انجمن نجات ايران
ملک الشّعرای بهار قصیدۀ معروف «جهنّم» را در سال 1278شمسی، به سنّ 23سالگی، در اوج تاخت و تازهای شیخ فضل الله نوری و همدستانش علیه جنبش مشروطه سرود.
روز دوم تيرماه1287 شمسي، به فرمان محمدعلي شاه قاجار نخستين دورهٌ مجلس شوراي ملي به توپ بسته شد و صداي مشروطه در تهران خاموش شد و نهال نورستۀ آزادي پژمرد. محمدعلي شاه در دشمني با مشروطه از ياري شيخ فضلالله نوري و همدستان او برخوردار بود و اين همراهي تا فتح تهران به دست مشروطه خواهان در 25تيرماه1288 و سرنگوني محمدعلي شاه و بهدار آويخته شدن شيخ فضلالله در نهم مرداد همان سال، ادامه يافت.
شيخ فضلالله و ملايان «مشروعه»خواه طرفدار او «از هر چيز تازهيي ميرميدند» و با ايجاد مدارس جديد، با خواندن روزنامه، فعاليت اجتماعي زنان، با هرگونه آزادي دشمني ميورزيدند. از اينرو، از همان فرداي صدور مشروطه، دشمني با آن را آغاز كردند و براي بسيج عوام عليه مشروطهخواهان، آنها را «مروج فساد»، «طبيعي»، «لامذهب»، «بابي»، و بدتر از «بَهيمه (=حیوان چهارپا) و خِنزير (=خوک)» مي خواندند و براي حفظ «دستگاه اعياني» خود حتي كشتن مشروطهخواهان را مباح مي شمردند.
ملک الشعرا در قصیدۀ بلند «جهنّم»، دیدگاه بسیار قشری و تنگ نظرانۀ آخوندهای «مشروعه»خواه و در رأس آنها، شیخ فضل الله نوری را به گونه یی طنزآمیز به سُخره گرفته است. او در این شعر از آخوند نوری و همدستان او انتقاد می کند که خود را «شیعه» می نامند و نه تنها همۀ كساني را كه باوري متفاوت با باور ديني آنها دارند، كافر و جهنّمي ميدانند، بلكه حتي طرفداران مذهب شيعه را نيز بخش بخش مي كنند و شيعۀ فُكلبند و شيك، مشروطه طلب، روزنامه نويس و چيزفهم و… را دوزخي مي بينند و سرآخر، جز خود و اندكي از يارانشان كسي را شایستۀ واردشدن به بهشت نمی دانند.
قصیدۀ «بهار» ابتدا با وصف «جهنّم» آغاز می شود:
«ترسم من از جهنّم و آتشفشان او/
وآن مالکِ عذاب و عمودِ گران (=گرز سنگین) او
آن اژدهای او که دُمش هست صد ذَراع (=گَز)/
وآن آدمی که رفته میان دهان او
آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف/
بر شاخهٔ درخت جَحیم (=دوزخ، جهنّم) آشیان او
آن رود آتشین که در او بگذرد سَعیر (=آتش شعله ور)/
وآن مار هشتپا و نهنگ کلان او
آن آتشین درخت کز آتش دمیده است/
وآن میوههای چون سر اهریمنان او
وآن کاسهٔ شراب حَمیمی (=داغی) که هرکه خورد/
از ناف، مشتعل شودش تا زبان او
آن گرز آتشین که فرود آید از هوا/
بر مغز شخص عاصی و بر استخوان او
آن چاهِ وَیل (=از چاههای جهنّم) در طبقه هفتمین که هست/
تابوت دشمنان علی در میان او
آن عقربی که خلق گریزند سوی مار/
از زخم نیشِ پر خطر جان ستان او
جان میدهد خدا به گنه کار هر دمی/
تا هر دمی از او بستانند جان او
از مو ضعیفتر بود از تیغ تیزتر/
آن پل که دادهاند به دوزخ نشان او»
«بهار» در این قصیده پس از وصف جهنّم، از زبان شیخ فضل الله و آخوندهای تنگ نظر و مرتجع چنین می سراید:
«جز چندتن ز ما علما، جمله کائنات (همۀ موجودات)/
هستند غرق لُجّهٔ (=میانۀ دریا) آتشفشان او
جز شيعه هر كه هست به عالم خداپرست/
در دوزخ است روز قيامت مكان او
وز شيعه نيز هركه فُكُل (=یخۀ پیراهن که جدادوخته می شود) بست و شيك شد/
سوزد به نار (=آتش)، هيكل چون پرنيان (=ابریشم) او
وآنکس که با عمامهٔ سر، موی سرگذاشت/
مِندیل (=شال سر) اوست سوی دَرَک (=ته جهنّم) ریسمان او
وآنکس که کرد کارِ ادارات دولتی/
سوزد به پشت میز جهنّم، روان او
آنكسكه شد وكيل و ز مشروطه حرف زد/
دوزخ شود به روز جزا (=روز قیامت) پارلمان او
وآنكس كهروزنامه نويساستو چيزفهم /
آتش فتد به دفتر و كِلك (=قلم نی) و بَنان (=انگشتان) او
وآن عالمی که کرد به مشروطه خدمتی/
سوزد به حَشر (=قیامت)، جان و تن ناتوان او
وآن تاجري كه ردّ مظالم(=چیزهایی که به ظلم از کسی گرفته می شود) به ما نداد/
مسكن كند به قعرِ سَقَر (=ته جهنّم) كاروان او
وآن كاسب فضول كه پالان او كج است/
فردا كشند سوي جهنّم عِنان (=افسار) او
مشكل به جز من و تو به روز جزا كسي/
زآن گود آتشين بجهد ماديان او
تنها برای ما و تو یزدان درست کرد/
خُلد بَرین (=برتری بهشت) وآن چمن بی کران او
موقوفهٔ بهشت برین را به نام ما/
بنموده وقف، واقفِ جنّت مکان (=ساکن بهشت) او
آن باغهای پرگل و اَنهار (=رودهای) پر شراب
وآن قصرهای عالی و آب روان او
آن خانههای خلوت و غِلمان (=غلامان) و حور عین (=زنان زیبای سیه چشم)/
وآن قابهای پر ز پلو زعفران او
القصّه، کار دنیی و عُقبی به کام ماست/
بدبخت آن که خوب نشد امتحان او
فردا من و جناب تو و جوی انگبین/
وآن کوثری (=جویباری در بهشت) که جفت زنم در میان او
باشد یقین ما که به دوزخ رود "بهار"/
زیرا به حقِّ ما و تو، بد شد گمان او».