۱۳۹۴ مرداد ۱۰, شنبه

انجمن نجات ايران .نامه‌یی به کودک ایران - نسیم هامون

انجمن نجات ايران 
سلام! 
نازنین! روز‌هاست از فکر تو خلاص نمی‌شم. تو رشته‌های ردّی شده‌یی که مثل رگه‌ی خونی دنبال فکرا و روزای من میاد. میون این فلات گربه‌نشون که دمش توی عمّانه و سرش توی خـزر، تو باید توی کارتن بخوابی و ماشین از روت رد شه و لـه شی! (1) میون این همه خونه، تو «تـو فکر یه سقفی»! 

روی این توپ خاکی ـ آبی (2) درندشت که همه‌ی دنیا روی اون جا می‌شه، تو گم‌شده‌ی کدوم سیاره‌یی؟ تو آدرس کدوم نشونه‌یی؟ تو غارت‌شده‌ی کدوم فرعونی؟ تو لـه‌شده‌ی کدوم سیاستی؟ تو منظومه‌ی تلخ کدوم تاریخی؟ 

از فکر تو خلاص نمی‌شم. تو رو باید وقت وحشت کردن از شمردن قلک عید می‌دیدم. تو رو باید در حیرت شوق‌آور تماشای کفش واکس خورده و جفت شده‌ی توی گنجه می‌دیدم. تو رو باید در عطر گل محمدی لباس عیدت حس می‌کردم. تو رو باید از گل خشک شده‌ی لای کتابت می‌شناختم. تو رو باید در همه‌ی اون چیزایی که به‌خاطر عید، «با اونا زمستونو سر می‌کردی و خستگی‌ت رو در می‌کردی» می‌دیدم.

عزیزم! از فکر تو خلاص نمی‌شم. تو رو باید در ضیافت گاز زدن سیب باغ همسایه پیدا می‌کردم. تو رو باید در آب‌بازی توی جوی آب تیر و مرداد، با پوست سوخته‌ات می‌دیدم. تو رو باید در لای شاخه‌های انگور عصر پاییز حیاط خانه پیدا می‌کردم. باید کتاب و دفترت رو از گوشه‌ی حیاط جمع می‌کردم و خودت رو در سینمای بلوار، پارک لاله و استادیوم امجدیه پیدا می‌کردم. پردیس خواب ناز و نوشین دم صبحت رو باید گل آفتابگردون پاره می‌کرد. تو رو باید... تو رو باید... تو رو باید... 

از فکر تو خلاص نمی‌شم. کدوم فرعون‌ عمامه‌پیچ، تموم باغ‌ها، جوی‌ها، آبشارها، کوه‌ها، سینماها، پارک‌ها، استادیوم‌ها، مدرسه‌ها، کتاب‌ها، مشق‌ها، نمره‌ها، رؤیاها و معصومانه‌های تو رو غارت کرده؟ تو تباه شده‌ی کدوم تقدسی؟ امان از آدم‌های مقدس! امان از حاکم بی‌عار! امان از حاکم بد! 

از رشته‌های فکر تو نمی‌تونم بیرون بیام. میون این همه رشته‌های به هم تنیده‌ی این دنیا، رشته و ردی شده‌یی مثل رگه‌ی خونی به‌دنبال من. می‌دونم هرگز به آخر این رشته و این رد نمی‌رسم. می‌دونم به راحت و آرامی که این فکر رو از من بگیره و رشته و رد تو رو گم کنم، نمی‌رسم. نفرین به اونها که تو و هزاران دوستت رو از آینده‌ی سرزمین من گرفتن. نفرین به اونها که همکلاسیهات، معلم‌هات، مدرسه‌ت، شهرت، خیابونها، کوچه‌ها، خونه‌ها و همه‌ی جلوه‌های قشنگ زندگی رو از تو دزدیدن. تو قربونی کدوم دزدی بزرگی؟ این‌همه زندگی متلاشی شده در این دیار گربه‌نشون، قربونی خیانت کدوم فرعون عمامه‌پیچن؟ 

از فکر من بیرون نمی‌ری. چه منظومه‌ی تلخی! این همه وعده‌های بد و سیاه، توی هیچ کتاب مقدسی نبود. من و تو در اونها وعده‌های امید و سعادت خوندیم. اما امان از آدم‌های مقدس! امان از کتاب‌های سفیدی که فرعون‌ها در اونها قانون می‌نویسن! امان از حاکم بی‌عار! امان از حاکم بد! 

از فکر من بیرون نرو! روبه‌روی من باش! اسمت برام مهم نیس. می‌خوای پرویز باش یا پروانه، می‌خوای دارا باش یا سارا، می‌خوای خدیجه باش یا خلیل، می‌خوای الناز باش یا ابراهیم، می‌خوای شاهین باش یا شقایق؛ می‌خوای بلقیس باش یا برات، می‌خوای فاطمه باش یا فتح‌الله، می‌خوام اعتراف کنم که دارین با هم برابر و مساوی می‌شین. به این ارمغانها و افتخارها در ترازوی عدالت و قانون فرعون فقیه نگاه کن:
ـ اعدام پرویزها = اعدام پروانه‌ها
ـ ساراهای فراری = داراهای فراری
ـ آینده‌ی تباه شده‌ی الناز= آینده‌ی تباه‌شده‌ی ابراهیم

ـ دار زدن هر روز و هفته‌ی فریدون = دار زدن هر روز و هفته‌ی فریبا

ـ دورنمای پنجره‌ی طلوع مهناز = بازوی بلند جرثقال «دار» / دورنمای پنجره‌ی طلوع مهرداد = بازوی بلند جرثقال «دار» 

ـ اسید پاشیدن به‌صورت خدیجه و نابینا کردن او تا آخر عمر = درآوردن چشم خلیل و نابینا کردن او تا آخر عمر

ـ له شدن شخصیت مینا زیر بار هیولای فقر = له شدن شخصیت مهران زیر بار هیولای فقر

ـ سکته کردن مامان از خبر اعدام بچه‌هاش = سکته کردن بابا از خبر اعدام بچه‌هاش

ـ تجارت با دخترای معصوم = تجارت با پسرای معصوم
ـ نداشتن پول خرید دفتر و کتاب واسه زری = نداشتن پول خرید دفتر و کتاب واسه زهیر

ـ ترک تحصیل صدتا صدتای فرشته‌ها و نسرین‌ها = ترک تحصیل صدتا صدتای فرهادها و نادرها

ـ کلاس درس دخترای بلوچستانی توی اتوبوس اسقاطی سوراخ سوراخ = کلاس درس پسرای بلوچستانی توی اتوبوس اسقاطی سوراخ سوراخ

ـ فروش «کلیه» ی فاطمه‌ها واسه یه لقمه نون و یه سرپناه = فروش «کلیه» ی فتح‌الله‌ها واسه یه لقمه نون و یه سرپناه

ـ ندادن ماه‌ها حقوق به زنهای سرپرست خونواده = ندادن ماه‌ها حقوق به مردهای سرپرست خونواده

ـ زیاد شدن بی‌کاری و بی‌سوادی زن‌ها = زیاد شدن بی‌کاری و بی‌سوادی مردها

ـ سرکیسه کردن دارایی ملی زنهای ایران واسه‌ی رسیدن به بمب = سرکیسه کردن دارایی ملی مردهای ایران واسه‌ی رسیدن به بمب

زنهای زیر خط مرگ = مردای زیر خط مرگ
... ... = ... ... 
این‌طوریه که تو خونه و سقف و پناهی نداری. با این عدالته که تو بی‌آینده شدی. این‌طوریه که از خـزر تا عمان، در ولایت فرعون فقیه ـ که اهرامشون رو با جمجمه‌ی خواهرا و برادرا و مادرا و پدرای تو به آسمون رسوندن ـ تو جایی واسه زندگی نداشتی و به منظومه‌های زنبوری کارتن‌خوابی پناه بردی! اف بر حاکم بی‌عار! اف بر فرعونهای فرمانروا! 

آهووکی که همه‌ی دشتها و افق‌ها و جنگل‌های تو رو کفتارهای عمامه‌دار به توبره کشیدن! از روزهای دنیای من بیرون نیستی. از هر طرف که می‌رم، باز به تو می‌رسم. به تو و همناما و همسالای تو. این زندگی‌های متلاشی‌شده، این آرزوهای غارت‌شده، این رؤیاهای تیربارون‌شده، این اعتماد و امید تجاوز‌شده و این آینده‌ی خیانت شده، در همه‌ی خبرهای ایران من و تو هست. با اسم‌های مختلف، با عنوانهای گوناگون، با انشاهای کوتاه و بلند و با عکسهای رنگارنگ.

حالا تو پیشم نیستی. خبر پیکر له شده‌ات و عکس کارتن پاره‌شده‌ی چاردیواری زندگی‌ت روبه‌رومه. این‌طوریه که فکر من از تو خلاص نمی‌شه. هر روز با طلوع آفتاب دوباره به فکر من میای. هر غروب و هر شب، با مهتاب، به فکر من می‌تابی. من از لای شاخه‌های نازک درختا تماشات می‌کنم. تو دیگه تنها نیستی. تو تموم آسمون رو هم پر کردی. من هم دیگه تنها نیستم. هیچ اسمی از ما دیگه تنها نیست. فکرهای ما به هم پیوند خورده‌ان. سالها ساله که ما «درد مشترک» شدیم. ما همدیگه رو «فریاد» می‌کنیم. ما دیگه جهانی شدیم. تو از خبرها بیرون پریده‌یی. ما با تو و تموم اسمایی که برات نوشتم، از خبرها بلند شدیم و قامت راست کردیم. تموم اون عدالت فرعونی ـ که چندتایی‌ش رو واسه‌ت نوشتم ـ واسه‌ی شکستن قامت راست ماهاست. اما ما حتا یک کلمه هم به فرعون نفروختیم و نمی‌فروشیم... 

نامه‌ام طولانی شد. اما فکرم هنوز از تو خلاص نشده. هنوز رؤیاهای قشنگ و معصوم کودکی‌ت، مثل پنجه‌های آفتاب، جلوام بازن. رؤیا و آرزویی که تا ابد پنجه به آسمون می‌کشه. راستی کدوم ملت و مردمی پیدا می‌شن که رؤیا و آرزویی نداشته باشن؟ مگه می‌شه؟ نه! باور کن در آرزوی من و ما و ملت و مردمت زنده‌یی. در همون پنجه‌یی که تموم آسمون خزر تا عمان رو پرتوهای آفتاب آزادی می‌کشه. اون روز تو و تموم اسمایی که برات نوشتم، رنگین کمونی از همین پنجه‌هایین. اون روز تموم کارتن‌ها رو پر از کتاب و دفتر و قلم و پیک دانش و آگاهی می‌کنیم. اونوقت تموم کارتن‌ها از خجالت تو و خاطرات تلخشون در میان. اون روز تموم اسما رو از بالای دارها پایین میاریم. تموم ایران رو از بالای دارها پایین می‌آریم. اون روز تموم فرعونهای عمامه‌پیچ رو از سراپرده‌ی سراسر جنایت و چپاول و فسادشون به زیر می‌کشیم. اون روز رو، هر روز با طلوع آفتاب می‌بینیم. اون روز رو با آرزوی فلات بزرگ خزر تا عمان، با یاد تو زمزمه می‌کنیم و از تکرار اون خسته نمی‌شیم: دوستت داریم برای همیشه: آزادی! 

با گذاشتن یه شعر رو دشتهای مزارت، نامه رو به آخر می‌رسونم. اما ردّ تو و این شعر، تـو فکر من، یه جاده‌ی بی‌نهایتن... 

«(عزیزم! کودکم!) از خواب برخیز 

شکرخندی بزن شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه‌ی ناز 
بهار (آید) تو هم با او بیامیز. 

(به فرداها که) صحرا (ها) هیاهوست 

چمن زیر پر و بال پرستوست، 
کبود آسمان همرنگ دریاست 
کبود چشم تو زیباتر از اوست. 
(عزیزم! باز هم) نوروز (آید) 

تبسم بر رخ مردم کند گل 
تماشا کن تبسم‌های (گل) را 
تبسم کن که خود را گم کند گل... 

(عزیزم! نازنین!)، دست طبیعت 

اگر از ابرها گوهر ببارد 
وگر از هر گلش جوشد بهاری 
بهاری از تو زیباتر نیارد 
(گلم! ایران من!) چون خنده‌ی صبح 

امیدی می‌دمد (از) خنده‌ی تو
به چشم خویشتن می‌بینم (اینک) 
بهار دلکش آینده‌ی تو»... (3) 

6مرداد 94

یادداشت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 3مرداد 94: گزارش از مشهد: به‌دلیل عبور وانت نیسان از روی دو کودک که زیر کارتنی خوابیده بودند، یکی از کودکان، جان خود را از دست داد و دیگری به‌شدت مصدوم شد. کودک کارتن‌خوابی که جان باخت، هفت سال سن داشت. کودک دیگر نیز به‌شدت مصدوم شده و تحت درمان قرار گرفته است.


2. 6خرداد 94: فاطمه دانشور، رئیس کمیته اجتماعی شورای شهر رژیم در تهران: طبق آخرین آماری که از سال۹۳ به دستم رسیده، ۲۰ هزار کارتن‌خواب در 
شهر تهران وجود دارند که نسبت به سال گذشته یک سوم رشد داشته است، به‌طوری که از جمعیت ۲۰ هزار نفری کارتن‌خواب‌ها در شهر تهران، ۵ هزار نفر زن هستند.

3. «توپ خاکی ـ آبی» کنایه از کره‌ی زمین

گزیده‌یی از شعر «آسمان کبود»، از کتاب «گناه دریا»، سروده‌ی زنده‌یاد فریدون مشیری (کلمات داخل کمانک از نسیم هامون است)