تاریخ : 23 سپتامبر 2016
پرویز شاهپوری شهیدی دیگر از نسل میرزا وفادار به خلق وآرمان از شهسوار استان مازندران
پرویز شاهپوری وخاطراتی از یکی از همشهر های این شهید والاقدر
شهیدی دیگر از نسل میرزا وفادار به خلق وآرمان از شهسوار استان مازندران
او یکی از ستارگان ظلمت سوز از ستاره های دنباله دارنسل انقلاب بود ستاره ای که تابید ودرخشید انسان والائی که تن به ذلت نداد و شرافت را در خون شست و رفت ٬ همیشه پرویز را در همان خیابان فردوسی میشد دید همین طور در کتاب طالقانی اولین خاطره ی با پرویز شاهپوری برمی گردد به سال ۵۶ زمانی که استاد جلال گنجه ای به شهسوار آمده بود ومجاهد قهرمان مصطفی نیک کارهم آنجا بود
آرم سازمان را از پرویز گرفتیم و روی ستون های مسجد جامع چسباندیم ٬ چند نفر آمدند و گفتند این که داس دارد و سندان پرویز گفت این فرق می کند بالایش را ببینید آیه ی قرآن هست ٬ استاد گنجه ای هم وارد شد وکمک کرد و ان روز درگیری های لفظی بسیاری بین عناصر مرتجع وابسته به مسجد و پرویز درگرفت ٬ بعدها که در جنبش ملی مجاهدین آمد و شد داشت ، از فعالین جنبش بحساب میامد .
پس از درگیری های سال شصت و متواری شدن پرویز همسرش شش ماه حامله بود ٬ پرویز به همراه یک قبضه سلاح کلاشینکف به منطقه ی کوهستانی دوهزار شهسوار رفته بود.
و در آنجا برای مدتی ماندگار شده بود ٬ اما یکی از نیمه شب ها که به شهسوار برگشت و مخفیانه وارد منزل شد خانه را در محاصره پاسداران یافت پس از دقایقی خانه به طور کامل محاصره و پرویز دستگیر شد .تنها یک بار ما موفق به دیدن پرویز شدیم آن هم در بند زندان اطلاعات که او را به انفرادی بردند و پس از ساعتی هم انتقال دادند به مکانی دیگر ولی در همان نگاه رد و بدل شده در سالن باریک زندان که دیگر بچه ها نگران بودند چنان نگاهی به همه ما انداخت که نگران نباشید هیچ نگفته ام و اگر دهان باز میکرد به طور حتم تعداد بسیار زیادی از هواداران به جوخه اعدام سپرده می شدند.
پس از بردن پرویز به مکان نامعلوم کسی دیگر را وارد بند ما کردند پس از مدتی تعدادی از ما به دادگاه انقلاب برای محاکمه انتقال پیدا کرده بودیم که در آنجا خبر تیر باران و شکنجه های وحشتناک پرویز را شنیدیم ٬ برادربزرگ شهریار نامور که از شهدای تیرباران شده در زندان نشتارود است و پس از این ماجراها در سال شصت و هفت تیرباران شد به جرمی معمولی به دادگاه انتقال پیدا کرده بود و ما شرح ماوقع را از او شنیدیم
آرم سازمان را از پرویز گرفتیم و روی ستون های مسجد جامع چسباندیم ٬ چند نفر آمدند و گفتند این که داس دارد و سندان پرویز گفت این فرق می کند بالایش را ببینید آیه ی قرآن هست ٬ استاد گنجه ای هم وارد شد وکمک کرد و ان روز درگیری های لفظی بسیاری بین عناصر مرتجع وابسته به مسجد و پرویز درگرفت ٬ بعدها که در جنبش ملی مجاهدین آمد و شد داشت ، از فعالین جنبش بحساب میامد .
پس از درگیری های سال شصت و متواری شدن پرویز همسرش شش ماه حامله بود ٬ پرویز به همراه یک قبضه سلاح کلاشینکف به منطقه ی کوهستانی دوهزار شهسوار رفته بود.
و در آنجا برای مدتی ماندگار شده بود ٬ اما یکی از نیمه شب ها که به شهسوار برگشت و مخفیانه وارد منزل شد خانه را در محاصره پاسداران یافت پس از دقایقی خانه به طور کامل محاصره و پرویز دستگیر شد .تنها یک بار ما موفق به دیدن پرویز شدیم آن هم در بند زندان اطلاعات که او را به انفرادی بردند و پس از ساعتی هم انتقال دادند به مکانی دیگر ولی در همان نگاه رد و بدل شده در سالن باریک زندان که دیگر بچه ها نگران بودند چنان نگاهی به همه ما انداخت که نگران نباشید هیچ نگفته ام و اگر دهان باز میکرد به طور حتم تعداد بسیار زیادی از هواداران به جوخه اعدام سپرده می شدند.
پس از بردن پرویز به مکان نامعلوم کسی دیگر را وارد بند ما کردند پس از مدتی تعدادی از ما به دادگاه انقلاب برای محاکمه انتقال پیدا کرده بودیم که در آنجا خبر تیر باران و شکنجه های وحشتناک پرویز را شنیدیم ٬ برادربزرگ شهریار نامور که از شهدای تیرباران شده در زندان نشتارود است و پس از این ماجراها در سال شصت و هفت تیرباران شد به جرمی معمولی به دادگاه انتقال پیدا کرده بود و ما شرح ماوقع را از او شنیدیم
مثله کردن وشکنجه های وحشیانه ای که بر پرویز اعمال کردند
همزمان خبر شهادت محمد صائب و همینطور پرویز شاهپوری که پس از شکنجه های وحشیانه پول گلوله را از خانواده طلب کردند ٬ این پول توسط فامیل های ما تهیه شد چون پرویز از بستگان نزدیک من بود ٬ این پول تهیه و جسد تحویل گرفته شد ٬ مکانی برای دفن پیکر پرویز به جز انتهای قبرستان در کنار دریا نبود ٬ زمین را اماده کردند و جسد را از وانت پایین اوردند و با کمال تعجب و ناباوری دیدند که تمام بدن با سیگار سوزانده شده و نام منحوس خمینی جلاد با سیگار بر بدن او سوزانده شده
دست چپ پرویز با ضربات التی برنده همچون داس یا قمه تکه تکه شده بود و استخان از گوشت بیرون زده بود
سوزاندن پیکر مثله شده پرویز بعد ازاینکه او را بخاک سپردیم
جمع کردن جسد بسیار سخت بود ان هم در تاریکی گورستان و باد و باران و نیمه شب پس از خاک سپاری تعدادی از عناصر حزب الللهی و بسیجی به سمت بچه ها هجوم اوردند و نیمه شب ایجاد درگیری شد ٬ و سر انجام متاسفانه جسد را از خاک بیرون کشیدند و با بنزین پیکر پرویز را به اتش کشیدند٬ و با درگیری های پی در پی جسد نیم سوخته داخل پتو پیچیده شد و به وانت انتقال داده شد و قرار شد به کبود کلایه برای دفن برده شود اما انجا نیز نیروهای بسیجی با خشونت هر چه تمامتر از تدفین او جلوگیری کردند و یکی از شاهدان که پشت وانت نشسته می گفت که صورت پرویز می خندید و با تمام وجود میگفت در آن نیمه شب بارانی صورت پرویز میخندید نهایت پیکر پرویز به منزل مسکونی مادری انتقال پیدا کرد و همانجا در باغچه به خاک سپرده شد
مادر پرویز در یکی از بازرهای سنتی شهسوار به نام شیطان بازار حجره ی کوچک سبزی فروشی دارد هر وقت از کنارش رد می شدم صدایم میکرد و ساکی پر از سبزی وریحان و جعفری میداد میگفت ببر تو بوی پرویز را میدهی ...
جمع کردن جسد بسیار سخت بود ان هم در تاریکی گورستان و باد و باران و نیمه شب پس از خاک سپاری تعدادی از عناصر حزب الللهی و بسیجی به سمت بچه ها هجوم اوردند و نیمه شب ایجاد درگیری شد ٬ و سر انجام متاسفانه جسد را از خاک بیرون کشیدند و با بنزین پیکر پرویز را به اتش کشیدند٬ و با درگیری های پی در پی جسد نیم سوخته داخل پتو پیچیده شد و به وانت انتقال داده شد و قرار شد به کبود کلایه برای دفن برده شود اما انجا نیز نیروهای بسیجی با خشونت هر چه تمامتر از تدفین او جلوگیری کردند و یکی از شاهدان که پشت وانت نشسته می گفت که صورت پرویز می خندید و با تمام وجود میگفت در آن نیمه شب بارانی صورت پرویز میخندید نهایت پیکر پرویز به منزل مسکونی مادری انتقال پیدا کرد و همانجا در باغچه به خاک سپرده شد
مادر پرویز در یکی از بازرهای سنتی شهسوار به نام شیطان بازار حجره ی کوچک سبزی فروشی دارد هر وقت از کنارش رد می شدم صدایم میکرد و ساکی پر از سبزی وریحان و جعفری میداد میگفت ببر تو بوی پرویز را میدهی ...
یادش گرامی وراه سرخش پر رهرو باد