منبع :ایران آزاد فردا ،9 می 2016
لینک :
شعله پاکروان «مادر ریحانه جباری» از قلبهای بزرگ مادران مینویسد
برگرفته از اینترنت: مهمانی مادرانه را در منزل مادر آتنا دائمی برگزار کردیم.
معصومه نازنین با گرمی از همهمان پذیرایی کرد زنی کم حرف که در چشمهایش برق نگرانی
برای پارهی تنش که در اوج جوانی، مهر ۱۴سال زندان بر سرنوشتش سایه افکنده، موج میزند.
من این برق نگرانی را میشناسم. نگرانی برای فرزند زندانی است
آه پارهی تن! وقتی تو را ناتوان، بیمار یا اسیر میبینم، دنیای فراخ همچون قفسی
تنگ و تاریک میشود. بیهیچ اندیشهای خود را به آب و آتش میزنم تا تو آزاد باشی.
قلبم آماج تیر باشد، اما به پای تو خاری فرو نشود.
مادرانه، کانون چنین مادرانی ست. زنانی که دیگر فراموش کردهاند فقط باید برای
فرزندانی که زائیدهاند مادری کنند. همهشان تغییر کردهاند. قلبشان بعد از مرگ عزیزانشان،
وسیع شده و عشق فرزندان بسیاری را در جانشان جا دادهاند. دیگر برق چشمانشان برای هزاران
دختر و پسرشان میجهد و قلبشان برای میلیونها جوان میتپد.
از این رو بود که تنشان لرزید وقتی عکس امید کوکبیشان را بیهوش روی تخت بیمارستان
دیدند. دلشان ریخت وقتی دانستند افشین سهراب زاده، جوان بیست و سه سالهشان سرطان روده
گرفته در زندان میناب. چشمشان گریست وقتی دیدند زینب جلالیانشان در آستانه کوری ست.
مادرانه، بر خود لرزید وقتی قدم به راه گذاشت برای اصرار به درمان جوانان بیمار زندانی.
اشک ریخت وقتی فهرست طولانی دختران و پسران بیمارش را دید. و بر سینه کوفت وقتی دانست
دهها و صدها بیمار ناشناس و گمنام پشت میله ها رها شدهاند بیدوا و درمان. برای مادرانه
هیچ مرزی وجود نداشت تا کسی را مستثنی کند. مگر برای مادر فرق میکند کدام بچهاش با
چه اخلاق و کرداری بیمار است. نفس مادر بودن او را آماده تیمار و پرستاری میکند. فراخوانی
نوشت برای یادآوری به مسئولان که به قانون عمل کنند و فرزندان بیمار صعبالعلاج و لاعلاج
را آزاد کنند. بیقید و شرط. به سرعت نامهی سادهی مادرانه امضا شد. بیش از هفتصد
انسان شریف نام خود را پای نامهی مادرانه گذاشتند. بسیاری نامور بودند و بسیاری گمنام.
حتی مردم عادی هم امضا کردند. همسایه و دوست. کسانی که هرگز فعالیتی سیاسی نداشتهاند.
اما هنوز اجاق انسانیت در وجودشان روشن است و درک میکنند که جای بیمار، بیمارستان
است نه زندان. میدانند بیمار باید درمان شود، نه شکنجه. مهمانی مادرانه به گفتگو دربارهی
نتیجهی درمان فرزندان زندانیمان گذشت. مثل همهی مادران در مورد سرنوشت فرزندانمان
هر جه آرزوی خوب بود به زبان آوردیم. فرزندانی با هر تفکر، با هر قومیت، با هر اتهام.
با تمام خصائل یک مادر با فرزندانی بیشمار.
همچنین قراری برای دیدار از آتنا فرقدانی که همان روز آزاد شده بود گذاشتیم. قرار
شد فردا بهنمایندگی از جمع، چند تایمان برویم منزل آتنایمان. شهین، سیمین، شهناز و
من، نماینده شدیم برای ابراز خوشحالی از آزادی آتنا از سوی مادرانه. نمیدانستیم که
فردا، حسین رونقی ملکی، یکی از پسرانمان که در فراخوان نامش برده شده بود آزاد خواهد
شد.
خانهی آتنا با لباس قرمز و خوش دوختش که طراوت و زیبایی دخترمان را صد برابر جلوهگر
کرده بود و پدری که روی لباسش عکس دختر جوانش چاپ شده بود و مادری با صورت پر لبخند
به استقبالمان آمد. و مهمانان زیادی از فعالان مدنی. ساعتی نشستیم و دختر آزادهمان
را در آغوش گرفتیم. با این سؤال بسیار آزار دهنده: کجای قانون یا اجرای قانون اشکال
دارد که یک قاضی آتنایمان را به ۱۲سال و ۹ماه زندان محکوم میکند و قاضی دیگری به
۱۸ماه؟ نکند احکام بقیه فرزندانمان هم با همین بیانصافی در تفسیر قانون صادر شده باشد.
آه. قاضی عزیز! تو هم پدر هستی. پیش از امضای حکم، لحظهای بهصورت متهمی که روبهروی
تو نشسته نگاه کن. از قوه خیالپردازی ت استفاده کن و صورت فرزند خودت را در صورت متهم
تماشا کن. اگر فرزند متهمت عملی در حد مفسدهی ملی نکرده، اگر اختلاس میلیاردی نکرده،
اگر دکل نفتی را ندزدیده، اگر در کهریزک جوانان را شکنجه نداده و به قتل نرسانده و
تجاوز نکرده و با شلیک گلولههای کور، ندای ایران را خونین بر کف خیابان نینداخته و
مصطفا را خونین سر نکرده، اگر ستار را شکنجه نداده، اگر امیر ارشد و شهرام را زیر چرخ
های بیرحمی له نکرده و صدها اگر دیگر، لبخندی بزن و تذکری بده و او را رها کن. مثل
پرندهای که باید از قفس آزاد کنی تا در آسمان پرواز کند و بچرخد.
قاضی جان! جان فرزند خودت، دوباره احکام سنگین و بیرحمانهی آرش صادقی، امیر امیرقلی،
آتنا دائمی، امید علیشناس، سعید حسین زاده، آسو و پوریا و ریحانه حاج ابراهیم وشهرام
احمدی و هزاران جوان دیگر را بازنگری کن. رهایشان کن. مهری بزن پای نامه آزادیشان تا
دل میلیونها ایرانی و هزاران مادر را غرق شادی و شور کنی.بلافاصله از خانه فرقدانیهای
شاد، به دیدار حسین رونقیمان رفتیم که در خانهی اکرم و هاشم آقای زینالی که هفده
سال چشمشان به در خشک شد برای بازگشت سعید، ساکن شدهاند.
حسین رنگ پریده و لاغر اندام با صورتی پر از لبخند با
لباس آبی خوشرنگی به استقبالمان آمد. ساعتی بعد میبایست به بیمارستان میرفت. دوستش
او را همراهی میکرد. زلیخای مادر، تمام مدتی که حسین حاضر میشد برای رفتن، تا پای
آسانسور، به زبان آذری او را خطاب قرار داده و نصیحتهای مادرانه میکرد. زلیخایی که
در خانهاش آرام زندگی میکرد. کاری با کار سیاست نداشت. صدایش را کسی را نمیشنید.
اما وقتی پارهی تنش در چنگال مرگ و بیماری افتاد، خود را به آب و آتش زد و صدای فریادش
ایران را لرزاند. این خصلت مادر است. از قدیم هم گفتهاند: گربهای که مادره، ماده
پلنگه