۱۳۹۵ مهر ۱۶, جمعه

هادي جاهدنيا – قتل‌عام زندانيان سال67-مشهد گل‌هاي باغ علم





منبع : ایران افشاگر ،7 اکتبر 2016



هادي جاهدنيا – قتل‌عام زندانيان سال67-مشهد گل‌هاي باغ علم


اين‌ها بچه‌هاي باغ علم‌اند

هو… هو… هو

شيرزنان و شيرمردان ايران‌اند

هو… هو… هو












سو استفاده از هر امكان براي جنايت

نگاهي به دبيرستان امير اسدالله علم مشهد وابسته به دانشكده علوم و تبديل يك مركز آموزشي به قتل گاه مجاهدين در قتل‌عام سال 67 مشهد- هادي جاهدنيا
نسيم باد صبا در هواي گرم تابستان، همچنان بر گلبرگ‌هاي سرخ و سفيد گل‌هاي رز باغ دبيرستان علم مي‌وزد و با نوازش خود بر شاخ و برگ درختان بلند سرو و کاج سرسبز باغ، پيامي را پچ‌پچ مي‌کند پيامي كه حاوي ورق خوردن برگ‌هاي جديدي از تاريخ اين ميهن است، تاريخي كه به دست نسلي جوان از زنان و مردان اين مرزوبوم چهار دهه پر از رنج و خون را رقم زد. نسلي كه 30 هزار گل سرخ برخاسته از آن بر سر دار با قدي افراشته مرگ را به سخره گرفتند و با خون سرخ خود به آرمان آزادي‌خواهي مردم ايران «آري» و به ديكتاتوري «چندش‌آور ولايت‌فقيه»، «نه» تاريخي خود را گفتند (نقل از استنباط آقاي منتظري در سال67) آن‌ها سقف نويني از مقاومت را در جهان به ثبت رساندند، مقاومت خونيني كه يكي از تابلوهاي شكوهمند آن در شهر مشهد و در دبيرستاني كه توسط دژخيمان به قتلگاه تبديل‌شده بود رقم‌زده شد. حماسه‌اي كه چشم‌انداز جديدي از اميد پيروزي را در پرتو ايمان و ايستادگي با حداكثر فدا، طي نزديك به چهار دهه همچنان بر قلب و ضمير مردم آگاه ايران نورافشاني مي‌کند، مقاومتي كه بعد از عبور از اين‌همه جنايت خميني و خامنه‌اي، همچنان زنده و توفنده است آن‌چنان‌که مي‌بينيم با انتشار سخنان منتظري چطور بار ديگر لرزه مرگ را بر بيت‌العنكبوت خامنه‌اي و نظام فرتوت او انداخته است…
تابستان 57 و تابستان 67 دو تصوير متضاد را ترسيم مي‌کنند، از بهار خيزش براي آزادي مردم ايران كه حاصل رنج و خون و زندان و شكنجه مجاهدين و فدايي‌ها در قيام 57 بود تا كشتار فجيع و قتل‌عام 30 هزار گل سرخ در 67 كه محصول جنايت خميني و عوامل دژخيم آن است. فاصله زماني محقق شدن اين دو تابلو يك دهه بود البته بهاي آن خون 120 هزار مجاهد و مبارز خلق و در كاكل آن قتل‌عام 67 بود. جنايتي كه وسعت انديشيدن به آن براي هر انسان آزاده و شريف بسيار دردناك است ولي همان‌طور كه در سخنان منتظري به آن اعتراف شد ثبت تاريخي چهره خميني به‌عنوان حاكمي «سفاك و خون‌ريز» بود.

%d8%b9%d9%83%d8%b3-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87-1-%d8%af%d8%a8%d9%8a%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d9%84%d9%85دبيرستان علم مشهد يكي از اين نمونه‌ها و شواهد تاريخي عملكردهاي نظام خون سرشته ولايت‌فقيه است:

تابستان 57 براي من يادآور زماني است كه با پشت سر گذاشتن تحصيلات در دبيرستان علم مشهد با انبوه خاطرات شيرين خود وداع مي‌کردم خاطراتي كه براي من يادآور دوراني جديد، تازه و پرنشاطي در نوجواني بود، براي ورود به دوره دبيرستان، باراهنمايي يكي از آشنايان، دبيرستان علم را انتخاب كرده بودم،
%d8%b9%d9%83%d8%b3-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87-2-%d8%af%d8%a8%d9%8a%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d9%84%d9%85دبيرستاني كه ازلحاظ علمي تحت مديريت دانشكده علوم مشهد بود و آن‌چنان مورد استقبال دانش آموزان بود كه براي ورود به آن داوطلبين با سطح نمره مشخص، بايستي دريك آزمون كنكور ورودي شركت مي‌کردند. تعداد هنرجوياني كه در اين آزمون ورودي موفق مي‌شدند هرساله 80 نفر از بين چند صد دختر و پسر داوطلب بود. علاوه بر آن سالانه تعدادي دانش‌آموز نخبه نيز از شهرستان‌هاي جنوب خراسان را مي‌پذيرفت كه ما به آن‌ها دانش آموزان شهرستاني مي‌گفتيم. موقعيت اين دبيرستان در خيابان سرسبز و زيباي كوه‌سنگي قرار داشت و خوابگاه دانش آموزان شهرستاني آن نيز در همين خيابان در جنب فلكه الن‌دشت قرار داشت جايي كه از سال 60 تاکنون تبديل به دادگاه ضدانقلابي رژيم و محل قضات جنايتکار قتل و اعدام‌شده است.
%d8%b9%d9%83%d8%b3-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87-3-%d8%af%d8%a8%d9%8a%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d9%84%d9%85اين دبيرستان در کنار مجموعه امور تربيتي دانشكده علوم مشهد بود. مساحت تقريبي آن 100 در 200 متر و ضلع غربي آن به سمت كوه‌سنگي قرار داشت، در بدو ورود در سمت راست يك سالن بزرگ با سقفي بلند براي تمرينات ژيمناستيك قرار داشت جايي كه خودم بارها در ساعات فراغت و… در اين سالن از انجام حركات ژيمناستيك خيلي لذت برده بودم، سالني با ارتفاع تقريبي 7 متر، طول 30متر و عرض 20 متر، با امكاناتي كافي از تشك، تخته پرش، تهويه و… در سمت چپ محوطه دبيرستان يك ساختمان لابراتوار پيشرفته آموزش زبان انگليسي قرار داشت و در ادامه در سمت راست محوطه، كتابخانه و محل كار مديريت و… در قسمت انتهايي محوطه آن يك استاديوم زيبا براي مسابقات بسكتبال و واليبال با پلکاني سيماني در دور آن، براي تماشاچيان و در وسط ضلع شمالي آن جايگاه مهمانان ويژه كه در زير آن محل رخت‌کن بازيكنان بود؛ هنوز فريادهاي تشويق همكلاسانم به هنگام برگزاري مسابقات در مقطع قبل از 57 در استاديوم اين دبيرستان در ذهنم باقي است: كه در تشويق فرياد مي‌زديم «… اينا بچه‌هاي باغ علم‌اند هو هو هو…» قهرماناني كه بعدها، از تابستان سال 60 و تا قتل‌عام 67 بسياري از آنان به‌طور عمده به سازمان پرافتخار مجاهدين خلق پيوسته و در مبارزه با رژيم ضدبشري خميني به شهادت رسيدند. ازجمله مجاهدين شهيد: بهمن مقدس جعفري، حسين زرسازان، ناديا كاوياني، محمدرضا پهلوان لو، علي ثاقب، ابوالحسن تقي‌آبادي، بهروز پاشايي، محمد جواد موحد فخر، مجيد ناجي، رضا بحر ابادي و… و شهيدان قتل‌عام همچون حميد ميرسيدي كه به همراه صدها مجاهد ديگر در قتل‌عام 67 به شهادت رسيدند؛ و مركز آموزشي تبديل به‌جايي شد كه بعداً در سال 60 تک‌سلولي‌هايي نمور و بدون برق در محل رخت‌کن آن ايجاد شد و زنداني فقط در حد يك شمع روشنايي داشت، مجاهديني همچون محمد اخوان هاشمي و داريوش آذرنگ و… صدها جوان ديگر كه در اين سلول‌ها ماه‌ها تحت شكنجه بودند و حتي زندانياني بودند كه كسي نتوانست روي آن‌ها را ببيند و به دست دژخيمان خامنه‌اي به شهادت رسيدند.
%d8%b9%d9%83%d8%b3-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87-4-%d8%af%d8%a8%d9%8a%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d9%84%d9%85در طرفين محوطه از دم درب تا استاديوم، درختان كاج بلند در دو رديف و گل‌هاي رز سرخ و سفيد و ديواره‌هايي از درختچه‌هاي سرسبز شمشاد قرار داشت و در بين آن‌ها پياده‌روي سيمان شده و آلاچيق زيبايي با سنگ‌فرش مرمر كه تفرجگاهي زيبا براي گذراندن اوقات فراغت دانش آموزان بود. در سمت چپ زمين زيباي گلف مينياتوري شده و بعدازآن دو زمين زيباي بدمينتون كه با سراميک‌هاي قهوه‌اي‌رنگ سنگفرش شده بود سپس زمين‌هاي متعدد گلف در حياط جانبي ديگر در پشت کلاس‌هاي درس قرار داشت؛ کلاس‌ها با مساحت تقريبي 6 در 4 متر بود، بعدها در سال 61 وقتي مرا براي دو ماه از زندان وکيل‌آباد به اين بازداشتگاه تبعيد كردند ديدم كلاس درس سابقم به زندانم تبديل‌شده است، زنداني كه من به همراه 40 نفر ديگر شب‌ها به‌صورت فشرده و كتابي در آن مي‌خوابيديم، طي اين مدت 60 روزه، فقط دو بار به ما هواخوري دادند و محل هواخوري همان زمين گلف مينياتوري و زمين بدمينتون بود كه حال لگدمال شده و با صفحات فلزي بلند دور آن را حصار كشيده بودند، تا مانع ديد ما به آن باغ زيبا شوند. حتي هنگام انتقال ما براي هواخوري از سلول كه مسافت آن كمتر از 30متر بود به ما چشم‌بند مي‌زدند اما من كه سابقاً محصل همين دبيرستان بودم وجب‌به‌وجب آن را آشنا بودم و در دلم به دژخيمان مي‌خنديدم، يک‌بار ديگر مرا براي بازجويي به مدت يك هفته به سلولي در اين دبيرستان بردند، ديدم محل آزمايشگاه فيزيك سابقمان است كه حالا تبديل به محل شكنجه و بازجويي شده است. من خودم در همين محل تحت شكنجه و بازجويي بودم ولي دردناک‌تر از شکنجه‌هاي اعمال‌شده روي خودم صداي فريادهاي طولاني خواهر ديگري كه تحت شكنجه بود جسم و روان مرا بسيار مي‌آزرد. از اين نمونه طي مدت دو سال كه در زندان بودم از بسياري ديگر از هم‌رزمانم كه خودشان نيز آنجا را تجربه كرده بودند شنيده بودم. يادآور شوم كه زندانيان سياسي وکيل‌آباد مشهد در بين خودمان اسم اين شکنجه‌گاه را جزيره گذاشته بوديم چون از شروع سركوب بعد از سي خرداد سال 60 و تا هنگام قتل‌عام و بعدازآن اين محل همواره ورودي و تبعيدگاه صدها و بي‌شماران مجاهدين و مبارزيني بود كه دستگير مي‌شدند همچنين محل سلول‌هاي انفرادي و سر به نيست كردن زندانيان سياسي هم بود و به همين دليل جزيره نام‌گرفته بود چون به‌طور واقعي هركس وارد آن مي‌شد ارتباطش با دنياي بيرون و با ديگر زندانيان قطع بود… در سال 67 محل سالن سابق ژيمناستيك را جلادان خامنه‌اي كه ابتدا آن را تبديل به پاركينگ موتوري كرده بودند به‌منظور مخفي‌کاري هرچه بيشتر، تبديل به قتل گاه زندانيان مجاهد نمودند به اين منظور تعدادي طناب دار را در چند رديف از تيرآهن‌هاي سقف بلند آن آويختند و هر بار حلقه طناب‌ها را به گردن نفرات انداخته و سپس طناب‌ها را به‌صورت جمعي به ماشين بسته و با حركت خودرو هر بار تعداد 17 تا 20 مجاهد را به شهادت مي‌رساندند. اين پروژه به‌طور عمده شامل همه زندانيان مجاهد زندان وکيل‌آباد مشهد و همچنين زندانيان آزادشده‌اي كه فراخوانده شده و بدون اطلاع احدي مخفيانه شهيد شدند و زندانيان بي‌نام‌ونشاني كه از ساير بازداشتگاه‌هاي مخفي رژيم و از شهرستان‌ها به اينجا مي‌آوردند، مي‌شده است. البته كسي به‌جز قاتلان دست‌اندرکار اطلاع دقيقي از تعداد شهدا ندارد ولي بنا به اطلاعات متفرقه و برآورد منابع مردمي تعداد آن قهرمانان بيش از چند صد نفر است، مستند اين قسمت را به نقل از گزارش يكي از شاهدين مي‌آورم:
«… اعدام‌ها از روز 8مرداد آغاز شد. اولين دستهٌ شهيدان 14-13نفر بودند كه همان شب حلق‌آويز شدند. محمد احمدي، حسين حيدريه، جلال اسد‌پور، محمد‌رضا سعيدي از جملهٌ اين شهدا بودند همهٌ بچه‌ها با قاطعيت جلو مزدوران موضع گرفتند و مجاهد شهيد مجتبي براتي باقرآباد، با صراحت تمام اتهام خود را ”مجاهد”‌ اعلام كرد.
بعدها از مجاهد شهيد محمد فيض آبادي، اهل سبزوار كه در زندان مشهد بود و با ما به سپاه برده شد شنيدم كه وقتي او را به دادگاه مي‌برند دادستان آن زمان مشهد مغيثه‌اي -برادر آخوند محمد مغيثه‌اي رئيس زندان گوهردشت تهران – را آنجا ديده است. ازآنجاکه مغيثه‌اي هم اهل سبزوار بود و محمد را مي‌شناخت، چشم‌بند محمد را برمي‌دارد و مي‌گويد: ”آيا مي‌خواهي نيروهاي اطلاعاتي ما را بشناسي؟ بشناس! چون تو ديگر برنمي‌گردي كه بخواهي چيزي به كسي بگويي” محمد در ميان آن‌ها، بازپرس بچه‌هاي سازمان، ارجمندي، ولي‌پور داديار زندان، جلالي، رئيس آن موقع زندان و سه نفر به‌عنوان نمايندگان خميني را تشخيص داده بود. علاوه بر آن‌ها تعداد ديگري هم بوده‌اند كه محمد نتوانسته بود بشناسد؛ اما مي‌گفت سه طرف اتاق به‌صورت نعلي پر بود…
عصر 5شنبه 20مرداد مجاهدين شهيد اكبر دلسوزي و جليل ضابطي را به اتاق ما آوردند. جليل برايم تعريف کرد كه چند روز بازجويي‌اش همراه با كتك و شكنجه بوده است. صورتش زخمي و عينكش شكسته بود. به او گفته بودند محکوم‌به اعدام‌شده و اگر مصاحبه نكند اعدامش مي‌كنند. او را پاي طناب دار هم برده بودند اما بعد از چند دقيقه فقط عينكش را پس داده و او را بازگردانده بودند. جليل و اكبر را روز شنبه 22مرداد بردند و سحر 25مرداد حلق‌آويز كردند. اكبر اهل آستارا و ساكن مشهد بود. روز 13مرداد با ما به سپاه منتقل شد. وقتي وارد اتاق2 شد رنگ و رويش پريده بود. بعد از چند دقيقه مرا صدا زد. به زبان تركي گفت وقتي او را از سلول انفرادي خارج مي‌كنند بازجو دستش را گرفته و با خود مي‌كشد و مي‌برد. اكبر مي‌گفت: ”از زير چشم‌بندم محوطه‌اي را روشن ديدم كه به‌احتمال‌زياد نور پروژكتور بود. همان‌طور كه بازجو مرا جلو مي‌برد سرم به يك جسمي خورد. ناگهان صداي خنده از اطرافم بلند شد. آن‌وقت بازجو چشم‌بندم را برداشت. اجسادي از شهدا را بر بالاي دار ديدم. حدوداً 17نفر بودند…محل به دار آويختن‌ها در پاركينگ موتــوري بود. طناب‌ها را از سقف ‌آويزان كرده و طناب را با يك خودرو مي‌كشيدند” اكبر بعدازآن ديگر چيزي نفهميده بود. او را به سلولي منتقل مي‌كنند تا زماني كه به هوش مي‌آيد. از او همكاري اطلاعاتي مي‌خواهند و سپس او را به اتاق ما ‌آوردند. اكبر به‌عنوان آخرين حرف‌هايش گفت: ”به بچه‌ها بگو هيچ اطلاعاتي نخواهم داد و براي اعدام خواهم رفت”.
از يکي از نفرات آن اتاقي كه زنده مانده بود شنيدم كه همان روزي كه من به دادگاه رفته‌ام تعدادي از بچه‌ها ازجمله محمد عطارودي اهل قوچان و علي آگاه و… نيز به‌اصطلاح دادگاه مرگ برده شده بودند و حكم اعدام در موردشان اجرا شد و به شهادت رسيدند. همين فرد برايم تعريف كرد كه روز 24مرداد او را هم به دادگاه مي‌برند و محکوم‌به اعدام مي‌شود. دائي او كه پزشك قانوني سپاه مي‌باشد مي‌آيد و برگه‌اي را به او نشان مي‌دهد و مي‌گويد قرار است 50نفر ديگر حلق‌آويز ‌شوند…»
اكنون بعد از افشاي نوار سخنان آقاي منتظري از طرف سركردگان رژيم، به فاش كنندگان اين نوار اتهام خيانت در افشاي اسناد سري رژيم، زده‌شده است، غافل از آن‌که الآن دوران حسابرسي از جنايتكاران فرارسيدهاست و هرروز بيشتر گوشه و زواياي پنهان اين جنايت هولناك افشا مي‌شود. امروز روزي است كه بايد پاسخگوي اين جنايت خود باشند و روزي است كه زبان‌ها بازشده و مکان‌ها يكي بعد از ديگري افشا و مستند مي‌شود و همان‌طور كه هم‌وطنان مي‌گويند اين جنايت نه قابل گذشتن و نه قابل‌بخشش است و رژيم نه‌تنها بايد پاسخ خون تک‌به‌تک 30 هزار گل سرخ را بدهد، حتي بايد پاسخ دهد كه چرا و به چه دليل بهترين مراكز آموزشي اين سرزمين را تبديل به كشتارگاه فرزندان مردم كرده است؟
در همين‌جا از هم‌وطنانم مي‌خواهم در پاسخ به فراخوان مقاومت ايران به‌منظور ارائه اسناد اين جنايت تاريخي به مجامع بين‌المللي و به‌منظور به محاكمه كشاندن خامنه‌اي و سران حكومت آخوندي در مستند كردن و تکميل اين اطلاعات هرچه بيشتر به ياري مقاومت برخيزند و بدين ترتيب ياد و راه آن قهرمانان را پشتوانه نبرد سرنگوني خامنه‌اي جنايتكار كنيم.