۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

دفاع از يك بيمار بي‌هوش» يا «درهم‌ريزي مرزهاي حياتي»؟ - محسن معصومي



پنهان شدن وزارت آدمكشي رژيم آخوندي در پشت «يك بيمار بي‌هوش و محتضر»، جهت ساخت سكويي براي تهاجم و کينه‌ورزي به مقاومت مردم ايران اگرچه يك اقدام شنيع، جنايت‌کارانه و كثيف است اما بهر حال خلاف انتظار آمران و مباشرانش، كسي را فريب نداد. اما همين خبط و بلاهت، بستري مناسب براي افشاي باند مزوري فراهم کرد که همزمان با پيش بردن طرح‌هاي اطلاعاتي آخوندها عليه تنها هماورد هيولاي ولي‌فقيه، مي‌خواست وجهة اپوزيسيون نمايي هم داشته باشد و با ارتزاق زالو وار از خون والاترين شهيدان ملت ايران كه با بالاترين درجه آگاهي و اختيار انساني و شرافت انقلابي تا آخرين لحظات حيات، به دفاع از هويت آرماني، سياسي و ملي خود پرداخته بودند، خنجري از آن‌ها عليه همان آرمان و خط سياسي مشخص بسازد. خنجري كه كاركرد اطلاعاتي امنيتي‌اش، مخدوش‌كردن مرز خونين بين مردم و رژيم ضد بشري آخوندي به نفع خليفة خون‌آشام ارتجاع در موذيانه و مزورانه‌ترين صورت متصور بود. به‌اين‌ترتيب در پاسخ به اشک‌ريزي‌هاي رذيلانه و دجالانه‌اي كه مثلاً مي‌خواست توفان دريك فنجان بر‍پا كند: «شرم بر همه کساني که ... اين ظلم آشکار را مي بينند و سکوت مي کنند...»(تواب تشنه به خون اول ديماه94) نه‌تنها نسيمي هم بلند نشد بلكه اين بار با به ميدان آمدن مأموران رسمي اطلاعات در پشتيباني او و سايت‌هاي بي‌مقدار وزارت جاسوسي آخوندي در بازنشر دسته‌گل به آب‌داده شده، بافته‌هاي آن طرح اطلاعاتي اپوزيسيون نمايي هم در هول و دست‌پاچگي جلوگيري از افشاي مهرة نفوذي، به پنبه بدل شد. نگاهي به پوشش و پشتيباني سايت‌هاي زنجيره‌اي وزارت بدنام آخوندي در هفته گذشته نسبت به اين نمايش رسوا، در مشخص ساختن منشأ و خاستگاه صدور فرمان چنين نقش‌آفريني‌ها، بي‌نياز از شرح و تفسير است:   «... چرا اکنون فردي که قبل از مردن حق طبيعي اوست که... را زير سؤال برده که بله حق با ... مي‌باشد [؟]» (يك مأمور اطلاعات، هادي شعباني 13دي94).
    «...حال هر چقدر می توانید برای دیگران مقاله بنویسید ولی اکنون حکومت ایران به نقطه ای از اقتدار رسیده است عرعر کردن شما مسئله ای از آن حل نخواهد کرد...» (پشتيبان تواب‌تشنه‌به‌خون، هادي شعباني 17دي94).
   «... [اين] داستان ... لکه ننگي ابدي بر اين [گروه] است که تاريخ هرگز از ياد نخواهد برد. همچون ديگر اعمال و سياهکاري هاي ديگر اين [گروه] که در تاريخ ثبت شده است و با آب هفت دريا هم نمي توان آنرا شست...» (مأمور ديگر اطلاعات، منصور نظري 12دي94).
  «... اما ترديدي نيست لکه ننگي که بر پيشاني [مجاهدين] براي برخورد ... شان با ... مانده را با آب هفت دريا نمي توان شست...» (تواب‌تشنه‌به‌خون دراينترلينك وزارت اطلاعات12دي94).
  «... نگارنده بعنوان يک تلاشگر مستقل [!] حقوق بشر [!] از خواست همه خانواده هاي اسيران فرقه رجوي جهت آزادي از جمله اين ... پشتيباني مي نمايم واميدوارم روزي همه اسيران اين فرقه مخرب وتبهکار به آغوش گرم خانواده هاي خود بازگردند ...» (ارشيا ارشادي از هارترين مأموران اطلاعات 3ديماه94).
به‌اين‌ترتيب بار ديگر مشخص گرديد  مسألة واقعي، نه انتقاد و ايرادگيري به مجاهدين، بلكه خزيدن زير‌قباي ملا و مخدوش كردن مرزبندي با رژيم و هم جبه‍ه گي با آن، به ‌بهانهٌ انتقاد بوده است:
  «...نياز و ضرورتي هم وجود ندارد تا هر کسي که به مخالفت با سازمان مجاهدين و مسعود رجوي بر مي خيزد ابتدا بر مبارزه خود با رژيم جمهوري اسلامي تاکيد کند...» (مزدور اطلاعات‌آخوندي حنيف حيدرنژاد941008)

به‌اين‌ترتيب چنين جماعت مزوري، ملاك و معيار داشتن بين دوست و دشمن را نمي‌پسندند، امري كه باعث تخريب حرمت كلمات و ارزش‌هاي مبارزاتي و ميهني با لوث‌‌كردن و تحريف آن‌ها مي‌شود. يعني به لحاظ سياسي تلاش مي‌کنند وجه تمايز با اين رژيم جنايتكار را از موضوعيت بيندازند. با چنين طرحي است كه مرزهاي «رژيم» و «دوستداران آزادي» مغشوش و مخدوش خواهد گرديد و روشن نمي‌شود كه تفاوت اساسي رژيم آخوندي با مخالفان واقعي آن در كجاست؟ و مدعي مخالفت با رژيم به‌راستي به چه چيز و كدام خط قرمز بايد ملتزم باشد؟ آيا صرف ادعا و استفاده از عنوان پناهندگي براي اعتبار عملكردهاي سياسي كافي است؟ زنده‌ياد غلامحسين ساعدي دراين‌باره گفته بود: «...پناهندهٌ سياسي قلابي جانوري است همه‌چيز‌خوار، ولي پناهندهٌ سياسي واقعي انساني است مرگ‌بر‌كف،‌كه بي‌هيچ چشمداشتي مي‌خواهد كمر رژيم جمهوري اسلامي را بشكند، خشت روي خشت بگذارد و خانهٌ تازه، وطن تازه‌اي بسازد...». تمام سرمايه و افتخار سياسي اين مقاومت هم در يك‌كلام، ايستادگي و استواري و سرسختي بر سر همين خط قرمز و نگاهباني و دفاع فعال در قبال آن، بوده است. كساني كه هيچ‌گاه نتوانسته‌اند در ساليان حتي به اندازهٌ تعداد انگشتان دست هم كه شده، نفراتي را گرد افكار و ايده‌هاي خود سازمان دهند و يك كار جدي پيش ببرند و انديشه و عمل آن‌ها در بوتهٌ آزمايش ساليان مهر ابطال خورده است، آينده‌اي براي خود نمي‌بينند. به همين دليل از فرط درماندگي خود را به رژيم قلاب مي‌كنند و در پاچه گيري جدي‌ترين جريان سازمان‌يافته سرنگون ساز، به رژيم ولايت‌فقيه تقرب مي‌جويند. ادامه کينه‌توزي عليه مقاومت نشان‌دهنده يك حقيقت روشن ديگر هم هست، چنين دست‌وپا زدن‌هايي بيان كنندة نيازمندي شديد خطوط متداخل ارتجاعي و استعماري، به از ميان برداشتن يگانه آلترناتيو مستقل و مردمي نظام ولايت‌فقيه است آن هم در شرايطي كه رژيم آخوندها در بحران سرنگوني دست‌وپا مي‌زند. زيرا همه مي‌دانند كه ناسزاگويي به رهبري مجاهدين نخستين شرط نزديكي به رژيم و برخورداري از اعتماد آن در هر‌رابطهٌ داخلي و بين‌المللي و كسب امتيازات و تسهيلات موردنظر بوده و مي‌باشد.  اما مقاومتي كه بر پاية شعارهاي «مرگ بر اصل ولايت‌فقيه» و «زنده‌باد آزادي» ‌با دريايي از خون ايستادگي كرده است، دقيقاً در همين راستا بر مرز متمايز و خط قرمز با ديكتاتوري نامشروع مذهبي و تروريستي با پاكبازي تمام، پاي مي‌فشارد و طرح‌هاي اطلاعاتي گشتاپوي آخوندي براي از موضوعيت انداختن آن را افشا كرده و خواهد كرد.