لینک :
علی مقدم: مرگ بردیکتاتور . . . زنده باد آزادی
به گزارشهای مصوری که توسط خبرنگاران و فیلم برداران ازشهر حلب پخش میشد نگاه می کردم. هرحرفی حاکی ازدردی بود جانکاه که با تبدیل شدن به کلمات درعمق وجود هرشنونده تاثیرعجیبی می گذاشت و وجدان تک به تک آنها را مخاطب خود قرار میداد . آخرین نفرمی گفت . . .
اینجا به هر طرف که نگاه می کنید اجسا د انسانها همه جا را پر کرده است پیروجوان. زن و کودک، درزیر آوار بمباران ها مرده اند. همه جا را مرگ فرا گرفته است ولی آنچه که از همه اینجا مهمتر است مرگ انسانیت است . . مرگ انسانیت …
اینجا به هر طرف که نگاه می کنید اجسا د انسانها همه جا را پر کرده است پیروجوان. زن و کودک، درزیر آوار بمباران ها مرده اند. همه جا را مرگ فرا گرفته است ولی آنچه که از همه اینجا مهمتر است مرگ انسانیت است . . مرگ انسانیت …
نمی دانم آیا کسی که این جملات تکان دهنده را بیان می کرد؛ هنوز زنده مانده یا این که لحظاتی بعد خودش هم درکنار دیگر هموطنان بی گناهش به خاک و خون افتاده است. ولی درهرحال او فریاد خلقی بود که بخاطر بدست آوردن آزادی از دست رفته اش بپا خواسته و بهای آنرا هم دارد قهرمانانه با گوشت وپوست وخون خویش به سنگین ترین وجه می پردازد…
بهمراه دیگر دوستان و یاران همدرد خود به سمت ایستگاه قطارپاریس حرکت می کنم. قطاری که قراراست ما را به محل انجام تظاهراتی برعلیه کشتار مردم سوریه درحلب به نزدیکی سفارت رژیم آخوندی حاکم برایران برساند…. صحنه های دردناک مردم درحلب در کات هایی سریع هرکدام به اندازه ثانیه ای ازذهنم عبورمی کنند. مادری برجسد فرزند کوچکش اشگ می ریزد. شلیک هواپیماهای روسی. فروریختن ساختمان یک بیمارستان. مردی که کودکی زخمی را اززیر آوار بیرون می کشد. فرود بشکه های انفجاری ازهواپیما های اسد. جسدهای بچه هایی که از بمب های شیمیایی بخاک افتاده اند. پیرزنی گریان که دستانش را به سمت آسمان بلند کرده است. پاسداران ومزدوران خامنه ای درحال شلیک به مردم بی دفاع. جسدهای سوخته شده روی زمین …صدای افکت شلیک راکتی درحلب که با صدای سوت حرکت قطار به سمت پاریس درهم می آمیزد مرا بخود می آورد. اینجا تصاویر دیگری درمقابل چشمانم قرارمی گیرند. جوانی با هدفونی در گوش با موزیک های رپ سرش را تکان میدهد. انگشتانی با لاک ناخنهای رنگی که صفحات کتاب رمان تخیلی اش را ورق می زند. پسری که درتلفن خود مشغول بازی های کامپیوتری مختلف است….
روی خودرا به سمت شیشه قطاربرمی گردانم تا بیشتر ازاین اعصابم خورد نشود. درشیشه تصویر بچه های یتیم حلب را می بینم که درکنارهم روبه دوربین ایستاده اند و با لحن معصومانه می گویند ما دراینجا ۲۷ بچه یتیم هستیم نگذارید مارابکشند…. تصویر بچه های کوچک حلب در شیشه قطار به تصویر نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی دیزالو میشود که درتلاش برای جلوگیری ازشلاق خوردن اسبی جان خود را ازدست میدهد….تصویر نیچه به افراد نشسته در قطار دیزالو میشود. سرتراشیده ای که فقط یک دسته مو روی آن بافته شده. دست ها و سینه ها وگردن های خال کوبی شده. مژه ها وابروها ولب ها، درصورت هایی که به سختی آرایش شده اند… به صورت های افراد نگاه می کنم. چهره هیچکدام ازآنها شباهتی به نیچه ندارد … چشمانم را می بندم … تصویر مولانا ازتاریکی به روشنایی فید میشود که چراغی بدست درحال گشتن درتاریکی وزیرلب زمزمه کردن است . . .از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست…تصویر مولانای چراغ بدست به تصویر تظاهرکنندگان درنزدیکی سفارت رژیم آخوندی دیزالو میشود که هرکدام مشعلی بریک دست و عکسی ازکشته شدگان حلب را دردست دیگر گرفته اند و با تمام وجود فریاد می زنند: اسد قاتل است…خامنه ای قاتل است… روحانی قاتل است… کشتارزنان وکودکان درحلب محکوم است…مرگ بردیکتاتور… زنده باد آزادی…زنده بادارتش آزاد ی …
درصف اول ایستاده ام. هیچ تمایلی به انجام فیلم برداری ندارم. کینه ای آتشین تمامی وجودم را فرا گرفته و قلبم را به آتش کشیده است. فقط میخواهم بجای دوربین مشعلی بدست گرفته و عکس کودکان حلب را درهوا به حرکت درآورم و تا جایی که میتوانم فریاد بکشم تا به ندای فردی که درحلب بدنبال انسانیت می گشت پاسخی داده باشم…
صدای فریادها وشعارهای جمعیتی که درحمایت ازمردم حلب در آنجا گرد آمده اند هرلحظه اوج بیشتری می گیرد. چند دخترسوری با شوروهیجان خاصی شعاره ارا بزبانهای عربی و فرانسوی تکرارمی کنند. زنان و مردان فرانسوی از اقشار مختلف پاریس خودرا به محل تظاهرات رسانده ودوشادوش زنان و مردان سوری و ایرانی در حال شعاردادن برعلیه قاتلان کودکان و زنان درحلب هستند. به تظاهرکنندگان نگاه می کنم شعله خشمی دردیدگان هرکدامشان زبانه می کشد. چهره یک مرد فرانسوی درحال شعاردادن به چهره ژان مولن قهرمان مبارزات پارتیزانی فرانسه برعلیه ارتش اشغالگر هیتلر دیزالو میشود. زنان و مردان پارتیزان فرانسوی درحال عملیات کمین درکوه و جنگل و نبرد با مزدوران ارتش نازی دیده می شوند. چهره های پارتیزانهای گروه آفیش سرخ درحال سرود خواندن به چهره زنان و مردان فرانسوی درحال شعاردادن برعلیه اسد و خامنه ای درصفوف تظاهرات دیزالو میشود. صدای فریادهای کوبنده جمعیت هرلحظه پرطنین ترو خروشان تر می گردد … مرگ بر دیکتاتور. زنده باد آزادی … صدای شعارهای فرانسوی به تدریج در شعارهای انگلیسی و سوئدی و ایتالیایی وآلمانی و ترکی و عربی و زبانهای مختلف دیگر درتظاهرات همزمان کشورها درسراسر دنیا فید و ادغام میشود. جویبارهای مختلفی از انسانهای آگاه و دردمند که نمی توانند چشمان خودرا براین همه ظلم وبی عدالتی ببندند با بهم پیوستن به یکدیگر، رودی خروشان درتمامی جهان به حرکت در آورده اند تا پاسخ فردی که درحلب بدنبال انسانیت گشته بود را بدهند و فریاد بکشند که… تا ما هستیم انسانیت زنده است و زنده خواهد ماند و تا ما هستیم مبارزه هست ومبارزه ادامه خواهد یافت و تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست شکست وپیروزی هست ولی سرانجام پیروزی ازآن خلق هاست. و ما پویندگان این راه هستیم تا سرمنزل مقصود … تا فراسوی زمان و مکان…
پاهایی که محکم و استوار برزمین کوبیده می شوند کادر تصویر را پرمی کنند. انبوه رزمندگان ارتش آزادی با عزمی مصمم تر سلاح برکف و متحد و هم پیمان به سمت مزدوران اسد و خامنه ای حمله می کنند…صدای شلیک سلاح های رزمندگان درفریاد الشعب یرید اسقاط النظام . . خلق برای سقوط حکومت دیکتاتور اراده کرده است؛ درمقابل سفارت رژیم آخوندی درپاریس فید وادغام می شود.
با مشعل هایی دردست خود را درکنار و دوشادوش رزمندگان ارتش آزادی درسوریه حس می کنیم. قلب مان با قلب آنان می تپد. صدایمان فریاد خروشانشان می شود تا شعارهایمان طنین شلیک سلاح های آنان درمیدان های نبرد گردد…چرا که ما بگفته مولایمان علی، مانند کوه در برخورد با تندباد ها استواریم و درپیکار با زور و بیدادگری پایداریم و ستمدیده را همچنان گرامی می داریم و ازاو حمایت می کنیم تا دادش را از ظالم بستانیم و ستمگررا بدانسان درخواری می گذاریم تا سرانجام اورا بسزای اعمالش برسانیم…
۲ دی ۱۳۹۵ – ۲۲ دسامبر ۲۰۱۶
بهمراه دیگر دوستان و یاران همدرد خود به سمت ایستگاه قطارپاریس حرکت می کنم. قطاری که قراراست ما را به محل انجام تظاهراتی برعلیه کشتار مردم سوریه درحلب به نزدیکی سفارت رژیم آخوندی حاکم برایران برساند…. صحنه های دردناک مردم درحلب در کات هایی سریع هرکدام به اندازه ثانیه ای ازذهنم عبورمی کنند. مادری برجسد فرزند کوچکش اشگ می ریزد. شلیک هواپیماهای روسی. فروریختن ساختمان یک بیمارستان. مردی که کودکی زخمی را اززیر آوار بیرون می کشد. فرود بشکه های انفجاری ازهواپیما های اسد. جسدهای بچه هایی که از بمب های شیمیایی بخاک افتاده اند. پیرزنی گریان که دستانش را به سمت آسمان بلند کرده است. پاسداران ومزدوران خامنه ای درحال شلیک به مردم بی دفاع. جسدهای سوخته شده روی زمین …صدای افکت شلیک راکتی درحلب که با صدای سوت حرکت قطار به سمت پاریس درهم می آمیزد مرا بخود می آورد. اینجا تصاویر دیگری درمقابل چشمانم قرارمی گیرند. جوانی با هدفونی در گوش با موزیک های رپ سرش را تکان میدهد. انگشتانی با لاک ناخنهای رنگی که صفحات کتاب رمان تخیلی اش را ورق می زند. پسری که درتلفن خود مشغول بازی های کامپیوتری مختلف است….
روی خودرا به سمت شیشه قطاربرمی گردانم تا بیشتر ازاین اعصابم خورد نشود. درشیشه تصویر بچه های یتیم حلب را می بینم که درکنارهم روبه دوربین ایستاده اند و با لحن معصومانه می گویند ما دراینجا ۲۷ بچه یتیم هستیم نگذارید مارابکشند…. تصویر بچه های کوچک حلب در شیشه قطار به تصویر نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی دیزالو میشود که درتلاش برای جلوگیری ازشلاق خوردن اسبی جان خود را ازدست میدهد….تصویر نیچه به افراد نشسته در قطار دیزالو میشود. سرتراشیده ای که فقط یک دسته مو روی آن بافته شده. دست ها و سینه ها وگردن های خال کوبی شده. مژه ها وابروها ولب ها، درصورت هایی که به سختی آرایش شده اند… به صورت های افراد نگاه می کنم. چهره هیچکدام ازآنها شباهتی به نیچه ندارد … چشمانم را می بندم … تصویر مولانا ازتاریکی به روشنایی فید میشود که چراغی بدست درحال گشتن درتاریکی وزیرلب زمزمه کردن است . . .از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست…تصویر مولانای چراغ بدست به تصویر تظاهرکنندگان درنزدیکی سفارت رژیم آخوندی دیزالو میشود که هرکدام مشعلی بریک دست و عکسی ازکشته شدگان حلب را دردست دیگر گرفته اند و با تمام وجود فریاد می زنند: اسد قاتل است…خامنه ای قاتل است… روحانی قاتل است… کشتارزنان وکودکان درحلب محکوم است…مرگ بردیکتاتور… زنده باد آزادی…زنده بادارتش آزاد ی …
درصف اول ایستاده ام. هیچ تمایلی به انجام فیلم برداری ندارم. کینه ای آتشین تمامی وجودم را فرا گرفته و قلبم را به آتش کشیده است. فقط میخواهم بجای دوربین مشعلی بدست گرفته و عکس کودکان حلب را درهوا به حرکت درآورم و تا جایی که میتوانم فریاد بکشم تا به ندای فردی که درحلب بدنبال انسانیت می گشت پاسخی داده باشم…
صدای فریادها وشعارهای جمعیتی که درحمایت ازمردم حلب در آنجا گرد آمده اند هرلحظه اوج بیشتری می گیرد. چند دخترسوری با شوروهیجان خاصی شعاره ارا بزبانهای عربی و فرانسوی تکرارمی کنند. زنان و مردان فرانسوی از اقشار مختلف پاریس خودرا به محل تظاهرات رسانده ودوشادوش زنان و مردان سوری و ایرانی در حال شعاردادن برعلیه قاتلان کودکان و زنان درحلب هستند. به تظاهرکنندگان نگاه می کنم شعله خشمی دردیدگان هرکدامشان زبانه می کشد. چهره یک مرد فرانسوی درحال شعاردادن به چهره ژان مولن قهرمان مبارزات پارتیزانی فرانسه برعلیه ارتش اشغالگر هیتلر دیزالو میشود. زنان و مردان پارتیزان فرانسوی درحال عملیات کمین درکوه و جنگل و نبرد با مزدوران ارتش نازی دیده می شوند. چهره های پارتیزانهای گروه آفیش سرخ درحال سرود خواندن به چهره زنان و مردان فرانسوی درحال شعاردادن برعلیه اسد و خامنه ای درصفوف تظاهرات دیزالو میشود. صدای فریادهای کوبنده جمعیت هرلحظه پرطنین ترو خروشان تر می گردد … مرگ بر دیکتاتور. زنده باد آزادی … صدای شعارهای فرانسوی به تدریج در شعارهای انگلیسی و سوئدی و ایتالیایی وآلمانی و ترکی و عربی و زبانهای مختلف دیگر درتظاهرات همزمان کشورها درسراسر دنیا فید و ادغام میشود. جویبارهای مختلفی از انسانهای آگاه و دردمند که نمی توانند چشمان خودرا براین همه ظلم وبی عدالتی ببندند با بهم پیوستن به یکدیگر، رودی خروشان درتمامی جهان به حرکت در آورده اند تا پاسخ فردی که درحلب بدنبال انسانیت گشته بود را بدهند و فریاد بکشند که… تا ما هستیم انسانیت زنده است و زنده خواهد ماند و تا ما هستیم مبارزه هست ومبارزه ادامه خواهد یافت و تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست شکست وپیروزی هست ولی سرانجام پیروزی ازآن خلق هاست. و ما پویندگان این راه هستیم تا سرمنزل مقصود … تا فراسوی زمان و مکان…
پاهایی که محکم و استوار برزمین کوبیده می شوند کادر تصویر را پرمی کنند. انبوه رزمندگان ارتش آزادی با عزمی مصمم تر سلاح برکف و متحد و هم پیمان به سمت مزدوران اسد و خامنه ای حمله می کنند…صدای شلیک سلاح های رزمندگان درفریاد الشعب یرید اسقاط النظام . . خلق برای سقوط حکومت دیکتاتور اراده کرده است؛ درمقابل سفارت رژیم آخوندی درپاریس فید وادغام می شود.
با مشعل هایی دردست خود را درکنار و دوشادوش رزمندگان ارتش آزادی درسوریه حس می کنیم. قلب مان با قلب آنان می تپد. صدایمان فریاد خروشانشان می شود تا شعارهایمان طنین شلیک سلاح های آنان درمیدان های نبرد گردد…چرا که ما بگفته مولایمان علی، مانند کوه در برخورد با تندباد ها استواریم و درپیکار با زور و بیدادگری پایداریم و ستمدیده را همچنان گرامی می داریم و ازاو حمایت می کنیم تا دادش را از ظالم بستانیم و ستمگررا بدانسان درخواری می گذاریم تا سرانجام اورا بسزای اعمالش برسانیم…
۲ دی ۱۳۹۵ – ۲۲ دسامبر ۲۰۱۶