۱۳۹۵ خرداد ۱۹, چهارشنبه

اعتراف پاسدار رضایی؛ به بن‌بست همه‌جانبه و بی‌آیندگی تاریخی نظام




منبع : ایران اسرار ،8 ژوئن 2016 

لینک 
این روزها، به‌مناسبت سالمرگ دجال، دستگاه تبلیغاتی رژیم از تبلیغات برای ملکوتی جلوه دادن این ابلیس مجسم و قسی‌القلب‌ترین جلاد تاریخ ایران اشباع است. بخشی از تبلیغات سرسام‌آور امسال به‌خاطر خنثی کردن رسوایی‌یی بود که در همین روزهای اخیر از پرده بیرون افتاده بود. این رسوایی که سازمان سیا بخشی از اسناد طبقه‌بندی خودش را چنان که مرسوم دستگاههای اطلاعاتی است از طبقه‌بندی خارج و منتشر کرده است و از جمله سندی که نشان می‌دهد که  خمینی دجال  سالها قبل از آن که به قدرت برسد و همان موقع که در تهران به‌اصطلاح تحت نظر بود به سفارت آمریکا پیام داده بود که من منافع آمریکا را به‌رسمیت می‌شناسم و شما حملات لفظی من به آمریکا را جدی نگیرید! خلاصه خیالتان از بابت من راحت باشد. فعلاً و در نوشته‌یی که ذیلا می‌آید، نمی‌خواهیم وارد این ماجرا بشویم؛ باز کردن سر این کلاف، خودش داستان هفتاد من کاغد است.

این نوشته به یک مصاحبه پاسدار محسن رضایی سرکرده پیشین  سپاه پاسداران  با تلویزیون رژیم که در خلال تبلیغات دجالگرانه و مشمئزکننده، ناگزیر نکات و اعترافهای جالبی از ماهیت خمینی و رژیمش و پایان کار این رژیم به چشم می‌خورد که بسیار قابل‌توجه است. توجه کنید:

اظهارات هر کدام از سردمداران رژیم درباره خمینی این روزها حاوی نکات بسیار و عبرت آموزی است، یکی از آنها مصاحبه پاسدار محسن رضایی با تلویزیون رژیم است.

محسن رضایی در این مصاحبه، ضمن تکرار دجالگریهای مشمئزکننده درباره خمینی و بردن او به عرش اعلا، صراحتاً اعتراف می‌کند باندهای داخل رژیم به‌خاطر منافع خود به او و حرفهای او دخیل می‌بندند و استناد می‌کنند.

خیلی‌ها در تفسیرهایی که از حضرت امام می‌کنند مسائل شخصی و حزبی و جناحی را به زبان حضرت امام بیان می‌کنند. … گروهی هستند که از اول در کمین حضرت امام بودند و ریشه در خارج از مرزها دارند با برنامه حرکت می‌کنند “. (تلویزیون رژیم 13خرداد)

پس بسیاری از سردمداران رژیم که از اول هیچ اعتقادی به خمینی نداشتند و به‌خاطر منافع فردی و باندی خود دور او جمع شده بودند و تعدادی از آنها ریشه در خارج مرزها دارند و وابسته به اجانب هستند و با برنامه حرکت می‌کنند. بگذریم که شخص خمینی، خودش در رأس همه این عناصر بود. جالب است در حالی که پاسدار رضایی اعتراف می‌کند که در خود رژیم و در رأس نظام آنها که دم از خمینی می‌زدند، به‌خاطر منافع خودشان بود و کسی واقعاً اعتقادی به خمینی نداشت اما مدعی است که مردم ایران عاشق و شیدای خمینی بودند که نظیر آن در تاریخ دیده نشد‌ه و دلیل آن هم از نظر او استقبال چندمیلیونی و بدرقة چند میلیونی جنازه او بوده، اما ببینید خودش چطور بند را آب می‌دهد: «تقریباً دو سه روزی بود که امام در بستر بیماری افتاده بودند. من چون نگران بودم که در این شرایط منافقین بخواهند سوءاستفاده کنند و کاری چون مرصاد انجام بدهند. سریع خودم را به کرمانشاه رساندم… پیش‌بینی می‌کردم اگر خدای ناکرده اتفاقی برای حضرت امام بیافتد ممکن است دشمنان و منافقان سوء‌استفاده کنند و وارد ایران شوند. لذا سریع به کرمانشاه رفتم و آماده‌باش دادم. تیپ ها را سر مرز بردم که دیگر به من اطلاع دادند که حضرت امام از دنیا رفتند» .

عجب! اگر آن چنان که او ادعا می‌کند همه مردم ایران آن‌چنان عاشق این خونریزترین جلاد خود بودند، دیگر این همه ترس و لرز از حمله مجاهدین چه معنایی دارد. اگر فی‌الواقع رژیم از آن‌چنان پایگاه اجتماعی‌یی برخوردار بودند، از چند هزار نفر از مجاهدین چه کاری برمی‌آمد؛ اما خود پاسدار رضایی خودش خوب می‌دانست که خمینی تا کجا منفور مردم ایران بود و چطور در روزهای آخر جنگ، هیچ‌کس در جبهه‌ها نمانده بود و  عملیات فروغ جاویدان  را به چشم دیده بود و خوب به یاد داشت که خودش چطور تفنگ به دست از این طرف به آن طرف می‌دوید که نیروهای فرار کرده و پخش و پلای رژیم را جمع‌وجور کند و به مقابله با ارتش آزادیبخش وادارد. اما این ترس و لرز که همه سردمداران رژیم هر کدام به زبانی به آن اعتراف کردند، یک ریشه عمیق داشت، گوش کنید خود پاسدار رضایی آن را چگونه توضیح می‌دهد: «مثلاً ببینید بحث ولایت‌فقیه را خیلیها می‌گویند این لباسی است که فقط خاص امام بوده و این دیگر نمی‌تواند ادامه داشته باشد. حالا یک عده می‌گویند لباس  ولایت فقیه  برازنده رهبر معظم انقلاب است ولی باید برویم دنبال تغییر قانون اساسی و رئیس جمهور محوری بکنیم. ولایت فقیه تبدیل به یک محفل ریش سفیدی بشود. این اعتقادات انحرافی وجود دارد و مانع عملی کردن سیاستهای رهبری و وصیت نامه امام می‌شود. »

جان کلام و ریشه همه ترس و لرزها و وحشتها چه هنگام  مرگ خمینی  و چه الآن در آستانه مرگ خامنه‌ای در همین جاست. در این جا که اندیشه متعفن ولایت‌فقیه یک تحمیل ارتجاعی به تاریخ است و هیچ جایی نه در دنیای معاصر و نه در تاریخ ایران ندارد. خمینی آن را با سرقت رهبری  انقلاب ضدسلطنتی  و با جنگ و کشتار و قتل‌عام به مردم ایران تحمیل کرد و با مرگ او، دیگر امیدی به ولایت‌فقیه نبود آن‌چنان که در خود رژیم هم می‌گفتند این قبا به تن خمینی دوخته شده، بعد یک آخوند دست چندم به نام خامنه‌ای را از خم درآوردند و این قبا را به تن او کردند و نتیجه‌اش همین باتلاقی است که در آن دست و پا می‌زنند! ریشه و علت این همه وحشت از مجاهدین و مقاومت ایران و علت این همه توطئه و دروغ و دجالگری علیه مجاهدین هم در همین است.