۱۳۹۵ دی ۱۳, دوشنبه

زندانی سیاسی خالد حردانی :لبان دوخته و صدایی که خاموش است


لینک :



زندانی سیاسی خالد حردانی :لبان دوخته و صدایی که خاموش است


تلویزیون را که روشن کردم جسم بی جان و بی رمق آدمهایی را دیدم که درون مقبره شهر خانه کرده و و از سرما به آنجا پناه آورده و میخوابیدند و تعدادی آدم با ریش آمده و می گفتند برای کمک آمده ایم. 

باز یک کانال دیگر زدم یکی از آدمهای مدعی (زاکانی) آمار افسارگسیخته دزدیها و چپاول رانتهای دولتی و حکومتی را برملا میکرد! گویی فساد سراسر پیکره بی جان مردم را در بر گرفته است. 

کودک که بودم انقلاب شد. مردم با چه حرارتی از آزادی و کرامت انسانی صحبت میکردند گویی قرار است ایران به یک مدینه فاضله تبدیل شود، نه قومیت، نه ملیت، نه مذهب همه برابر و آزاد، ولی الان که نگاهی اجمالی به وقایع پیرامون می اندازی میبینی که آن رویای شیرین قبرستان بهشت زهرا سراب مایملک مردم شده است، اعدام های فله ای، شکنجه ها، تجاوز و فساد سیستماتیک و هدفمند لایه لایه حاکمیت را در خود بلعیده است و آنانی که آمده بودند معنویت ملت را ارتقاع بدهند اینک از آمارهای نجومی دزدیها و فسادهای کلان در درون حکومت (بیت العنکبوت) حجت به میان می آورند. 

آب مفت و برق مفت اینک در سلول ها و زندان های شهر آرمانی آیت الله معنا پیدا کرده است و آنانی که در قبرستانها زنده به گور شده اند پس از مرگ حتی مکانی برای دفن این جسد متعفن آدمیت پیدا نخواهند کرد. یازده میلیون حاشیه نشین و هزاران هزار کارتن خواب و اینک مقبره خواب، کودکان کار و بچه هایی که با دستهای تهی و پینه بسته تکدی گر لحظه لحظه جان مثله شده خویش هستند تا شاید نانی و یا شاید مرگ خویش را اینگونه بتوانند در سر چهارراه های شلوغ شهر انسانیت، طلب کنند. 

چند روز پیش وقتی خبر کتک زدن پیرزن اهوازی را شنیدم دیگر از شرم نام خویش نتوانستم اشکهایم را جلوی دوستانم در سلول پنهان کنم و دائم به خود میگفتم کدام دستهای بی شرمی مرتکب چنین عمل غیر انسانی شده است؟ 

آیا واقعا دستهای گره کرده مردمی که برای آزادی، عدالت و کرامت انسانی قیام کردند میتوانند مرتکب چنین جنایت بی شرمانه شده باشند. با خود گفتم حاشا، حاشا، مارتین لوترکینگ میگوید: “منحنی اخلاق هستی به کندی خم میشود اما همراه به سمت عدالت حرکت میکند” و ما همچنان ته قلبهامان در فریادهامان و در واژه به واژه انقلابمان در پی عدالت هستیم . 

اما مگر سعید شیرزاد و سعیدهای دیگر در طول تاریخ انسان چه گفته اند که میبایست فریادهای بلند خویش را با دهانی دوخته و.زبانی بی کلام اما به بلندای تاریخ بشر، پژواک کنند تا شاید مدعیان انسانیت صدای مظلومیت آنان را بشنوند. سعید فقط و فقط مدافع حقوق کودکان کار بوده و این شاید جرم بزرگی است که حاکمیت تاب شنیدن فریادهای او را نداشته است و اینک باید هم زندان شود، هم شکنجه و هم برای رساندن فریاد خویش دهان خود را بدوزد و زبان خود را در کام فرو بندد. 

سعید جان هگل میگوید مردمی که خدای بدی داشته باشند همه ابعاد زندگی آنان بد خواهد بود زیرا خدا یعنی اوج تمام ارزشهای انسانی، و اینان پشت ارزش و دیوارهای (خدایی) خود را پنهان کرده اند که اوج قصاوت، بدی و ناپاکی است. 

آنگاه که شعله سپیده خورشید از پشت سیاهی های تاریک شب نمایان میشود، یاس وحشی سرزمینم به تصویر دوخته لبانت با واژگان انقلابی و سرخ درود خواهد گفت. 
پاورقی خاطرات خالد حردانی