.... اينجا هر روز نزديك غروب، من در حال ورزش هستم.
به دويدن، علاقه زيادي دارم. هر روز تلاش مي كنم كه بيشتر اراده خود را بكار بگيرم و گامي جلوتر و سريعتر به پيش، بردارم
سلام
اسم من مرضيه است، 34سال سن دارم و اهل كردستان ايران هستم.
جايي كه به مناطق سبز و زيبا، به مردمي دلير و شجاع و به تاريخي، سركوب شده شناخته مي شود.
سركوبي كه در دل و ضمير مردم اين منطقه از ايران، مانند پدر و مادر من، حك شده و باعث شد كه ايران را به مقصد كشور همسايه ترك كنند تا بتوانند از هجوم وی كشتار رژيم خميني، در امان باشند.
از همان كودكي و هنگامي كه خود را شناختم، با آنكه هيچگاه سرزمين مادري ام را به چشم نديدم، ندايي با من بود كه مي گفت، بايد جنگيد و حق را گرفت!
حق مردمم كه حاكمان ديكتاتور در ايران، سركوب شان كردند؛
حق كودكاني كه در منطقة من، بي خانمان شدند و زير حملات مرگبار، جان باختند؛ج
حق زناني كه بسياري شان، هيچگاه انسان هم به حساب نيامدند! و برابري، برايشان تنها به مانند رويايي زيبا بود!
از اين روست كه من اينجا و در صف رزمندگانِ آزاديِ ايران هستم.
در جريان حمله 19فروردين به اشرف كه از سوي نيروهاي نوري مالكي و به حدستور رژيم ايران انجام ميشد، من هدف گلوله قرار گرفتم و از ناحية پا مجروح شدم.
آنجا، خيلي ثانيه ها و لحظاتي بودند كه براي من، انتخاب هاي جدي در پي داشتند.
انتخاب بين ايستادگي و ريسك پذيري، يا حفظ جان
انتخاب بين فرياد زدن و بيان حق، يا سكوت و كتمان
من در آن صحنه، شجاعت را انتخاب كردم.
شجاعتي كه در تمامي زناني كه اطرافم بودند، آن را مي ديدم.
در آن لحظات سخت، مي دانستم كه فرياد زدن با دست خالي در برابر ماموراني كه مسلح بودند، مي تواند به بهاي جانم تمام شود...
اما برايم تنها يك چيز معنا داشت و آن، شجاعت نبرد و دفاعم از آرمان آزادي بود.
نبردي كه از همان روز اول، برايش عزم جزم كرده بودم كه تا آزادي ايران، آن را ادامه دهم.
من به آزادي ايران، يقين دارم.
مي دانم روزي خواهد رسيد كه هموطنانم، در صلح و آرامش، خواهند بود.
روزي مي رسد كه ايران، مهد دمكراسي و حقوق بشر خواهد شد و سركوب و اعدام، در آن ديگر جايي نخواهد داشت.
روزي مي رسد كه من مي توانم مردمم را از نزديك ببينم و خود را در ميان آنها، بيابم...
کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران
به دويدن، علاقه زيادي دارم. هر روز تلاش مي كنم كه بيشتر اراده خود را بكار بگيرم و گامي جلوتر و سريعتر به پيش، بردارم
سلام
اسم من مرضيه است، 34سال سن دارم و اهل كردستان ايران هستم.
جايي كه به مناطق سبز و زيبا، به مردمي دلير و شجاع و به تاريخي، سركوب شده شناخته مي شود.
سركوبي كه در دل و ضمير مردم اين منطقه از ايران، مانند پدر و مادر من، حك شده و باعث شد كه ايران را به مقصد كشور همسايه ترك كنند تا بتوانند از هجوم وی كشتار رژيم خميني، در امان باشند.
از همان كودكي و هنگامي كه خود را شناختم، با آنكه هيچگاه سرزمين مادري ام را به چشم نديدم، ندايي با من بود كه مي گفت، بايد جنگيد و حق را گرفت!
حق مردمم كه حاكمان ديكتاتور در ايران، سركوب شان كردند؛
حق كودكاني كه در منطقة من، بي خانمان شدند و زير حملات مرگبار، جان باختند؛ج
حق زناني كه بسياري شان، هيچگاه انسان هم به حساب نيامدند! و برابري، برايشان تنها به مانند رويايي زيبا بود!
از اين روست كه من اينجا و در صف رزمندگانِ آزاديِ ايران هستم.
در جريان حمله 19فروردين به اشرف كه از سوي نيروهاي نوري مالكي و به حدستور رژيم ايران انجام ميشد، من هدف گلوله قرار گرفتم و از ناحية پا مجروح شدم.
آنجا، خيلي ثانيه ها و لحظاتي بودند كه براي من، انتخاب هاي جدي در پي داشتند.
انتخاب بين ايستادگي و ريسك پذيري، يا حفظ جان
انتخاب بين فرياد زدن و بيان حق، يا سكوت و كتمان
من در آن صحنه، شجاعت را انتخاب كردم.
شجاعتي كه در تمامي زناني كه اطرافم بودند، آن را مي ديدم.
در آن لحظات سخت، مي دانستم كه فرياد زدن با دست خالي در برابر ماموراني كه مسلح بودند، مي تواند به بهاي جانم تمام شود...
اما برايم تنها يك چيز معنا داشت و آن، شجاعت نبرد و دفاعم از آرمان آزادي بود.
نبردي كه از همان روز اول، برايش عزم جزم كرده بودم كه تا آزادي ايران، آن را ادامه دهم.
من به آزادي ايران، يقين دارم.
مي دانم روزي خواهد رسيد كه هموطنانم، در صلح و آرامش، خواهند بود.
روزي مي رسد كه ايران، مهد دمكراسي و حقوق بشر خواهد شد و سركوب و اعدام، در آن ديگر جايي نخواهد داشت.
روزي مي رسد كه من مي توانم مردمم را از نزديك ببينم و خود را در ميان آنها، بيابم...
کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران