلبهایی هوشیار سد راهند و فریاد اعتراض خود را علیه خیانت حاکمان ستمگر در هر جا که امکان آن را مییابند، سر میدهند.
یکی از این وجدانهای بیدار، که بیپروا آمال و اندیشههای مبارزاتی خود را بر زبان میراند، شاعری شیردل با زبانی چون شمشیر است که میسراید:
گرسنه چو شیرم و برهنه چو شمشیر برهنهای شیر گیر و گرسنهای شیر


میرزاده عشقی 1272-1303
روز 12تیر سال 1303 شاعر و روزنامهنگار مبارز و میهنپرست، میرزاده عشقی، توسط دیکتاتوری رضاخان بهشهادت رسید.

نام اصلیاش سیدمحمدرضا، فرزند حاجابوالقاسم کردستانی بود که به «میرزاده عشقی» معروف شد. در سال 1272 در همدان متولد شد و از همان اوان کودکی استعداد خارقالعاده خود را بارز نمود. تحصیلاتش را هنگامی که کودکی خردسال بود در مکاتب محلی آغاز کرد و از 7سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. پیش از آنکه از این مدرسه گواهی نامه دریافت کند، در شرکت یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان فرانسه مسلط شد.

در 17سالگی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در اوایل جنگ بینالملل اول به استانبول مهاجرت کرد. بعد از عبور از بغداد و موصل بهسوی استانبول در اثر مشاهداتش از خرابههای مدائن «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را در استانبول نوشت.

میرزادهعشقی انسانی آزاده و بلندهمت بود و با درآمد نمایشنامههای خود زندگی میکرد. در آثار او، که آرزوهای یک خلق را فریاد میزد، از شعر تا قصه و نمایشنامه بهچشم میخورد. از جمله اشعار معروف وی «جمهورینامه» است که در مخالفت با رضاخان سروده و در آن چهره بسیاری از ریاکاران را با لحنی تند افشا کرده است. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین، عشقی از مهمترین روشنفکران دوران روشنگری پس از مشروطه بود.

اواخر جنگ جهانی اول به ایران بازگشت. در تهران به صف پرشورترین مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ حسن وثوق (وثوق الدوله)، که مضمون آن تحت الحمایگی ایران بود، پیوست و به تبلیغ و تهیج و سخنرانیهای تند پرداخت.

وقتی وثوق الدوله قرارداد ایران و انگلیس را بهوسیله جراید اعلام کرد، عشقی منظومه اعتراض آمیزی را در اعتراض به این قرارداد سرود. در پی این اعتراضها و چامهسراییها، در تابستان 1298 وثوق الدوله، او را به همراهی جمعی از مخالفان به زندان انداخت.

آنگاه او در سوز «عشق وطن» چنین سرود:
معشوق عشقیای وطن ای عشق پاک من
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سر سریست که از سر بهدر شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدر کنم… 

… در فراز دیگری از مبارزات با دیکتاتوری، او با انتشار روزنامه «قرنبیستم»، رضاخان و سایر رجال فاسد را بهشدت مورد حمله قرار داد. در این روزنامه او مدام میخروشید: «این سرزمین یک انقلاب میخواهد و بس…».

«عشقی» همچنین با کسانی که از رهگذر خون مجاهدان مشروطه برای خود دکانی درست کرده و ضمن سازش با استبداد و ارتجاع مانع از نشر افکار مترقی و انقلابی میشدند همواره در ستیز بود. او گفته بود:
اظــهــار درد، درد مــــداوا نمــــیشــــود
شـیریـن، دهـــان بـهگفتن حلوا نمیشود
درمــــان نمــا، نـه درد که بـا پـا زمـیـن زدن
ایـــن بستری ز بستر خـــود پـا نمـیشود
زاهدان دینفروش و آخوندهای درباری نیز از او کینهها به دل داشتند، چرا که او سروده بود:
مـــن روی پـــاک سجده نهادم تو روی خـاک
زاهـد بـرو، مــعـامــلــه مــا نمــیشــود
مــــرغــی که آشیانه بــهگلشن گــرفته است
او را دگـر بـه بــادیــه مـــــأوا نمـیشــود
ایادی مزدور و سازشکار هر چه در توان داشتند بهکار بستند تا عشقی شجاع و پر شور را ساکت کنند، امّا نتوانستند. نه زندان و شکنجه و نه تطمیع و پیشنهادهای سازش هیچیک مؤثر واقع نشد.
سرانجام با انتشار مجدد روزنامهی «قرن بیستم»، وقتی اولین شماره آن باقطع کوچک در هشت صفحه منتشر شد، رضاخان دستور قتل میرزادهعشقی را صادر نمود و «سرتیپ درگاهی» مزدور آن را طراحی کرد و بهاجرا گذاشت:
تهران دروازه دولت، سه راه سپهسالار کوچه قطب الدوله
… تمام شب دوازدهم تیر ماه ۱۳۳۰ را در تشویش بهسر برد. از یک چیز ناشناس در بیم و اضطراب بود. چند شب بود که دو سه نفر ناشناس پیرامون خانهٔ او کشیک میکشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نرفت. پسر عمویش، که از چندی پیش برای مواظبت از او به نزدش آمده بود، بیرون رفته و درب خانه را باز گذاشته بود. سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند. یکی از آنها، از عقب تیری به سوی او خالی کرد و هر سه پا به فرار گذاشتند. عشقی فریادی کشید و خود را به کوچه رساند. از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها به صدای تیر و فریاد عشقی جوان، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و فریاد و شیون… 

صبح جمعیت بیمانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد و تشییع فوقالعاده پر ازدحامی، که تا کنون نظیر آن دیده نشده بود، بهعمل آمد. در حدود سی هزار نفر در تشییع جنازه شرکت کردند و با همان هیأت جنازه، در حالیکه که پیراهن خونینش روی تابوت گذاشته شده بود، به «ابنبابویه» برده شد و مدفون گشت.

به این ترتیب شاعر پر شور و مبارز میهن در سن 31سالگی سر بر آستان آزادی گذاشت و خون خود را فدای رهایی مردم میهن نمود. و آنچنانکه سروده بود آرمان جنگ با هر ظلم و بیداد را برای مردم ایران به ارمغان گذاشت اما در تاریخ خونین معاصر ایران، آنچه که بهراستی مدفون شد، سلطنت و دیکتاتوری در هر لباس و در هر مرامی بود. مردم ایران، آنچنانکه شاعر مبارزشان سروده بود، با هر ظلم و بیداد سر جنگ دارند:
تا روز خوش گشاید، آغوش خود به من
در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من
تا تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم.