شاعر نامدار ایران شاملو
منبع :فیسبوک شعله پاکروان ،5ژوئن 2016
لینک
هنرمند همواره وظیفه ای سنگین و مهم بر عهده دارد . یکی از مسئولیتهایش پیشگویی و هشدار به توده هاست . امروز مسیر خانه تا بهشت زهرا را با خواندن و تاویل و تفسیر شعری از شاملو طی کردم . پیشگویی های این شاعر ، چنان آشفته ام کرد که تپش قلب امانم را برید .
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میبویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
هفده کارگر زحمتکش را که به وظیفه ی انسانی شان عمل کرده و به اخراج همکارانشان اعتراض کرده اند ، شلاق زده اند . عکسهای دلخراش از این عمل چندش آور در حصار برزنت آبی منتشر شد ، و آدمهایی که با چشم یا دوربین تماشا میکنند تازیانه زدن عشق را . شلاق خوردن کارگران شریفی که اعتراض کرده اند به خالی ماندن سفره های همکاران اخراج شده شان ، کارگرانی که درقلبشان عشق موج میزد .
در این بن بست کج و پیچ سرما
اتش رابه سوخت بار سرود و شعر
فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
ساعت یازده و نیم شب به خانه ی شیما بابایی یورش میبرند و دو ساعت و نیم خانه اش را میجورند و اسباب و وسایل و کاغذ و کتابش را میبرند و تن مادر و خواهر مبتلا با ام اس را میلرزانند که جه ؟ که یک دختر 22 ساله ی زیبا و مهربان را با خود ببرند به بند دو الف . خدایا تو بگو تا بفهمیم در مملکت ما چه خبر است ؟ یک دختر 22 ساله چگونه میتواند دستگاه و نهاد دولتی را بلرزاند که نیاز به چنین بگیر و ببندی باشد ؟ آنهم دختری که با لبخند و محبتهایش دل مادران سوگوار را شاد میکند تا یادشان برود فرزندشان به جفای روزگار ظالم ازآغوششان رفته ست .
آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خونالود
روزگار غریبی ست نازنین
برای اعدام در ملاء عام محکومین ، در گوشه و کنار کشور ، مقدمه چینی میشود و حکم صادر میکنند . تا با بوق و کرنا اعلام شود که آهای مردم شیراز ، خیالتان راحت باشد کسی که به ستایش تان تجاوز کرد و او را کشت ، اعدام خواهد شد و دیگر غمی نیست . دیگر بیمار روانی و جنسی وجود ندارد . دیگر نیازی به آموزش های فرهنگی نیست . دیگر همه چیز رو به راه است . آهای مردم ، جمع شوید که برایتان بهترین تفریح را فراهم اورده ایم . بیایید و جان کندن یک انسان را تماشا کنید . تخمه و تنقلات فراموش نشود . برای بچه های کوچک هم کتاب قصه فراهم است . کتابی که از کودکی " اعدام بازی "را یاد بگیرند . ماموری که روی صورتش را با نقاب سیاه پوشانده ، نماد رحمت و رافت است . او صورتش را پنهان کرده تا کسی اشکهایش را نبیند که برای ستایش و دهها کودک و زن و مرد قربانی خشونت میریزد . و تبسم را بر لبها جراحی میکنند و ترانه را بر دهان ، شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
گروهی جوان دانشجو را در جشن فارغ التحصیلی میگیرند و شبانه حکم شلاق صادر و اجرا میکنند . اینان نیز چون کارگران معترض به اخراج همکارانشان میایستند و تا آخرین ضربه را میخورند و زیر لب میگویند : کباب شدیم . سوختیم . آتش گرفتیم ، تا پیشگویی شاملو درست از آب دراید : کباب قناری بر آتش سوسن و یاس روزگار غریبی ست نازنین .... دیروز به دیدار چند خانواده رفتم که عزیزشان یا زیر تیغ یا اعدام شده بود . چند بار بغض کردم از دیدن حال و روز بازماندگان . بعضی هایشان علاوه بر داغ فراق ، در آتش فقر و بی سوادی هم میسوختند . اما ، یکی از مادران آتشم زد با رفتار مادرانه اش . میگویید چگونه ؟
مشغول گفتگو با زنی جوان بودم که شوهرش اعدام شده بود . داشت ملاقات اخر و انتظار پشت دیوار زندان و خاکسپاری و کابوسهایش را میگفت که پیرزنی ، مادر یک محکوم که زیر تیغ است وارد اتاق شد و بالشی روی پایش گذاشت و با لهجه غلیظ ترکی شروع کرد به لالایی خواندن . فقط اسم ریحان و چند کلمه را تشخیص میدادم . برای ریحان لالایی میخواند . گلویم میسوخت و لبهایم را بهم میفشردم تا گریه نکنم . یکی برایم به فارسی ترجمه کرد :
لالایی ای ریحان . ای دختر جوان که در آسمان پرواز میکنی . بخاطر مادرت از پنجره بیا به خانه من . بخاطر مادرت که غمگین است . ای ریحان . ای دختر جوان جوانمرگ . بخاطر جوانی ت . بخاطر آرزوهای برباد رفته ات . بخاطر عشق گمشده ات در غبار زمان از دست رفته . ای ریحان . ای دختر سوار بر اسب راهوار که با سرعت از دشتهای زندگی گذشتی و به آخر دنیا رسیدی . بخاطر من . منی که مثل مادرت میسوزم در عشق فرزندم . از آسمان نگاه کن و دست فرزندم را بگیر . نگذار علی من بالای دار برود . من بدون علی میمیرم . چشمهایم کور میشود . قلبم میترکد بدون او . ای ریحان به خدا بگو علی را بمن ببخشد . بعد تو بخواب . ارام و بی رنج . لالایی ریحان . لالایی ریحان
و من به بهانه ی این لالایی ، زار زدم . برای دل سوگوار خودم . برای زنانی که در ان خانه دیدم پر از اضطراب پیش از اعدام . برای پرده ی سوگ و اشکی که بر چشمان زن مینشیند پس از اعدام عزیزش . برای کودکی که دو سالش نبود اما دور بود از نوازش پدر زندانی ش . برای رخت عزای زنان سیاهپوش . برای یازده نفر که سحرگاه دیروز بردار شدند و یکی شان متهمی 16 ساله بود . برای چهار نفری که روز پیش از آن تسلیم دار شدند . برای لشگری که بی نام و نشان میمیرند . برای اعدامیان بی قبر و سنگ . برای کودکان بازمانده ی سالهای قبل که اکنون جوانند در صورت و کهنسالند در اندیشه . برای بازماندگانی که رفته اند از این دیار و گاه از من میخواهند بر مزار اعدامیشان رفته و شمعی روشن کنم بجای قلب فروزانشان .
زار زدم برای قلبم که سخت فشرده شده زیر بار اخبار تلخ . له شده زیر بار دلتنگی برای دختری که انگار هزار سال پیش عاشقش شدم . دختری که انگار وهم بود و خیال . انگار افسانه بود و من مسحور افسونی عاشقانه شدم که واقعیت میپنداشتم . برای ریحانی که به لالایی زنی آذری پیوست . هق هق گریستم برای سفره ی عزایی که پهن است برای هر چه جوان جوانمرگ . خونم بجوش آمد در قهقهه ای که فرشته مرگ میزند برای خوراک روز و شبش . تن بی جان جوان جوانمرگ . ابلیس پیروز مست ، سور عزای ما را بر سفره نشسته است، خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد، آری هنرمند چیزی بجز چراغ راه نیست . چیزی بجز ادای دین به انسانیت نیست . باقی همه زرق و برق است و باد و بود .
شعله پاکروان