۱۳۹۵ دی ۲۷, دوشنبه

بیاد آنکه عاشق آزادی است = براي 30دي سالروز آزادی برادر مجاهد مسعود رجوی



بیاد  آنکه عاشق  آزادی است = براي 30دي سالروز آزادی برادر مجاهد مسعود رجوی 





درون تنگ زندان اوین پر خروش بودم
خروش دیدم قیام دیدم نسلی را بپا دیدم
عجب نسلی قیام کرد
چنین رزمی با این عزمی بپا کرده
همین رزم بود همین عزم بود چنین ارتش با این وحدت بپا کرده
همین پیرو مسعود بود چه در بندو
چه در میدان با خلقش وفا کرده
بمناسبت فرا رسیدن سی دی, سال روز ازادی اخرین دسته از زندانیان سیاسی مجاهدین خلق در سال پنجاه وهفت که با قیام خلق قهرمان رژیم دیکتاتوری شاه مجبور به ازاد کردن زندانیان گردید.
سمبل و شاخص مقاومت این زندانیان ازاد شده برادر مجاهد اقای مسعود رجوی بود که با تشکر و قدردانی قیام
مردم را ستود و فریاد زنده باد انقلاب دمکراتیک مردم ایران را طنین افکن کرد، و پرچم حق حاکمیت مردم ایران را برافراشت .از ضربه شهریور پنجاه ودستگیری تمام مرکزیت این پیشوای ازادی برادر مجاهد اقای مسعود رجوی بود که مشعل دار این رزم وجانفشانی بود، درنیم قرن مبارزه بی امان برای ازادی ملت ایران و سرنگونی دو دیکتاتوری شاه و شیخ از همه چیز خود گذشت و خون بهای ازادی را پر داخت کرده و باز هم پرداخت خواهد کرد وسر باز ایستادن ندارد تا سرنگونی این رژیم پلید ضد بشر.
وقتی فریاد میزنیم مجاهدین زندانند، یا کشته در میدانند، صرف یک شعار نیست بلکه واقیعتی است که از پیشوای عقیدتی خود حسین(ع) اموختیم که مجاهد می رزمد، می میرد، ذلت نمی پذیرد، و با تاثیر از عاشورا تسلیم تعادل قوا نشوند و برای ازادی این هدیه خدایی پا فشاری می کنند و بدون چشم داشت رمز ماندگاری را اموختند که همانا پرداخت است .
در حمله ناجوانمردانه به اشرف که خود گویای وحشت رژیم پلید خمینی از مجاهدین است هیچکس به اندازه سران مفلوک رژیم خمینی، ایمان و قدرت مجاهدین را نمی شناسد چرا که ایادی این از نزدیک با روح پلید شیطانی خود در اسارتها شاهد مقاومت در زیر بدترین شکنجه ها و تیرکهای دار بوده اند, با چشمان خود دیده اند که مجاهدین یعنی مقاومت تا به اخر.از انجایی که خدا دشمنان خلق را از احمقها افریده تجربه نمی کنند. مگر ستادهای مجاهدین را در داخل ایران با گله های پاسداران مزدور ملا خور نکردید. قلبهایمان شد ستاد مجاهدین حال هم با کمک مزدوران و ایادی خارجی فکر کن اشرف را گرفتی و چند صباحی به جیره خواران ریزو درشتت در مراحل سرنگونی روحیه کاذب تزریق کند. ولی با نسل صدق و فدا وارتش ازادی چه خواهی کرد. اشرف یک رسم ماندگار شد ،اشرف تکثیر شد .
گذشت ان زمان که هر جنایاتی را با دجالیت پنهان کنید و بقول اشرف شهیدان, جهان خبر دار نشد بر ملت ایران چه گذشت و چه جنایتهایی در اوین ودیگر زندانها مرتکب شدید که چند مدتی به این زندگی نگینتان اضافه کنید ولی اینبار جنایتهای شما در اشرف ولیبرتی به یمن گزارشگرهای سیمای ازادی با حداقل امکانات, ماهیت پلید و ضد انسانی شما را جهان نما کرد. حالا شکنجه کن، کابل بزن، تیر بزن، تبر بزن، دار بزن. ولی فرمانده ارتش ازادی گفته . سرنگونی , سرنگونی , سرنگونی.
بار خدایا مجاهدین را یاری کن همانهایی که با عهدشان ثابت قدم ماندن،و وای بر انهایی که ایمان را به سخره گرفتند،
اینجانب با سر بلندی و افتخار سر تعظیم فرود می اورم در پیشگاه بنیانگزاران و تمامی شهدای والامقام راه ازادی وبا عرض سلام به پیشوای ازادی برادر مسعود رجوی که بحق معلم و سپهسالار این رزم و عزم و صدق وفداست و با تبریک وتهنیت به کادرهای سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران بلا اخص مجاهدین لیبرتی وتمامی اشرف نشانها و مردم ازادیخواه .و با درود به ابوذر زمان ایت الله طالقانی این اسطوره تقوا که می گفت وقتی اسم مسعود رجوی را بازجوهای ساواک می شنیدند وحشت می کردند .
این حرف پدر طالقانی همچون ایه نشانگر واقعیت هاست ، حالا بنگر زمانه را همان صفت ساواک شاه در خون شیخ ارتجاع و ضد انقلاب میجوشد.واقعا چه حکمتیست . این فلسفه چیست ؟هر کجا اسم رجوی برده میشود شاه صفتان و خمینی صفتان گزیده میشوند .
در این شرایط تاریخ وظیفه خود می دانم یادی از حماسه و مقاومت شهدایی که در رزم واستقامت وعشق به سازمان و راه و رسم برادر مسعود بسیاربودند ومن از نزدیک خود شاهد بودم را گواهی دهم . من به عنوان هوادار سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران قبل از سی خرداد سال شصت توسط اسماعیل افتخاری سر کرده گروه ضربت کمیته منطقه دوازده دستگیر شدم . اسماعیل افتخاری معروف به اسمال تیغ کش این جنایتکارمعلوم وحال که معرف تمام هموطنان ازادی خواه است که در ده شصت چه جنایتهایی را علیه نیروهای انقلابی مرتکب شده است . در کمیته دوازده ساختمان قرمز من را در سلولی انداختند که فرد دیگری در این سلول بود بنام حسین فضیلی چه افتخاری نصیبم شد که با او هم سلول شدم ، حسین را از بیرون می شناختم یکی از فعالین انجمن میثاق بود .حسین فضیلی را یک روز قبل از من دستگیر کرده بودند ،حسین جوانی بود ورزشکار ، متین ، و دوست داشتنی . پاسدار اسماعیل تیغ کش و همپالگی هایش بخاطر عقده های شخصی با دسته بسته او را بطور بی رحمانه ای مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار داده بودند یک جای سالم در صورت و بدنش نبود . حسین مصمم و استوار در مقابل بازجو بنام اصغر جمعه که من هم حضور داشتم می گفت : در اوین که بودم به لاجوردی وکچویی گفتم وباز به شما هم تکرار می کنم ، که من فرزند خلقم ، اسمم مجاهد، شهرتم رجوی است .
حسین جزو ان دسته از زندانیان سیاسی بود که در سال پنجاه ونه در ارتباط با انجمن میثاق دستگیر شده بود . چند شبی در کمیته با هم بودیم حسین در سلول برایم تعریف می کرد ،در اوین که بودیم لاجوردی وکچویی جلاد اسم برادر مسعود که می امد سیستم دستگا ها شون بهم می ریخت. حسین فضیلی میگفت دوست دارم برادر مسعود را ببینم از او سوال کنم ، برادر شما چی داری که این ها اینقدر از شما وحشت دارند . این سوال حسین مربوط به قبل از سی خرداد سال شصت است . حا لا من می گو یم حسین قهرمان با نزدیک به نیم قرن مبارزه بی امان این سوال تمامی جهانیان است .که این چه رازو رمزی است که ماندگار است . امروز من گواهی می دهم عشق تو و یاران تو به مسعود رجوی و وفا به عهد وفدای حداکثر شما عاشقان مسعود ، دشمنان خدا و خلق را به لرزه در می اورد . مبالغه نیست بعد از این سالها پایداری و عبور از پیچ تاریخ ، رجوی دیگر یک اسم نیست ، بلکه یک ارزش ایدلوژی ارمانیست که دردکان مفت خواری انقلاب نما ها را تخته می کند . حالا می فهمم که چرا شاه صفتان و خمینی صفتان از اسم او وحشت دارند. رجوی به معنای پرداخت ، رجوی به معنای استقامت ، رجوی به معنای سرنگونی تمام عیار نظام جهل و جنایت ، رجوی به معنای هیهات منالذله . حسین فضیلی عزیزم پس نتیجه می گیریم که خلق جهان بداند مسعود معلم ماست . بعداز سی خرداد سال شصت حسین ومن را انتقال دادند به اوین وحسین فضیلی این شهید راه ازادی جزو اولین تیر باران شدگان سال شصت است. لعنت بر خمینی
خروش عاشقان رزم ، 
گواهی می دهم ، هر چند تاریخ خود گواه است که این شهدا با مقاومت و حداکثر فدا درس فراموش نشدنی به این رژیم ضد بشر و ایادیش دادند که سازمان مجاهدین را در این نقطه از تکامل تاریخی قراردادند .
اواخر شهریور سال شصت بود برای بازجوی احضار شدم شعبه بیست و سه طبقه دوم دادستانی که بعد ها شعبه چهار اسم گرفت . پشت درب شعبه نشستم راه رو مملو از جمعیت بود صدای شکنجه وداد و فریاد یک لحظه قطع نمی شد ،چیزی که بیش از همه نظرم را جلب کرد بر خورد یکی از زندانیان بود که با پاسدارها و بازجوها می کرد کنجکاو شده بودم هر از گاهی از زیر چشم بند قصد دیدنش را داشتم یک متری سمت چپ من نشسته بود . بد جوری شکنجه شده بود کتف او را شکسته بودند پاهایش داغون بود هر کس از جنایتکارها که رد می شد بطور وقیحانه به او ضربه میزدند، او سرود قسم را زمزمه می کرد. می گفت می جنگم با خون ایمان قسم . الله اکبر،
حدود ساعت هفت بعدازظهر بود لاجوردی با یک اخوند وچند نفر همپالگی خودش یک سر به سراغ این زندانی مقاوم امدند ،لاجوردی جلاد بالای سر میلیشیا ی قهرمان رو به همراهانش گفت حاج اقا سر موضع است سه تا بسیجی را ترور کرده ومی گوید اگر ازادم کنید باز هم ترور می کنم . اخوند از میلیشیا پرسید اسمت چیست و چند سالته ملیشیا جواب نداد لاجوردی مجبور به جواب شد ، گفت حبیب اسلامی است اخوندک گفت بیا استغفار کن تا راحتر جان بدهی ، یک لحظه سکوت شد، این فرزند خلق میلیشیا ی قهرمان خروشید و گفت انکه باید استغفارکند شما ها هستید هنوز جمله تمام نشده بود یکی از همراهان لاجوردی یوروش برد به این زندانی اسیر قهرمان ، لاجوردی با دجالیت به ان پاسدار گفت ولش کن بگذار حرفش را بزند، حبیب در ادامه صبحتش گفت توبه مال شماها ست که قران را سر نیزها کردید.
لاجوردی جلاد ملعون گفت: باشه ما توبه می کنیم که به هیچ منافقی دیگر رحم نکنیم و رفتند.
حبیب اسلامی را حوالی ساعت ده شب همان روز صدا کردند،فردای ان روز صبح قبل از طلوع افتاب همه زندانیان را که در راهروهای دادستانی بودن ردیف کردند و به محوطه جلوی دادستانی بردنند بطور ردیفی نشاندن من ردیف سوم بودم واز داخل بندها هم نفر می اوردند صدای لاجوردی با بلند گو دستی بلند شد وگفت چشمبند ها را کمی بالا بزنید ،دور تا دور لاجوردی را پاسدارها گرفته بودند ،چه قیافه بی رحمی داشت ذره ای احسا س تو چهره این خمینی زاده نبود ، چند دقیقه رجز خوانی کرد در پایان گفت هر کس توبه نکند جزایش مرگ است ، اینجا اوین است راه بر گشت ندارد و جاده یکطرفه است . با بلنگو اعلام کرد جلادن اوین ، حبیب اسلامی قهرمان را از پشت ساختمان دادستانی اوردن ، حبیب را دیدم این بار بدون چشم بند انگار سالها بود که او را می شناختم ،خنده بر لب مصمم و استوار .زلف اشفته وخوی کرده وخندان لب و مست ،پیراهن چاک و غزلخوان،با شعار خون حنیف می جوشد رجوی می خروشد بر طناب دار بوسه زدو در مقابل چشمان زندانیان بدار کشیده شد و داغ تسلیم را بر دل جلاد اوین گذاشت .سرم را بالا گرفتم چهره او همچنان با لبخند دیده می شد ، خورشید تازه طلوع کرده بود ونورش از لابلای درختان اوین با وزش باد نوید صبح را فریاد میکرد. مجاهد شهید حبیب اسلامی پرواز کرد وجاودانه شد . ولی لاجوردی در موضع استیطال برای در هم شکستن , زندانیان دیگر مرتب تکرار می کرد سر موضع بود! حتی در همان صحنه بیاد دارم تعدادی از زندانیان اعترض می کردند با گله ای از پا سداران روبرو می شدند و به داخل دادستانی می بردند، بطور نمونه هم سلولی خودم آقای شالچی و ش...خ...حاج آقا شالچی به عنوان اعتراض بلند داد زد اسداله این کارت خلاف شرعه ! واسلامه ،پاسدارها ریختن با ضرب شتم بردنش داخل دادستانی .لاجوردی این عنصر قصی القلب برای انتقام و کینه توزی از اقای شالچی فرزند قهرمانش ابراهیم شالچی را جلوی پدر شکنجه می کردند وپدر را جلوی فرزند ، این فرزند قهرمان خلق ابراهیم شالچی بعد از شکنجه های مستمر بر اصول وارزشها خود مقاومت می کرد و سر انجام توسط دژخیمان خمینی تیر باران شد و به جاودانه شهدای مجاهدین پیوست .
بهرام قاسم خانی ،
آن تعداد از زندانیانی که در شهریور سال شصت در بند چهار اوین چنانچه ماندگارشده باشند حتما بیاد دارند در حیاط بند روبروی اطاق یک پایین میلیشیای قهرمانی را آویزان کرده بودند وپاسدارها بر پیکر او کابل وشلنگ میزدند بیست و چهار ساعته سه شبانه روز . ای لعنت بر خمینی و ال خمینی . این ملیشیا قهرمان و شکست ناپذیر بهرام قاسم خانی بود یکی از ملیشیا های مسعود از غرب تهران که بازجوها وشکنجه گران حکم شکنجه تا حد مرگ را از حاکم شهر خمینی گرفته بودن بازجوها از مقاومت او خسته شده بودند اورا تحویل زندانبانان بند چهار داده بودند که یکی از پر شقاوترین عناصر پلید زندان بودند که با دست باز وبدون هیچگونه حسابرسی هر جنایاتی را مرتکب می شدند, هر ضربه ای که بر پیکر او می زدند فریاد مرگ بر ارتجاع، درود بر رجوی سکوت زندان را می شکست تا از هوش می رفت، تا اینکه حاکمان جلاد مجبور شدند او را تیر باران کنند هم پرونده هایش در اطاق نگران بودند . او همچنان خروشید وحسرت تسلیم رادر دل جلادان گذاشت و رفت.
و به قول شاملو: بهرام سخن نگفت، بهرام بنفشه بود، گل داد و مژده داد زمستان شکست و رفت وبه جاودانه شهدا پیوست .
محمد سلاجقه ،
بند چهار نزدیکترین نقطه به محل تیر باران اسیران زندانی بود وبه همین خاطر در سکوت دل شب در کوههای
اوین فریاد شعارها بهتر از دیگر بندها شنیده می شد . الله اکبر ، مرگ بر ارتجاع ، زنده باد ازادی ،درود بر رجوی ، به همین خاطر وقتی محمد سلاجقه را برای اعدام می بردند رو کرد به تمام افراد اطاق دو بالا که در ان زمان تعدادشان صدو هفت نفر بود ، گفت خداحافظی را بلند در میدان تیر می کنم که صدای من را بشنوید می گویم مرگ بر ارتجاع ، درود بر رجوی با لبی خندان یا علی گفت و رفت .سلاجقه از روحیه خوب و انرژی بالای بر خورداربود همیشه از کلاس تبعین برادر مسعود صبحت می کرد ، افسر ارتش بود و در برنامه ریزی وکارهای جمعی پیش قدم بود ودر چندین موارد با پاسدارهای بند درگیری داشت به خاطر مواضع علنی وعلاقه خاص به برادرمسعود ، ذره ای از مواضع سازمانیش کوتاه نمی امد به همین خاطر خیلی مورد ضرب و شتم واقع می شد .محمد در اطاق برنامه داشت, بنام عصر جمعه با جمع ، این برنامه دو ساعته را خود او برنامه ریزی می کرد در این برنامه فکاهی در چهار چوب کارهای جمعی نقد و بررسی می شد . در اول برنامه خودش با قابلمه ضرب می گرفت وبا صدای بسیار زیبا ان تیتر معروف نشریه فریاد گودنشین را که می گفت: ارتجاع خواست که از بیخ کند ریشه ما ، غافل از اینکه خدا ی حنیف هست در اندیشه ما، واقعا چه زیبا می گفت خدای حنیف هست در اندیشه ما، روحش شاد جاودانه شد .
بهرام داروگر ،
این میلیشیا جسور ، راز دار، با تقوا ، و تاثیر گذار ، مقاوم در مقابل جلادان و شکنجه گران ، اسطوره یک میلشیا قهرمان عاشق برادر مسعود، چسب ایدلوژیک مجاهدین ، موقع خدا حافظی برای اعدام بهرام داروگر رودسری گفت به قول برادر مسعود مگر می شود ازادی را کشت ، ما می رویم تا ازادی رابرای خلق مان بیاوریم ، ما با ازادی بر می گردیم .این وعده خداست که حتما محقق خواهد شد . درود ،
د....ع..
یکی از زندانیان هم بندم بنام ، د ....ع.... که توسط مزدوران خمینی در درگیری بازوی او مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود ،او روز بعداز زخمی شدنش دستگیر می شود ، حالا باید زیر شکنجه هم درد کابل را تحمل کند و هم درد بازوی تیر خورده را از چشم جلادان مخفی نگهدارد که دشمن از وجود او در صحنه نبرد پی نبرد . این ملیشیای رزمنده با مزاح و خاطره تعریف می کرد ، مزدوران خمینی قصد شلیک به قلبم که جایگاه برادر مسعود است را داشتند که با دستم مانعش شدم وقلبم همچنان می تپد برای دیدارش ، علاقه او به برادر مسعود زبان زد همه بچه های داخل بند بود . به لطف حق این رزمنده مسعود رجوی در ارتش موسسان می خروشد و در تعهد برای ازادی همچنان پا بر جاست .
دکتر، متعهد و مبارز
من شاهد بودم بازجوها وشخص خود لاجوردی لعنتی با فشارهای روحی و اذیت و ازار با شکنجه و کابل از جناب اقای دکتر محمد ملکی می خواستند مسعود رجوی را در تلویزیون سرتاسری رژیم محکوم کند ،دکتر با بدترین توهین واذیت روز مره روبرو بود .ولی رنج وتحمل را به جان خرید تا ارزشهای والای انسانی خود را حفظ کرد وتن به خواسته های این دین فروشان خمینی صفت نداد . مقاومت پیشه کرد وماندگار شد . و حالا هم در عصر ارتباطات جهانیان ایستادگی او را به چشم می بینند که هنوزهم انسانی متعهد ومقاوم, برای مردم و میهنش می رزمد درود به این استاد متعهد ومبارز ، برای او ارزوی سلامتی دارم ، ماندگار باد .
احمد مقیمی ،
در اطاق زندان با چشمان خود دیدم که شهید سر فراز احمد مقیمی زنجانی در اثر شکنجه ضربات کابل بر پیکر و پاهای او تمامی انگشتان اوتا کف پا قطع شده بود ، مبارزان زیادی دیده بودم که بر اثر کابل انگشتان پاهایشان قطع شده بود . ولی پاهای احمد زنجانی قابل وصف نیست ، ولی خدایا تو گواه باش که مجاهدین برای ازادی چه بهایی را پرداخت کردند . بچه های اطاق از احمد سوال می کردن ،احمد پاهایت کو ،می گفت تو شعبه جا گذاشتم . وقتی هیأت قضایی رژیم برای بازدیدامده بود ،در داخل اطاق بند مواجه شدن با محمود بنی نجاریان, هیأت به اصطلاح قضایی محمود را از قبل می شناختند با تعجب سوال کردند شما اقای بنی نجاریان اینجا چه کار می کنی محمود با صراحت گفت اینجا هستم تا از حقوق ازادی به یغما رفته دفاع کنم ،محمود ، احمد مقیمی را صدا زد پاهای احمد را به انها نشان داد . این هیأت برسی از ترس شوکه شدن جا خوردن یکی از افراد هیأت پرسید چرا این چنین شده محمود گفت این لطف اسلام شماست ،پاهایش را داخل شعبه جا گذاشته .یکی از افراد هیت کاغذ قلم به دست گرفت ، رو به احمد زنجانی گفت توضیح بدهید چه اتفاقی افتاده است ما حتما این را به امام (ملعون) گزارش خواهیم کرد . احمد گفت بنویس و به هر کس که می خواهید گزارش کن که این خون بهای ازادی است ، خون من که از اشرف و موسی و یارانش رنگین تر نیست . محمود هم گفت من را هم بنویسید جانم را فدای راه ازادی می کنم که اقای رجوی در امجدیه ان را اعلام کرد . این چنین نسل انقلاب مسعود همچون خورشید در اسارت هم می درخشید .
علی صارمی ،
این دوست افتخار افرین دیرینه من در ارتباط با علی اقا نیازی به گواهی نیست ، نام او خود گواه عشق به سازمان مجاهدین ورهبری پاک بازش برادر مسعود برای دوست و دشمن پوشیده نیست . علی صارمی این مقاوم ترین زندانی سیاسی ، بحق چه لقب پر محتوای به او داده اند . با هم سالهای زیادی را در زندان اوین گذراندیم و من خیلی خوشبخت بودم که جاهای مختلف با او بودم . در هر مکان وهر جا به هر شکل مقاومت و اعتراض شرایط خودش را می طلبید و هیچگاه کوتاه نمی امد . در یکی از بر خوردها به لاجوردی ملعون گفت ما زندانی هستیم وشما زندانبان و بر کسی هم پوشیده نیست که ما هوادار سازمانیم و اینکه توهین می کنی به مجاهدین نشان دهنده ضعف شماست . لاجوردی جلاد با وقاحت دستور قطع یک هفته هوا خوری که ان هم در طول بیست و چهار ساعت فقط پانزده دقیقه بود را به خاطر موضع صریح علی صارمی صادر کرد .
جعفر اردکانی ،
این سنگ صبور تمام زندانیان با مرزبندی قاطع ، مسولیت پذیری برای تمام افراد زندانی ، معلم و راهنمای من و ما ، هم اطا قی ها او را پدر صدا می کردند . ارادت جعفر به برادر مسعود و سازمان مجاهدین از چشم لاجوردی وبازجوها پوشیده نبود ، جعفر همیشه پیش قدم بود برای کارهای ملی مهارت خاصی داشت در خیاطی در اطاقی که با جعفر بودم تعداد زیادی ، از بچه ها حکم اعدام شان محرز بود . جعفر پیشنهاد داد هر کسی در قرعه کشی شرکت کند و برنده شود یک شلوار شیک با دوخت جعفر و یک پیراهن تمیز به او هدیه می کنیم که به نمایندگی از طرف زندانیان گزارشی از حماسه و مقاومتهای داخل زندان را به عنوان سفیر زندانیان به اطلاع شهدای والامقام بلااخص ، اشرف و موسی برسانند . عجب اتفاق جالبی ، قرعه بنام محمود بنی نجاریان افتاد که خود محمود یکی از اعضای برجسته کانون وکلای دادگستری بود ، محمود سفیر شد، پراوز کرد ، وپیام را برد .
حاج محمد ،
این یار صدیق مجاهدین ، چه در بندو چه در میدان با خلقش وفا کرد،عنصر پرداخت کننده ، مبارز بدون چشم داشت ، عاشق عدالت، حامی زحمکشان، متعهد، با تقوا، مورد اعتماد در همه ابعاد ، همچون یک مجاهد خلق برای مسعود ، واقعا چه افتخاری از این بالاتر که با او هم در زندان وهم بیرون از زندان از ویژگیهای والای انسانی او بر خوردار شدم . مسافرتهای زیادی به خاطر همکاری شغلی باهم داشتیم . در هر فرصت جمعی که پیدا می کرد ،بدون هیچ واهمه با مسولیت پذیری از مبارزه شروع به سمپاتی از سازمان مجاهدین و شخص برادر مسعود می کرد . به خاطره تنظیم رابطه ای که داشت چقدر تاثیر گذار بود . بارها از زبان خودش شنیدم چه داخل زندان و چه بیرون می گفت هر وقت در مقابل مشکلات قرار میگیرم یاد برادر مسعود میافتم ارامش پیشه می کنم . می گفت من که شیر بالاسرم است چرا باید کم بیاورم.
همیشه برای برادر مسعود دعا می کرد ، می گفت خدای این مرد مجاهد را برای ما و مردم حفظ کن .
حالاروی سخنم به ان خیانت پیشگان است که از اسم حاج محمد حاج اقایی سو استفاده میکنند و ادعای اشنای با او دارند . اگر حالا بود تف و لعنت به شما نمی فرستاد ؟ اگر شناخت به او داشتید ، قضاوت کنید. آیا شما را آدم حساب می کرد .وبه امید آزادی ایران ، با هم پیمانانش ،مرغ سحر را ناله سر کنیم.
ناصر وقاسم ،
ناصر بچه میر ، این بچه فریاد گودنشین بحق که فریاد مقاومت وشکست ناپذیر بود ، با وقار و با روحیه جمعی وحفظ مرزبندهای ارمانی و دوست داشتنی . قاسم محبعلی ، میلیشیا پر شور پر انرژی مصمم ، محجوب مورد احترام تمام زندانیان ، ناصر وقاسم یک تن واحد بودند و علاقه هر دو آنان به سازمان مجاهدین و برادر مسعود برای تمام هم بندیها نمایان بود . عید نوروز سال شصت و شش ناصر تاتری را نویسندگی وکارگردانی کرد ،بنام او می اید، مفهوم تاتر بر داشتی از تبعین جهان برادر مسعود بود ، این تاتر که در حضور زندانیان هم بند که حدود کثیری بودند به نمایش در امد وبه خاطره استقبال و در خواست زندانیان در چند مورد به اجرا درآمد . موضوع تاتر با این مفهوم شروع می شد که خود ناصر آن را باز گو می کرد : جوهر پیدایش هر پدیده مقاومت است که در تاثیر متقابل سمت وسو می گیرد . که غایت راهنمای عمل اوست ، دو سمت بیشتر وجود ندارد یا حق است ویا باطل . این دیالوگی بود که در شروع تاتر اعلام می شد . محمد حاج اقای نقش اصلی این تاتر رابازی می کرد وقاسم محبعلی ، ناصر ، محمود.....مصطفی ، در این تاتر بازی می کردنند .
به حق که این دانش اموز کلاس مسعود چه خوب اموخته بود که مقاومت جوهر هستی حیاط است . این بذر را حنیف کاشت ومسعود تعمیم داد . حالا اگر می گویم مسعود رجوی یعنی مقاومت , این مبا لغه نیست یک واقعیت است که حقیقت را جهان نما کرد .
اواخر مرداد سال شصت و هفت من را از انفرادی به بند بازماندگان قتل عام ها می بردند که ربروی جهاد بود قبل از ورود به محوطه یک دفتر بود من را کنار دفتر نشادن چند لحظه بعد درب فرعی جهاد زندان باز شد صدای زندانبان بنام فرج می امد که دو زندانی را به فاصله درب ورودی دفتر نشاندن زندانبان به داخل دفتر رفت صدای داود لشگری از داخل اطاق به گوش می رسید ، این دو زندانی ناصر بچه میر و قاسم محبعلی بودند. با چشم بند بودیم . شنیدم ناصر به قاسم گفت ، مصطفی اینجاست . قاسم با تعجب گفت مصطفی تو را نزدن . در جوابش گفتم از من .مصاحبه مدار بسته خواستن قبول کردم . ناصر گفت ما پشیمان شدیم سازمان را رد کردیم ، به داود لشگری گفتیم اشتباه شده ما سازمان را قبول داریم ، قاسم به من گفت مصطفی همه را زدنند . کسی نمانده ، برویم بیرون بگیم چی ، سازمانم را رد کردم ، مصاحبه کردم ، خمینی را هم قبول کردم ، لعنت به این زندگی ، من و نا صر تصمیم گرفتیم برویم پیش شهدا . ناصر پیام داد ، قاسم پیام داد،جاودانه شدنند رفتند . و این تناقص را بر من به یادگار گذاشتن ، تو را نزدن مصطفی !
واقعا در ان شریط اوین و گوهردشت وتمام زندانها ی خمینی که شکنجه تا حد مرگ وتیر باران و دار زدن منطق رژیم ضحاک بود این افراد اگاه واز خود گذشته که در هر شرایط نگذاشتن این شعله مقاومت خاموش شود چه راز ورمزی راهنمای عمل انها بود ، چه آموزگاری درس مقاومت را به انها دیکته کرده بود و نگذاشتن رژیم انقلاب مردم ایران را بادجالیت ملا خور کنند واقعا اگر مقاومت نبود چه می شد .
، سلسله موی دوست حلقه دام بلا است ، هر که در این حلقه نیست خارج از این ماجر است .
مقاومت در داخل زندان ارزش بود .و به همین خاطر لاجوردی ملعون همیشه سعی در این داشت با مصاحبه های اجباری نشان دهد که مقاومتی نیست تا بتوانند پیشتازان ازادی را مخفی کند ولی جهانیان به چشم دیدن که توسط همین مقاومت لاجوردی ملعون این ارزو را بگور برد و به سزای اعمال ننگین خود رسید . تا باشد هران کس که دشمن مقاومت و ازادی مردم ایران است این ارزو را به گورببرد . هویت هر زندانی در داخل زندان با مقاومت او شکل می گرفت ، به همین خاطر هرچقدر به مقاومت نزدیکتر می شدی به همان اندازه از حاکمان جلاد فاصله می گرفتی . در ارتباط با بیرون از زندان هم همین قانومندی است, لذا در بیرون شرایط و مکانیزمهای خودش را می طلبد ، وسط نداره ، نفس خود مقاومت بیانش زیباست ، وقتی به قوانین و مطلباتش بر خورد می کنی انجاست که می باید پرداخت کنی، اجبار نیست ،اختیار است ، انسان خود چگونه زیستن را انتخاب می کند .حالا باید دید کجای تاریخ ایستاده ایم . بطور نمونه اسماعیل اقبالی این شهید سر فراز فروغ جاودان انتخاب کرد و در یک فرصت منا سب که از زندان به مرخصی امده بود . توانست خود را به ارتش ازادی بخش برساند وداغ برگشت به زندان را بر دل جلادان رژیم گذاشت و جاودانه شد.
من به عنوان یک زندانی به کسانی که از قتل عامها شصت و هفت عبور کردند وامانت دار شکنجه شدگان و حافظ خون شهدای مقاومت هستند احترام قایل هستم چون انتخاب کردند . ولی واقعیت امر بدون هیچگونه خود زنی این من بودم که بعداز سالها تمرین برای کسب ازادی در زندان نتوانستم در مقابل هیت مرگ مقاومت کنم . کسانی پیروز و پهلوان این میدان بودند که در مقابل هیت مرگ زانو نزدن و مرگ را به هیچ گرفتن وپشت دشمن را به خاک مالیدن همچون سر فرازان اشرف که با پایداری پر شکوهشان و با پرداخت عظیم نشان دادن که پهلوانان واقعی تاریخ ملت ایران هستند که جان خود را فدای ازادی میهن کردند تا باشد ایندگان با چشم ببینن که زندگان واقعی مردم ایران چه کسانی هستند .
حالا رو سخنم به انهایست که خیانت پیشه کردند وبه خاطر نداشتن توان مقاومت در خود حقیقت را وارانه جلوه می دهند که توجیه کار خودشان باشد . همیشه بزرگترها می گفتند مبارزه توان می خواهد واقعا توان پرداخت می خواهد . من با چشمان خود در زندان دیدم که به اذین توریسین( دکترین حزب توده ) حزب توده در مقابل یک چشم بند دوام نیاورد،ودستهای خود را به عنوان تسلیم بالا برد.
ولی میلیشیاها ی مسعود با پرداخت ، پرچم دار مقاومت بودند و هستند .
حالا بنشینید دور هم برای خود هی تؤری سر هم کنید . چگونه جای جلاد و قربانی را جا بجا کنید درس دجالیت و وقاحت و خیانت را خوب از خمینی ملعون به ارث بردید ان خمینی گور به گور هم می گفت مجاهدین خودشان را می زنند که مظلوم نمایی کنند . ویا عجبا ، دیکتاتوری شاه وجنایتهای ساواک برای همه روشن است . حاکمان ضد بشر خمینی با جنایتهایشان ، جنایتهای شاه را کمرنگ کردند . حالا جنایت ومزدوری این خیانت کاران تازه به دوران رسیده همچون ایرج مصداقی ،وهم نشینانش روی بهزاد نظامی و تمام توابهای که خط انسانیت را رد کردند ومزدوری را پیشه کردند را کم رنگ کردند . ما زندانیان خیلی خوش شانس بودیم که وزارت اطلاعات ضد مردمی رژیم عملیات ضد مجاهدین را در داخل زندان با مصداقی به اجرا نگذاشت . واقعا خدا رحم کرد از بس این شخص وقیح ، بی حیا ودریده وخود خواه است . شما یک لحظه فکر کنید این شخص با این ویژگیها از هر جنایتی علیه زندانیان در بند کوتاهی می کرد؟ این بریده تازه به دوران رسیده شنیده که کسی می خواهد مطرح بشه باید با بزرگتر از خودش در بیافته ولی اینجا را کور خوانده ادرس اشتباهی به تو دادند . آنکه ضد انقلابی ترین مردجهان بود ، ایت الله بود ، در ماه بود ، مذهب هزاروچهارصد ساله را یدک می کشید ،رای نود و هشت در صد مردم را ملا خور کرده بود ، سپاه و لشگر و بسجی داشت ، پول نفت مردم را در بیت المال مال خود کرده بود ، و حمایتهای شرق و غرب را با خود داشت هیچ غلطی نتوانست بکند . حالا تو بچه متروکه می خواهی از عرش به فرش بکشی و یا عجبا،عجبا . توصیه می کنم برو کتابی از بچه گیهات بنویس از آنجا که عشق مطرح شدن زیاد داری حتما به خواسته های خود خواهی رسید . دیگر لزومی ندارد از خون شهدا وزندانیان خرج کنی تا خود را بیشتر مطرح کنی . در جای دیگر مطرح می کنی که نماینده زندانیان سیاسی بودی ،عجب ! آیا مسول بند ویا اطاق زندان ان هم نوبتی نماینده زندانیان سیاسی است ؟ هر کجا ایستادگی و مقاومت است خودت را به عنوان باراباس زندان قالب می کنی، وقتی به سی هزار زندانی سیاسی مقاوم قتل عام شده بر می گردد ،نه مقاومتی بوده ونه گرایشی به سازمان ورهبری ان . ای نفرین خدا بر لاجوردی صفتان که عزم و رزم و مقاومت از خود گذشتگی شهدای مجاهدین را به بازی ومزدوری خود گرفتند؟ اخه چه خطی را دنبال می کنی؟ که نشان بدهی که شهدای سرفراز و زندانیان سیاسی مقاومت نمی کردند .مگر کر و کوری نمی بینی؟ که سران رژیم اعتراف می کنند هر کس که بر اصولش مقاومت می کرد ما مجبور شدیم اعدام کنیم .به همین خاطر با رژیم رفتن کاری نداره خیانت پیشه کن آسانسوری بالا می روی. ولی در دستگاه مجاهدین غیرت وپرداخت از خود گذشتگی می خواهد . اگر نداری مشکل خودت است نه مقاومت . به قول مجاهد اشرفی سرفراز روزبه عجب داستانی. این رژیم پلید ارتجاعی خمینی همیشه قصد مخدوش کردن واژها را داشت .ولی به یمن رهبری برادر مسعود رجوی نتوانست این کلمه مقاومت را از گنجینه مجاهدین سرقت کنند . و همین کلمه مقدس مقاومت رژیم را سر نگون خواهد کرد.
جا دارد یادی کنم از مقاومت سر بداران قتل عام شصت و هفت که ازسالیان قبل از زندان با هم در ارتباط بودیم.
یادشان را گرامی بداریم .
آشنایی من با این شهدای مجاهدین سر فراز مقاومت بر می گردد به دوران نو جوانی قبل از انقلاب پنجاه و هفت . حمید رضا طاهریان . داریوش حنیفه . احمد نعلبندی . علی رضا حسینی نمین .
حمید رضا را بعد از سال ها دوری در زندان گوهردشت زیارت کردم . حمید رضا طاهریان دیگر ان حمید رضا نو جوان قبل از انقلاب نبود . بلکه خود انقلاب دیگر را دریافت کرده بود . یعنی انقلاب خواهر مریم . حمید را وقتی با روحیه مقاومت و مواضع انقلابی دیدم احساس افتخار می کردم که او را از قبل می شناسم . حمید رضا به خاطر روابط خانواده گی، شاید هم به خاطر تاریخ شناسنامه ام من را مورد لطف واحترام خودش قرار می داد. حمید رضا طاهریان. قبل از اینکه وصل به ارمانهای انقلابی مجاهدین شود عضو فعال شورای جوانان توحیدی جنوب تهران بود .و به خاطر ظرفیت وتوان با لا در بخشهای مختلف از جمله انجمن میثاق ، محلات، و بخش دانش آموزی فعال بود . حمید رضا با تاثیر پذیری از هم رزم ویار مجاهدان شهید سهراب محمد خانلو و کاویان دشتی که قهرمانانه در عملیات مسلحانه به شهادت رسیده بودن یاد می کرد ، حسرت می خورد که چرا در کنار آنها نبود که بتواند دین خود را نسبت به سازمان مجاهدین وخلق قهرمان ادا کند . حمید رضا همیشه در اعتراضات جمعی داخل زندان پیشتاز مقاومت بود و این مقاومت را که گنجینه مجاهدین است را در مقابل دشمنان خدا وخلق یعنی هیُت مرگ به نمایش گذاشت و بر عهدش وفا کرد و به یاد برادر مسعود اگاهانه بر طناب دار بوسه زد و به جاودانه فروغها پیوست .سلام بر طاهریان
داریوش حنیفه و احمد نعلبندی .
داریوش و احمد از یاران صدیق و دوستان قبل از انقلاب در هیُت های هفتگی محله واز فعالین انقلاب پنجاه وهفت که در قیام وتظاهرات ها نقش فعالی داشتند و با بر خورداری از بینش های ضد ارتجاعی وبا مطا لعه مستمر از اسلام انقلابی , اگاهانه وصل سازمان مجاهدین خلق شدن و در این مسیر بی وقفه برای جذب نیرو و وصل به ارمانهای مجاهدین از هر انرژی گذاری دریغ نمی کردند با هم در مسولیت ها ی مختلف انجمن های محلی کار می کردیم . داریوش حنیفه و احمد نعلبندی فعالیت خود را در بخش انجمن دانش اموزی سازمان مجاهدین شروع کردند ، از همان ابتدا به خاطر استعداد و شعور انقلابی و احساس مسولیت در نفی حاکمیت خمینی ،از نفرات ضد ارتجاعی شاخص محله شدند و در هر بحثی با مرتجعین پیروز میدان می شدند . به همین منوال, انقلابی را در سیاهچال های خمینی و در مقابل هیُت مرگ بوجود آوردند و مرگ را هیچ گرفتند تا بازهم پیروز میدان باشند .
علی رضا حسینی نمین .
یار ، وهمدم ، برادرم ، علی رضا حسینی نمین ، ملیشیا ی جسور ، مجاهد خلق شهید سرفراز ، عاشق برادر مسعود ، خدایا تو گواهی که علاقه او به برادر مسعود بی نهایت بود به همین خاطر تمام سخنرانی های برادر مسعود را از حفظ بود .علی رضا یکی از مسولین شورای جوانان توحیدی بود. علی رضا در بخش کارگری سازمان مجاهدین فعالیت می کرد . علی رضا حسینی توسط بریده مزدوری که در گشت دادستانی هم چون ایرج مصداقی همکاری می کرد دستگیر شد ودر زیر شدید ترین شکنجه ها مقاومت کرد وسخن نگفت . در صورتی که درآن زمان بسیاری تحت مسول داشت, دم نزد و مقاومت کرد وسرفراز شد .سال شصت و دو خدا این توفیق را نسیبم کرد که با علی رضا هم اطاق شدم، چقدر من وعلی صارمی و ..... از سخنرانیهای برادر مسعود که در سینه علی رضا نهفته بود بر خودار شدیم . بعداز یک جدایی از زندان اوین مجددا در گوهر دشت به هم رسیدم همچنان سر موضع از اصول سازمانش که همانا مقاومت بود نگهبانی می کرد ودر مقابل هیت مرگ مقاومت را فدای منافع خود نکرد وهمچنان این کلمه مقدس ، مقاومت ، را جاودانه حفظ کرد . او پرواز کرد و به جاودانه فروغها پیوست. درانتها باید گفت تا زمانی که در روی زمین یک مجاهد خلق هست ، مقاومت هم هست .
مرگ بر خمینی صفتان
زنده باد مقاومت مردم ایران
درود بر رجوی
 اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سر نگونی
30 دی 1393
بهاي آزادي