باغ سلام می کند، سرو قیام می
کند
سبزه پیاده می رود، غنچه سوار می رسد (مولانا)
هفته هاست که رسانه های مقاومت از برگزاری جشن پنجاهمین سال تاسیس
سازمان مجاهدین خلق ایران گفتند و توضیح دادند. از عقاید، دفاعیات بنیانگذاران و
سایر کادرهای آنها در زندانها و شکنجه گاههای شاه می گفتند و می نوشتند. که انسان
عاجز از پیدا کردن کلمه و اصطلاحی می شد که بتواند عظمت مبارزاتی و میراث فکری
آنها را به بیان بکشد.
وقتی محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان، می گوید" مرزبندی اصلی در پهنه اجتماعی، نه مرز بیخدا و باخدا، بلکه مرز استثمار شونده و استثمار کننده است" و یا وقتی مریم رجوی در رمضان گذشته با برافروختگی انسانیش به آیه قران استناد می کرد که "در دین اجباری نیست" و وقتی مسعود رجوی با تبیین جهان بن بستهای فکری جهانی، میهنی و مخصوصا مبارزاتی را به رسمیت نمی شناسد, تازه عظمت تصمیم ترک اشرف و هجرت به رزمگاه جدیدی بنام "لیبرتی" را تا حدی فهم کردم.
اما بقول مجاهدین لحظات و تناقضات این هجرت و ترک کانون و پایگاه مهم مبارزاتی یعنی خاک اشرف را نمیتوانستم یکجا کرده و به یگانگی برسم. آخر بعنوان یک ایرانی اگر ادعای نفرت از رژیم ولایت فقیه را دارم نمیتوانم بی تفاوت از کنار این مسائل مهم و سرنوشت ساز بگذرم.
وقتی محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان، می گوید" مرزبندی اصلی در پهنه اجتماعی، نه مرز بیخدا و باخدا، بلکه مرز استثمار شونده و استثمار کننده است" و یا وقتی مریم رجوی در رمضان گذشته با برافروختگی انسانیش به آیه قران استناد می کرد که "در دین اجباری نیست" و وقتی مسعود رجوی با تبیین جهان بن بستهای فکری جهانی، میهنی و مخصوصا مبارزاتی را به رسمیت نمی شناسد, تازه عظمت تصمیم ترک اشرف و هجرت به رزمگاه جدیدی بنام "لیبرتی" را تا حدی فهم کردم.
اما بقول مجاهدین لحظات و تناقضات این هجرت و ترک کانون و پایگاه مهم مبارزاتی یعنی خاک اشرف را نمیتوانستم یکجا کرده و به یگانگی برسم. آخر بعنوان یک ایرانی اگر ادعای نفرت از رژیم ولایت فقیه را دارم نمیتوانم بی تفاوت از کنار این مسائل مهم و سرنوشت ساز بگذرم.
تا اینکه در شهریور ماه امسال، سیمای آزادی صحنه هایی از سازندگی مکان سنگلاخی " لیبرتی" را از اول تا بحال را نشان داد.
صحنه و صحنه هایی بود که با نگاه معمولی و جدا از فضای مبارزه نمیشود آن را خوب فهمید و درک کرد. چون غیر قابل باور و فوق طاقت انسانی به نظر می آمد. آنجا که مردی را نشان می داد که یک دستش در حمله به اشرف توسط ایادی مماشات و رژیم ایران قطع شده ولی با یکدست سنگ را از سنگ جدا و درواقع پتکی به بزرگی ایران را بر سر ارتجاع می کوبید.
یا صحنه هایی که در آن زنان جوان و میانسال و مسن چگونه و با چه ابتکارهایی، خاک سنگها را از سنگها و سنگها را از سنگها جدا می کردند و با کندن چاله هایی، آنهم با خلاقیت و ابتکارات بی نظیر و در عین حال غرورانگیز، گلها را و سبزه ها را در دل آن زمین که قرار بود گویا به محل انفعال، انشعاب و انحلال تشکیلاتشان تبدیل شود، می کاشتند.
اگر دچار احساسات نشوم که احساس و شعف درونی ذاتی انسان است اما راستش با دیدن آبادانی و سازندگی تکه مخروبه ای در عراق بنام " لیبرتی" انگار در شوک عظمت این نوسازی و سازندگی سنگستان و تبدیلش به گلستان هستم. با این فهم که آخر این نه ساختمان و پارک سازی معمولیست بلکه سازندگان آن اعضای سازمانی هستند که پنجاهمین سال تاسیسش را جشن می گیرند. آنها اعضای ارتش آزادیبخشی هستند که تک تک شان از همه چیزشان گذشته اند تا رژیم ولایت فقیه در ایران زمین را سرنگون سازند. نیرویی هستند که این سازندگی نماد نوسازی وطن ویران شده ای است که فردای سرنگونی نظام ولایت، قسم خورده اند که آبادش سازند و آزاد.
این قدرت و توانمندی خارق العاده در سازندگی و خلاقیت در نوسازی و نو کردن ها را ارتجاع حاکم بر وطن و مماشاتگران خائن بین المللی بر نمی تابند. ارتجاع از موضع محض ایدئولوژِیک – سیاسی و مماشات هم حاکمیتی را می خواهد که خوب سواری بگیرد و دارائیهای ملی و مادی کشور را بار زده و به تاراج برند .
سرمایه های انسانی را هم ارتجاع حاکم بر وطن در همدستی بامماشاتگران و مماشاتچی های "وطنی"، تا آنجا که بتواند و از دستش بر بیاید بکشند و آواره و دربدر سازند و یا در زندانها نگه دارند و کل جامعه را هم در استبداد و خفقان به تسلیم و انزوا بکشانند.
با این فهم بود که بدنبال یافتن کلمه ای به اندازه توان فکریم افتادم که بتوانم در حد کمی لااقل عظمت این درهم کوبیدن کهنگی تحمیلی را در "لیبرتی" توصیف نمایم. بالاخره شعری بیادم افتاد که از خیلی سال پیش بر روی تکه کاغذی نگه داشته شده بود. این شعر و یا قصیده از فرخی سیستانی شاعر بزرگ ایرانی اواخر سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم هجری قمری بود:
"نه عجب شد اگر سبزه د مد از آهن"
و دیدم که چگونه این زنان مجاهد در آن صحرا و گرمای طاقت فرسا ثابت کردند که "سبزه دمد از آهن" و جای هیچ تعجبی نیست و اینجا بود و هست که این زنان را باغ خلق سلام می کند چون در کسوت ارتش آزادی غنچه سوار خواهند رسید که جا دارد این شعر مولانا را دوباره بنویسیم که:
باغ سلام می کند، سرو قیام می کند سبزه پیاده می رود، غنچه سوار می رسد
در همین ایام برگزاری جشنهای پنجاه سالگی سازمان بود که خبر تشکیل شورای مرکزی با هزار زن قهرمان در پنجاهمین سال تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران از سیمای آزادی پخش شد. بدنبال پخش این خبر شعف انگیز مصاحبه هایی را نگارنده ولو کوتاه در سیما مشاهده کرد که شوق و افتخار هر آزادیخواه ایرانی و وطن پرست را چند برابر می کرد چون همه مصاحبه شوندگان از زنان مجاهد عضو شورای مرکزی 1000 زن بودند که می گفتند: "آرزوی رهایی زنان و مردان ایران را دارم"، "تعهد اصلی ام می دانم که رژیم را سرنگون کنم"، "زنان و مردان در برابری باشند" و ... .
کوتاه اینکه عشق به آزادی مردم ایران و هرچه می کنیم برای آزادی و آبادی ایران زمین است در تمامی مصاحبه ها و گفته های این زنان قهرمان موج می زد و نگارنده این نتیجه را توانست بفهمد که:
تشکیل و معرفی شورای مرکزی 1000 زن تنها در یک نماد تشکیلاتی خلاصه نمیشود بلکه یک پدیده ایدئولوژیکی – سیاسی در نبرد با اهریمنی بنام " جمهوری اسلامی" ایران است که بزرگترین و جدیترین صفت فکری – فقهیش در ضدیت با زن خلاصه میشود.
حتی این شورای 1000 زن را نماد نبرد ایدئولوژیکی باید بحساب آورد که تاریخا و بلحاظ فرهنگی – فکری اختاپوس ملایان را بیا بیا می گوید و ناقوس نابودی این کهنه گرایان حاکم بر وطن را به صدا در می آورد.
از این منظر است که این گفته خانم مریم رجوی را تکرار کنیم که: "و این صفی است تا تهران"
تمامی صحنه های تبدیل سنگستان "لیبرتی" به گلستان و تشکیل شورای مرکزی 1000 زن مجاهد خلق، همزمان با پنجاهمین سال تاسیس سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران بشارت ده سرنگونی محتوم رژیم کهنه پرست و قرون وسطایی ایران است.
نو شدن حال ها رفتن این کهنه هاست ( مولانا)