این روزها در
میهن اسیرم با اخباری مبنی بر فروش کلیه، مغز استخوان و کبد مواجه میشوم که بسیار
دردناک است و هر بار به آن فکر میکنم برایم قابلتصور نیست که چطور انسانی حاضر میشود
به خاطر یکلقمهنان کلیه یا کبدش و یا مغز استخوانش را بفروشد و چطوری درد ِاز دست
دادن این اعضاء بدن را تحمل میکند و بعد هم پذیرش هزاران درد و رنج ناشی از این عملهای
جراحی را به جان میخرد. در این فکرها بودم که یاد 38 سال پیش افتادم. اولین عمل پیوند
کلیه در ایران در بیمارستان به آور (در آن روزها در اتاق عمل آنجا کار میکردم) افتادم
و عمل موفق پیوند کلیه تحت مسئولیت پروفسور بهروز برومند هم که آن زمان در ایران از
بالاترین سطح تخصصی این رشته پزشکی برخوردار بود، انجام شد و همه کادر درمانی این عمل
از اینکه خواهری توانسته بود یک کلیهاش را به برادرش هدیه کند و برادرش را از مرگ
نجات بدهد چقدر خوشحال بودیم. چراکه اگر اشتباه نکنم حداقل چند ماهی طول کشید تا آن
خواهر و برادر شرایط آمادگی برای چنین عمل بزرگی را که اولین بار در ایران انجام میشد،
کسب کنند و بعد هم مدتی تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفتند که هرگز آن لحظات را فراموش
نمیکنم و برایم این لحظه غرورآفرین بود. چراکه هر وقت بیماری را میدیدم که نارسایی
کلیه دارد و یا به دلیل از دست دادن کلیه مجبور میشویم که وی را دیالیز کنیم، برایم
شرایطی را که بیمار در آن بسر میبرد دردناک بود و به همین دلیل از این عمل احساس غرور
و خوشحالی میکردم و آرزو داشتم که بهروزی برسیم که هیچ بیماری به دلیل نارسایی کلیه
زجر نکشد.
پس از پیروزی
انقلاب ضد سلطنتی در این آرزو بودم که در دستگاه خدمات درمانی ایران انقلابی شود و
همه مردم ایران از درمان رایگان برخوردار شوند و دیگر هیچکس به دلیل نداشتن هزینه
درمان جانش را از دست ندهد و از طرفی هم با پیشرفت سیستمهای پزشکی، درد و رنج بیماران
را کمتر کرد. ولی متأسفانه خیلی زود فهمیدم که این آرزوی من یک رؤیا بیشتر نبود چراکه
در رژیم آخوندی نهتنها درمان بیماران جایی نداشت، نهتنها بیماران کلیوی از این بیماری
رنج میکشیدند و مجبور بودند به دلیل نداشتن پول، درمانشان به تأخیر بی افتد، بلکه
رژیم آخوندی دینفروش به دلیل خوی ضد بشریاش در همان ماههای اول بعد از انقلاب چه
کلیههای سالمی را که تکهتکه نکرد و چه چشمانی را که از حدقه درنیاورد و چه مغزهایی
را که متلاشی نکرد. و در اینجا من فقط چند نمونه از هزاران موردی را که در فاز سیاسی
شاهد آن بودم، یادآوری میکنیم:
در فروردین
58 یکی از اقوامم که پسری 18 ساله بود و از جوانان پرشور دوران قیام بود فقط به دلیل
اینکه به پاسداران کمیته گفته بود این چه آزادی است که گفته میشود جمهوری اسلامی آری
یا نه و نه یک کلمه اضافه و نه یک کلمه کمتر و با گفتن این جمله کمیتهچيها مغزش را
نشانه گرفتند و با شلیک به مغزش در کما رفت و تا بهمن 60 در کما بود و جانش را از دست
داد و یا مجاهد شهید عباس وزیری در فروردین 60 براثر تهاجم وحشیانه پاسداران و کمیته
چیزها در قائمشهر با فروکردن چاقو پشتش را تکهتکه کرده بودند و هردو کلیهاش را
ازدستداده بود و آنقدر پشتش براثر فروکردن چاقو تکهپاره شده بود که نمیشد وی را
به پشت خواباند و دیالیزش کرد و یا مادر شهید سکینه چاقوساز که از مادران مجاهد تبریز
بود براثر تهاجم پاسداران با چاقو در اردیبهشت سال 60 کلیههایش از کار افتاد و یا
هزاران زندانی که به دلیل شکنجه کلیههایشان را از دست دادند و خلاصه به قول شهید اشرف
جهان خبردار نشد که بر مردم ما چه گذشت و من مشتی از خروار را که شاهدش بودم به آن
اشاره کردم. ولی هیچوقت فکر نمیکردم رژیم ضد بشری آخوندی کشورم را باآنهمه ثروت
به نقطهای برساند که انسانها برای فروش کلیه و اعضاء بدنشان وارد چانه زدن شوند و
با التماس از خریدار بخواهند کمی بیشتر به آنها پول بدهند و یا بالای سردر اماکنی
بنویسند محل ثبتنام فروش کلیه و... خدایا چه دردناک است و چرا کشور من به اين نقطه
رسیده است که حراجی اعضاء بدن انسانها و ثبت اسامی فروشنده و خریدار آن بهصورت شغل
درآمده است؟
البته بعد از
چند دقیقه که در این فکرها بودم به خودم گفتم مگر میشود از رژیم پا به گور آخوندی
انتظاری غیرازاین را داشت؟ در کشوری که آخوندها با پشت بانی سپاه پاسداران «سپاه جهل
و جنایت» در چپاول و غارت اموال مردم مستمر در فکر این هستند که چطوری در غارت اموال
مردم گوی سبقت را از هم بربایند به چنین نقطهای نرسد، وقتی آخوندها هنوز رژیم شاه
سرنگون نشده بود در دیماه 57 خانه امامجمعه تهران در زمان شاه را که مردم در آنجا
ریخته بودند بلافاصله آخوند کاشانی وارد شد و با دار و دستهاش همه ثروت خانه را با
چندین ماشین دزدیدند و بردند و يادم هست فقط برای اینکه خشم مردم را بخوابانند میگفتند
اینها را به بیتالمال میبریم و برای هزینه انقلاب است و وقتی بعضی جوانان کوتاه
نمیآمدند با دادن یکتکه از اجناس خانه آنها را ساکت میکردند مثلاً خوب یادم است
به یکی از جوانان یک قاب کوچک نقاشی را دادند که در مقابل آن ثروت به یغما رفته ارزشی
نداشت. والان هم خودشان در جنگ گرگها دست همدیگر را رو میکنند که در خبرها هست.
بله این است
آثار بهجامانده از حکومت بددین و ضد آئین محمدی و انتظاری بیش از این نیست. اما نقطه
مقابل آخوندهای ضد دین و ضد بشر، مقاومتی است که بیش از 50 سال در ایرانزمین در حال
جنگ با شاه و شیخ بوده و هست و روی خط اصولیاش حرکت کرده فرهنگ و تمدن ایران و ایرانی
را نمایندگی میکند و البته به خاطر این ایستادگی قیمت سنگینی هم داده است، مجاهدان
و مبارزانی که در فاز سیاسی چشم و کلیهشان توسط پاسداران تکهتکه شد و یا هزاران هزار
زندانی مجاهد و مبارزی که درروی تخت شکنجه آشولاش شدند و یا اعدام 120 هزار مجاهد
و قتلعام 30 هزار از آنها که دوران محکومیتشان در سال 67 تمامشده و یا در حال گذراندن
آن بودند توسط خمینی جلاد و حقستیز به جوخه اعدام سپرده شدند. یا زندانی که قبل از
اعدام خونش را میکشیدند و یا دختران و خواهرانم را که به دلیل شعار خودساخته بدحجابی
آخوندهای دینفروش اسید به رویشان ریخته میشود و یا مجاهدانی که در اشرف و لیبرتی
به دلیل محاصره پزشکی درمانشان به تأخیر افتاد و جانشان را از دست دادند ازجمله 26
برادر و خواهر مجاهدم که در اشرف و لیبرتی به دلیل کارشکنیها جانشان را از دست دادند.
البته اینها فقط نمونههایی از هزاران هزار جرم و جنایتی است که در حق مردم ایران
روا شده است. چراکه در یک نسلکشی جنایتکارانه شاهدان این جرم و جنایتها را به شهادت
رساندهاند. علاوه بر آن خیلی حرفها در دل مردممان مانده و هنوز زبان به آن باز نکردهاند.
بله این است قیمت ایستادن در مقابل آخوندهای دینفروش که به نام دین و اسلام و زیر
پرده دین چه جنایتهایی که نکردند ولی در نقطه مقابل رهبری این مقاومت و این سازمان
است که همان روزهای اول بعد از انقلاب که هنوز خمینی چهرهاش در ماه جستجو میشد بر
سر اصول و پرنسیبهای انقلابی ایستاد و طی دو سال و نیم با حداکثر انعطاف و تقدیم بیش
از 50 شهید، نهایتاً در روز سی خرداد با رژیم ضد بشری خمینی اتمامحجت کرد و در روز
5 مهر سال 60 شعار مرگ بر خمینی را در سراسر ایران طنینانداز کرد. بله این همان ارتش
آزادیبخش است که با عملیاتش زهر آتشبس را به حلقوم خمینی ریخت و نقطه پایانی بر جنگ
ضد مهینی گذاشت.
این همان انقلاب
ایدئولوژیک خواهر مریم است که در سال 68 با مرگ خمینی و بی آینده شدن رژیمش، مجاهدین
با انقلاب ایدئولوژیکشان از مریم زاده شدند و به نیرویی سترگ و خستگیناپذیر در جنگ
با هرچه فساد و تباهی است تبدیلشده و ارتش مریم را ساختند.
این ارتش آزادیبخش
است که با پرداخت بهای سنگین بعد از حمله آمریکا به عراق بیسلاح ولی با اتکا به انقلاب
خواهر مریم توانست زهر اتمی را به حلقوم خامنهای، یزید دوران بریزد که در پاي تابوت
اتمی به عزا و وامصیبتا بنشیند و هرروز زوزه برجام و زهر جام و... سر بدهند. و این
مقاومت است که در زیر چتر رهبری پاکبازش حماسه اشرف را خلق کرد و این مقاومت است
که در دادگاههای بینالمللی پوزه آخوندها را به خاک مالید و رسوایشان کرد و درسی تازه
و باشکوه در دنیای عدالت و قانون به جهان نشان داد و در هر جا ذرهای از عدالت و قانون
است، این مقاومت سترگ مردم ایران است که پیروز میشود.
بله این مقاومت
است که زندان لیبرتی را پلی بهسوی تهران کرده و سرمشق مقاومت پایداری در سراسر منطقه
شده است، و این مقاومت است که با تشکیل شوراي مرکزی از زنان و دختران و تشکیلات فولادین
برادران عرصه را بر رژیم ولایتفقیه هرلحظه تنگتر و تنگتر میکند. بله این مقاومت
است که رژیم ولایتفقیه را بهعین نقطه رسانده میتواند و باید که رژیم را سرنگون کند
و آن را به زبالهدان تاریخ بریزد و این روز دیر نیست و ما یکانهای فدایی در لیبرتی
با کمک اشرف نشانها در سراسر جهان و یکانهای ارتش آزادیبخش ملی ایران در سراسر میهن
اشغالشده این رژیم را سرنگون خواهیم کرد و درسهایی تازه و غرورآفرین از رزمآوری
و جنگدگی به مردم دنیا نشان خواهیم داد. و با سرنگونی این رژیم پلید، ایماندارم که
به آرزویی که 38 سال پیش به آن فکر میکردم و مطمئن هستم تمام کادر پزشکی پرستاران
آزاده میهنم همچنین آرزویی رادارند و با رسیدن مهر تابان آزادی خواهر مریم به ایران،
آرزوی ایران آزاد و آباد را محقق خواهیم کرد. و بهعنوان عضوی از لشکر فدایی و کاندید
عضویت در شورای مرکزی افتخار میکنم که در این برهه از تاریخ، در لیبرتی هستم.
و در پایان
هم به همه پرستاران و معلمان آزاده میهنم که در تحصنها و اعتراضات شرکت کردند درود
میفرستم.
مرگ بر اصل
ولایتفقیه
درود بر رجوی
ـ زندهباد آزادی
حشمت حیدریان
طاری
آبان 94