"منافقین" در حکم خمینی وتوضحیات ضروری وروشنگربخشی ازمقاله مفهوم منافقین نوشته احسان امین الرعایا
۲ ـ منافقین
برای شناخت ولایت فقیه باید در مفهوم همین کلمه رسوخ کرد. با این روش از کوششهای تاکنونی برای بهدست دادن تعریفی از این اصطلاح نظیر تبارشناسی آن، بررسی ریشههای عقاید شیعه درباره امامت و پیشینه عقاید فلسفی و نظرگاههای فقهی خمینی فاصله میگیریم و برای فهم ولایت فقیه بهعناصر واقعی نهفته در آن روی میکنیم که خود را در عمل سیاسیاش ظاهر کرده است.
از نظر خمینی، مفهوم «منافقین» ربطی بهسابقه تاریخی آن در صدر اسلام، معنای مشخص این کلمه در قرآن و تعریف واژهشناسانه آن ندارد. بلکه خود او در خلال سخنرانیها و عمل سیاسیاش بار معنایی متفاوتی بهاین کلمه داد. سپس در حکم قتلعام، بار معنایی آن را با جرم شناختن «سرموضع» نفاق بودن، بهمنتها درجه رساند.(8) پس در این جا مفهومی مورد نظر است که این کلمه در یک فرآیند تاریخی پیدا کرده است.
از سال ۵۸ بهبعد به مدت چند سال خمینی در سخنرانیهایش مشخصههای همین دشمن ـ منافقین ـ را توضیح میداد:
برای شکافتن مفهوم این واژه ابتدا به سخنان خمینی مراجعه میکنیم:
مصیبت بدتر
اولین اظهارنظر خمینی علیه مجاهدین در ۲۳ خرداد ۵۸ در یک دیدار غیرعلنی با عدهیی از عواملاش صورت گرفت. سخنان خمینی هر چند در آن موقع بهطور رسمی منتشر نشد، اما نوار کاست آن که دست بهدست میگشت، وسیله تحریک و بسیج قوای خمینی علیه مجاهدین بود:
«این اینها مصیبتشان بدتر از آنهاست. ...
اینهایی که سر خود هر چه دلشان میخواهد گردن قرآن میگذارند، اینها کارشان مشکلتر از آنهاست... .» (9)
از اعظم مشکلات، مشکلتر از محمدرضا ـ «امروز هم مسلمانها مبتلای به دستهیی از منافقین هستند که کار مسلمانها با این منافقین مشکلتر است با کارشان با محمدرضا. ... یک دستهیی که در ظاهر اظهار اسلام میکنند... با اینها باید چه بکنیم؟ کار با اینها بسیار مشکل است...
حل مسأله منافقین از اعظم مشکلاتی است که برای ملت ما و برای اسلام از اول بوده است».(10) (۲۴ آذر ۵۸)
ترسناکتر از حمله نظامی و حصر اقتصادی ـ «هیچ وقت از حمله نظامی نترسید، ... بلکه آنوقت هم مداخله نظامی بکنند به نفع ماست. از حصر اقتصادی هم ابداً نترسید… اگر ما را محاصره اقتصادی بکنند به نفع ماست... از این دشمنی که آمده در داخل و ما را میخواهد از داخل فاسد کند، این ترس دارد».(11) (۱۰ دی ۵۸)
سوره منافقین، نه سوره کفار ـ «ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم، سوره منافقین داریم که برای منافقین، از اول شروع میکند اوصافشان را میگوید». (12)
جذبکننده جوانان پاک ـ «توانستند که جوانهای پاک و صاف و صحیح ما را گول بزنند با تبلیغاتی که بلدند و خوب هم بلدند».(13) (۴ تیر ۵۹)
بانیان شکاف میان جامعه و حکومت ـ «تمام سعی منافقین بر این است که بین مردم شکاف ایجاد نمایند».(14) (۶ خرداد ۶۱)
مخالفان قصاص و حدود شرعیه ـ «منافقین اسلام راستین میخواهند، نه اسلامی که در آن حدود شرعیه جاری بشود، نه اسلامی که در آن قصاص شرعی جاری بشود، نه اسلامی که ابرقدرت ها را بیرون بکند از کشور، نه اسلامی که کمونیست را سرکوب کند».(15) (۱۱ آذر ۶۱)
عده زیاد ـ «منافقین که عده شان زیاد بود و تبلیغاتشان دامنهدار بود و جوانهای بسیاری را از ما گول زده بودند، آنها به زبالهدان ریخته شدهاند».(16) (۴ خرداد ۶۲)
بدتر از کفار ـ «سازمان امنیت را همه مردم میگفتند اینها برخلاف ملت و اسلام هستند، میشناختند این را، … مبارزه با آنها آسان بود، منافقها هستند که بدتر از کفارند».(17) (۴ تیر ۵۹۹)
تسلیمناپذیر، به احتمال هزار بر یک ـ «شما بنای بر این مطلب ندارید. و من اگر در هزار احتمال یک احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم».(18) (21 اردیبهشت 1360)
خودشان را شکنجه میکنند ـ «شما گرفتار یک جمعیتی هستید که خودشان، خودشان را بیهوش میکنند و داغ میکنند برای اینکه گردن شما بگذارند.
... بعضی از اینها، آن رفیق خودشان را بیهوش میکنند و شکنجه میکنند برای اینکه بگویند شکنجه ما داریم. شما سرو کارتان با یک همچو مردمی است».(19) (۱۹ فروردین ۱۳۶۰ ـ در ملاقات با محمدی گیلانی رئیس «دادگاه انقلاب تهران» و سایر مسئولان این دادگاه)
«سرکوب» تصمیمگیری شده ـ «ما با آنها عمل خواهیم کرد بهطوری که با غیرمسلمین عمل میکنیم، با منافقین عمل میکنیم و آنها را سرکوب میکنیم».(20) (۲ شهریور ۵۸)
«آنقدری که اسلام تکیه کرده است بر اینکه منافقین را از بین ببرد یا اصلاحشان کند، برای کفار اینطور نیست. انسان میداند با آدم کافر چه بکند، اما با منافقین نمیداند چه کند».(21) (۶ دی ۶۲)
درونمایه گفتههای خمینی
سخنرانیهای خمینی در دوره دهساله حکومتاش نقطهنظرها و توصیفهای بسیار بیشتری درباره «منافقین» بهدست میدهد. اما میتوان گفت که نمونههای پیشگفته مهمترین وجوه نظرگاه او درباره مجاهدین را در برمیگیرد.
این نظرگاه در چند نکته اساسی قابل توضیح است:
الف ـ زدن برچسب «منافقین» به سازمان مجاهدین خلق ایران و هر فرد یا گروهی که همنظر یا همسوی این جنبش است، در اصل استفاده از بدعت تکفیر است. تکفیر، از اشکال اساسی اعمال تفکر ارتجاعی و بنیادگرایی دینی، در ظاهر عبارت است از معرفی و افشای فرد یا گروهی که منکر خداست یا صداقت پیامبر خدا را انکار کرده است. اما در عمل، در قرنهای متمادی، تکفیر یک دستاویز دینیِ مرتجعان برای راندن و سرکوب مخالفان یا رقبای فکری بوده است.
برای ولایت فقیه حاکم بر ایران نیز این حربه، از مهمترین سازوکارهای فرمانروایی است و هدف سیاسی محوری آن از ابتدا مجاهدین بوده است.
ب ـ خمینی برای مشخص کردن هدف اصلی خود که در مورد مجاهدین چیزی بسیار بیشتر از تکفیر را در نظر دارد، این فرمول را ابداع کرد که «منافقین بسیار بدتر از کفارند». چنانکه دیدیم، در سخنرانی ۴ تیر 1359 او تا گفتن این دروغ مفتضحانه تنزل کرد که «ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم». در حالی که روشن است که قرآن صد ونهمین سوره خود را به کافرون اختصاص داده است.
خمینی میخواست سلسله مراتب شناخته شده دشمنان در تاریخ و فرهنگ اسلام را که برحسب آن همواره کفار بهعنوان جبهه دشمن در مقابل مسلمانان محسوب شدهاند، کنار بزند تا چیزی بهمراتب دشمنتر از دشمن معهود را بشناساند. به بیان دیگر او داشت برای جبهه خودی روشن میساخت که خطر اصلی از کدام سو میآید؟
در نظر خمینی، منافقین یعنی دشمن ذاتی، که بالاترین خطر در سلسله مراتب خطرهاست و پدیدهیی است که ولایت فقیه از نفی آن موجودیت مییابد.
این جنبشی است و حتی نوعی از انسان است که در صدر دشمنان قرار دارد و خمینی حمله نظامی آمریکا و محاصره اقتصادی کشور را بهمراتب بر این خطر ترجیح میدهد.
شعار «مرگ بر منافقین» که مشخصکننده دشمن اصلی رژیم در جبهه داخلی است، برخاسته از همین تلقی است.
ج ـ بهکار بردن واژه «منافقین» برای مجاهدین خلق از همان اولین ماههای شروع حاکمیت خمینی، بهطور قطع، سرکوب و کشتار مجاهدین را در تقدیر داشت. این نامگذاری عبارت بود از قصد و دورخیز خمینی برای نابودی مجاهدین.
در نخستین روزهای پس از سرنگونی حکومت شاه، خود مجاهدین اوضاع را چنین تحلیل و ارزیابی میکردند که حداکثر ظرف شش ماه عملیات سرکوب و کشتار مخالفان از جانب رژیم جدید آغاز خواهد شد. چه در آن زمان چه در سالهای 58 و 59، شخصاً بارها از مسئولان مجاهدین یا در نشستهای داخلی میشنیدم که از «تیغ سرکوب» صحبت میکردند. گاه با این سؤال که «تیغ سرکوب» چه زمانی فرود خواهد آمد؟ و گاه با این هشدارها که باید زمان «تیغ سرکوب» را عقب بیندازیم. آنچه محل تردید نبود، چشمانداز حتمیالوقوع همین «تیغ» بود.
بر پایه همین فرض، از فردای قیام بهمن اصل راهنمای تاکتیکها و سیاستهای مجاهدین، اجتناب از درگیری با حکومت به بهای چشمپوشی مکرر از بسیاری حقوق حقه سیاسی و قانونی بود.
خمینی و حزب «جمهوری اسلامی» او و پاسدارانش نیز با خاطر جمعی از شکیبایی مجاهدین، در آن دوره کوتاه دهها تن از اعضا و هواداران این سازمان را بهضرب چماق یا سلاح گرم بهشهادت رساندند.(22) از میان آنها چهار نفر تیرباران شدند. همزمان، دستگیری هواداران مجاهدین که عموماً جرمی جز هواداری از مجاهدین نداشتند، بهتدریج زندانها را پر میکرد. در اردیبهشت 1360 شمار همین زندانیان به حدود 1200نفر رسید. (23)
در فروردین 1360 با انتشار اطلاعیه ده مادهیی دادستانی(24) روشن بود که خمینی در حال از نیام کشیدن تیغ سرکوب است.
تهاجم سیاسی و ایدئولوژیک خمینی به مجاهدین و زمینهسازیهایش برای شروع کشتار وسیع، از جمله بسیج قوای رژیم، همه در همین نامگذاری «منافقین» تجلی مییافت.
د ـ در دیدار با محمدی گیلانی رئیس وقت «دادگاه انقلاب» تهران و بازجویان و پاسداران این دادگاه، که پیش از این اشاره شد، خمینی بهزبان روشن مشخصهیی درباره «منافقین» را ترسیم میکند که از نظر او این پدیده باید در اذهان عمومی با آن تعین یابد. این مشخصه شکنجهگر خود بودن قربانی است: خودشان، خودشان را شکنجه میکنند، خودشان خودشان را داغ میکنند، خودشان خودشان را میکشند... .
در این جا جلاد و جانی با هویت و رفتار غیرمتعارفی ظاهر میشود که با گونه معمول و شناخته شده خود بهکلی متفاوت است.
او رویکرد تدافعی ندارد و در منتهای تهاجم است، جنایت را انکار یا مخفی نمیکند، دیگران را در آن سهیم نمیکند یا آن را بهگردن کسی نمیاندازد؛ بلکه خودٍ شکنجه شده را عامل شکنجه خویش و خودٍ کشته شده را عامل قتل خویش معرفی میکند.
در قرن گذشته و گذشتههای دورتر دژخیمان و مستبدانی با فرافکنیهای کم و بیش مشابه دیده شدهاند؛ اما خمینی آن را بهیک دستگاه عملی و نظری منسجم بالغ کرد که در آن نسبت میان جلاد و قربانی دگرگون شده است.
پس در این جا بحث از گستاخی یا هرزهگی جلاد نیست؛ بلکه ایدئولوژی هولناکی در برابر انسان قد علم کرده که وجود قربانی و ستمزده و مظلوم را نفی میکند. این ایدئولوژی در نابود کردن حیات سیاسی و حیات فیزیکی قربانی متوقف نمیشود و بهحیات اخلاقی و آرمانی او هم تعرض میکند. این تفکر در بنیان خود، حق مقاومت کردن را منتفی میکند: تو نمیتوانی مقاومت کنی، زیرا در این صورت شکنجهگر و قاتل خود یا همرزمانت هستی.
این خصلت اساسی کردار و نگرش خمینی و پیروان او با سایرین و جان و جوهر خمینیگرایی است. وقتی که ولایت فقیه به ویژگیهای بسیار بنیانی و ذاتی خود کاهش یابد، ملاحظه میشود که یکی از مهمترین عناصر آن نفی قربانی و نفی حق مقاومت است. وقتی که تاریخچه صورتبندی ولایت فقیه و استمرار آن فشرده شود، باز همین عنصر را ظاهر میکند.
از سال 59 زندانها و اتاقهای بازجویی با منطق انکار وجود قربانی قوام و دوام یافته و بازجویان با همین نظرگاه پرورش یافته و عمل کردهاند.
در بیرون زندانها نیز، مقلدان و مزدوران ولایت فقیه که جای خود دارد، حتی کسانی که در همسویی و اتحاد عمل با رژیم حاکم بودهاند، شریعتمداران همین دیانت ارتجاعی بوده و هستند.
«جنبش مسلمانان مبارز» ـ از جریانهای جبهه متحد ارتجاع ـ در سال 59 مدعی بود که: «رهبران (مجاهدین)... .. از روی طرح و نقشه حادثه آفرینی میکنند و هواداران خود را به زندان و زیر کتک و شکنجه میفرستند تا... . سپس روی آن تبلیغ و مظلوم نمایی کنند...» و «ابتکار عمل در ایجاد این درگیریها بهطور عمده با مجاهدین است».(25)
حزب توده عضو دیگر همین جبهه مینوشت: «مردم بدانید قاتل من پاسدار نیست، ... قاتل من رجوی... است». (26)
ریزهخواران کنونی جبهه ولایت فقیه نیز شهادت مجاهدان آزادی بر اثر حملههای موشکی وحشیانه رژیم ولایت فقیه را تقصیر مشترک خامنهای و رهبری مجاهدین میانگارند.
از دروغ و نیرنگی که معمولاً مددکار این ادعاهاست، اگر چشم بپوشیم و به بنیان نظری و عقیدتی آن نظر کنیم باز همان شریعتی پدیدار میشود که محتوای آن را تبیینات خمینی درباره «منافقین» و نفی وجود قربانی و انکار حق مقاومت تشکیل داده است.
در زمستان سال 59 که جبهه متحد ارتجاع با همین منطق نشریات خود را علیه مجاهدین پر میکرد، رهبر مقاومت مسعود رجوی پرسید: «آیا جز این است که در فرهنگ انقلابی توحیدی، مسلوب الاختیار تلقی کردن آدمی، جز به مفهوم کفران شأن انسانی و تنزل وی درجه حیوانی نیست؟ و مگر نه این است که در چشمانداز شکوهمند توحید، انسان انقلابی، ”خود“ همه ملزومات و مسئولیتهای عقیدهاش را در انواع ”ابتلائات“ ممکن پیشاپیش پذیرفته است تا به یک فراخود متعالی دست پیدا کند؟».(27)
ه ـ در نظرگاه خمینی، هر چند که «منافقین» در یک جنبش سیاسی مشخص عینیت مییابد، اما «دیگری» را هم در خود نمایندگی میکند. نزد او هر دیگری که تسلیم ناشده ، در کلمه «منافقین» تجلی مییابد و در طیف نیروهای سیاسی ایران هر فرد و گروه بهاطاعت درنیامدهیی مشمول این نامگذاری است.
خویشکاری این نامگذاری، جداسازی ریشهیی میان اردوی رژیم حاکم است با جبهه دیگر و اردوگاه دیگر و بهطور کلی نوع دیگری از انسان که عزم و اندیشه مخالفت و مقاومت دارد. پس، کارزار سیاسی و ایدئولوژیکی علیه «منافقین»، سلب حق مقاومت و مخالفت از کل جامعه را پیشاروی خود داشته و دارد.
برخیها رویارویی میان خمینی با مجاهدین را یک تصفیه حساب مذهبی انگاشتهاند، برخی دیگر آن را برخاسته از مرزبندیهای میان مجاهدین و جریان راست ارتجاعی در زندانهای شاه تحلیل کردهاند. این خامداوریها ماهیت غیردقیق و انتزاعی دارد و به کنه اصلی روند تثبیت قدرت سیاسی پس از سرنگونی شاه راه نبرده است. خمینی از روز اول در سرکوب مجاهدین بهبند کشیدن کل جامعه را در نظر داشت. نامگذاری «منافقین» در خدمت همین هدف بود و خیلی زود به سازوکاری برای جداسازی و دستهبندی طیف سیاسی مخالف خمینی تبدیل شد.
مثال مشهور اینگونه نامگذاریها رویکرد حزب نازی آلمان با یهودیها پیش از جنگ جهانی دوم است. هانا آرنت این تجربه را بهخوبی شرح داده است: «نخستین گام اساسی در راه چیرگی تام، کشتن شخصیت حقوقی در انسان است. این کار از یک سو با قرار دادن ردههایی از مردم در خارج از حمایت قوانین کشور و با زدن برچسب عدم مشروعیت... از سوی دیگر با قرار دادن اردوگاههای جمعی در خارج از شمول نظام جزایی عادی صورت گرفته بود...»(28)
در این جا آرنت موقعیت یهودیها در سالهای حاکمیت هیتلر را تشریح میکند که چگونه با جداسازی آنها ابتدا حقوق سیاسی و مدنیشان را نفی کردند، سپس به تخطئه شخصیت اخلاقیشان پرداختند و سرانجام نابودی جمعی آنها دست زدند.
در مورد مجاهدین نیز همین روند طی شد: ابتدا نامگذاری و زدن برچسب «منافقین»، سپس قرار دادن آنها در موقعیتی که باید هدف قرار گیرند، در وهله بعد انکار همه حقوقشان و سپس کشتار.
در دوم مرداد سال ۵۹ رئیس دادگاه انقلاب بم بهنام آخوند علامه حکمی صادر کرد و در آن گفته بود: «مجاهدین خلق ایران بهفرمان امام خمینی مرتدین و از کفار بدترند. هیچگونه احترام مالی ندارند. بلکه حیاتی هم ندارند...»(29)
در آن زمان رهبر مجاهدین آقای مسعود رجوی گفت: «میگویید مسلمان نیستیم، لااقل بر ذمه اسلام هم نیستیم؟ اگر اسلام آن خشونت و انحصارطلبی است که شما در عمل مبلغاش هستید، ماهم حاضریم جزیه بدهیم». (30)
انکار هر گونه حقوق مجاهدین، به سرعت بههر عنصر مخالف تعمیم یافت و بهطور کلی رفتار ثابت و دائمی ولایت فقیه نسبت به «دیگری» شد.
منافقین نامیدن مجاهدین و سلب تمام حقوق اجتماعی و سیاسی و مالی و حیاتی این جنبش، از این رهگذر بهصورت اهرم مؤثری در دست ولایت فقیه درآمد تا با آن مانع هر گونه نزدیک شدن سایرین به مجاهدین شود.
بهعبارت دیگر، این نامگذاری ساز و کار تخریب همبستگی میان مخالفان ولایت فقیه بوده است.