سالروز شهادت نخستین دسته از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران
30 فروردین ۱۳۵1، روزی که نهال آزادی با خون پیشتاز، آبیاری شد!
سازمان مجاهدین خلق ایران، پس از سرکوب قیام پانزده خرداد 1342، برای گشودن بنبست مبارزه مردم ایران، توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بنیانگذاری شد. یعنی درست در زمانی که بسیاری از رهبران سنتی و عافیتطلبان مدعی مبارزه، بعد از سرکوبی قیام مردم در 15خرداد، کنج عافیت برگزیدند. آنهایی که از «ذات اقدس شاهانه» امید گشایش سیاسی داشتند. در چنین فضای مردهای، سازمان مجاهدین خلق ایران در تاریخ ایران، جوانه زد. سازمانی که توانست در فضای خفقان ساواک آریامهری، هفت سال کار پایهیی کند تا سازمانی بسازد برای پیشبردن مبارزه مردم ایران و رساندن آنان به پیروزی.
اما این سازمان هنوز آماده عمل نبود. پس از 6سال کار فشرده تئوریک و در آستانه آمادگی برای وارد شدن به پراتیک انقلابی، در سال 1350، سازمان مجاهدین ضربه خورد. این ضربه، در اثر خیانت یک عضو سابق حزب توده، به نام شاهمراد دلفانی، بر پیکر سازمان نوپای مجاهدین، وارد شد. بنیانگذاران سازمان، تمامی مرکزیت و بیش از 95درصد کادرهای سازمان، دستگیر شدند.
این ضربه، درست در زمانی وارد شد که رژیم شاه پس از برگزاری جشنهای رسوای 2500ساله، نیازمند یک قدرتنمایی داخلی بود تا حاکمیت خود را محکم نشان دهد. در همین راستا نیز، ساواک شاه میکوشید بنیانگذار کبیر سازمان مجاهدین، محمد حنیفنژاد را به تسلیم وادارد. همچنین، ساواک با شکنجه اعضای مجاهدین، در تلاش بود آنها را به ندامت کشانده، مجاهدین را بدنام کند.
6ماه پس از ضربه به مجاهدین، بر اثر فشارهای جهانی، بهویژه فعالیتهای شهید بزرگ حقوقبشر، دکتر کاظم رجوی، رژیم شاه مجبور شد به یک دادگاه فرمایشی تن دهد. دیکتاتوری سلطنتی اعلام کرد که دادگاه چند تن از مجاهدین، علنی خواهد بود. دادگاهی با حضور خبرنگاران خارجی.
در چنین شرایطی یک فرصت تاریخی، برای اعضای مرکزیت مجاهدین به وجود آمد. فرصتی برای شناساندن سازمان، همچنین افشای رژیم شاه. فرصتی که بهای آن، خون خود آن سروهای ایستاده بر سر پیمان بود.
دادگاه فرمایشی تشکیل شد و گروهی از اعضای مرکزیت و کادرهای مجاهدین، از جمله رهبر مقاومت، مسعود رجوی به پای میز محاکمه کشیده شدند. اما مجاهدان پیشتاز با هوشیاری تمام حیله دژخیمان ساواک را دریافته و بیدادگاه را به دادگاهی برای محاکمه رژیم ضدخلقی شاه تبدیل کردند. آنها با دفاعیات شجاعانه و افشاگرانه خود، نقش بسیار ارزندهیی در معرفی اجتماعی سازمان ایفا کردند.
دادگاه از بهمن ماه 1350 آغاز شد. روزنامههای رژیم نیز اخبار سانسور شدهیی در مورد آن منتشر میکردند.
دفاعیات پرشور و مستدل و انگیزاننده مجاهدین، توانست دادگاه را بهیک افتضاح سیاسی بزرگ برای شاه تبدیل کند. از طرفی، همین دفاعیات، سازمان مجاهدین را، در ابعاد گسترده اجتماعی، به مردم ایران شناساند.
اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان، بهروشنی صلاحیت دادگاه را برای محاکمه خود نفی کردند، شغل خود را «مجاهد» اعلام کردند و در برابر این پرسش که تبعه کدام دولت هستید، بهصراحت گفتند: «خلقایران!»
دفاعیات اعضای مرکزیت مجاهدین بهرغم همه تمهیدات ساواک شاه، از دادگاه و زندان به بیرون راه یافت. انتشار این دفاعیات، مردم ایران، بهویژه جوانان را تکان داد.
سرانجام روز30فروردین 1351 رژیم شاه مجاهدان قهرمان ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست و علی باکری را پس از ماهها شکنجه، به جوخه اعدام سپرد. اما رژیم نتوانست مسعود رجوی را، که در همین بیدادگاه به اعدام محکوم شده و حکم اعدام او در تجدیدنظر هم تأیید شده بود، اجرا کند. این خودداری نادر، به یمن تلاشهای بیوقفه و افشاگریهای بینالمللی شهید بزرگ حقوقبشر، دکتر کاظم رجوی به شاه تحمیل شد. مسعود رجوی پس از اعدام یارانش، طی پیامی که از زندان به بیرون فرستاد، نوشت: «بهعنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی، خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود، یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ ادا کنم... اما منافع دیکتاتوری حاکم، مخصوصاً در خارج ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است... لیکن آنچه در این لحظات مهم است، تجدیدعهد با شهیدان بهخونخفته خلق است که در آخرین لحظات، لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای تپش قلبشان را که جز به خاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیدهام و متفقاً سوگند خوردهایم تا پیروزی».
اعدام نخستین دسته از مرکزیت مجاهدین یک شوک بزرگ و جدی به جامعه زیر حاکمیت دیکتاتوری سلطنتی وارد کرد. بهویژه، این فدای بزرگ، محیطهای روشنفکری مثل دانشگاهها را لرزاند.
به این ترتیب بود که مجاهدین توانستند ضربه اول شهریور1350 را به یک اعلام موجودیت و معرفی سازمان مجاهدین تبدیل کنند. آنان برخلاف آنچه شاه میخواست، نه تنها ناامیدی را که تهدید خود به خودی پس از شکست بود، از خود زدودند، بلکه امید بزرگی را به وجود آوردند. امید به وجود نهالی که هر روز در کوران مبارزه و انقلاب تنومندتر شده، میرود تا آرمان آزادی را برای مردم و تاریخ خونبار ایران، به ارمغان بیاورد. آرمانی که خون اعضای مرکزیت مجاهدین در 30فروردین 1350، آن را آبیاری کرد و به فردا سپرد!
30 فروردین ۱۳۵1، روزی که نهال آزادی با خون پیشتاز، آبیاری شد!
سازمان مجاهدین خلق ایران، پس از سرکوب قیام پانزده خرداد 1342، برای گشودن بنبست مبارزه مردم ایران، توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بنیانگذاری شد. یعنی درست در زمانی که بسیاری از رهبران سنتی و عافیتطلبان مدعی مبارزه، بعد از سرکوبی قیام مردم در 15خرداد، کنج عافیت برگزیدند. آنهایی که از «ذات اقدس شاهانه» امید گشایش سیاسی داشتند. در چنین فضای مردهای، سازمان مجاهدین خلق ایران در تاریخ ایران، جوانه زد. سازمانی که توانست در فضای خفقان ساواک آریامهری، هفت سال کار پایهیی کند تا سازمانی بسازد برای پیشبردن مبارزه مردم ایران و رساندن آنان به پیروزی.
اما این سازمان هنوز آماده عمل نبود. پس از 6سال کار فشرده تئوریک و در آستانه آمادگی برای وارد شدن به پراتیک انقلابی، در سال 1350، سازمان مجاهدین ضربه خورد. این ضربه، در اثر خیانت یک عضو سابق حزب توده، به نام شاهمراد دلفانی، بر پیکر سازمان نوپای مجاهدین، وارد شد. بنیانگذاران سازمان، تمامی مرکزیت و بیش از 95درصد کادرهای سازمان، دستگیر شدند.
این ضربه، درست در زمانی وارد شد که رژیم شاه پس از برگزاری جشنهای رسوای 2500ساله، نیازمند یک قدرتنمایی داخلی بود تا حاکمیت خود را محکم نشان دهد. در همین راستا نیز، ساواک شاه میکوشید بنیانگذار کبیر سازمان مجاهدین، محمد حنیفنژاد را به تسلیم وادارد. همچنین، ساواک با شکنجه اعضای مجاهدین، در تلاش بود آنها را به ندامت کشانده، مجاهدین را بدنام کند.
6ماه پس از ضربه به مجاهدین، بر اثر فشارهای جهانی، بهویژه فعالیتهای شهید بزرگ حقوقبشر، دکتر کاظم رجوی، رژیم شاه مجبور شد به یک دادگاه فرمایشی تن دهد. دیکتاتوری سلطنتی اعلام کرد که دادگاه چند تن از مجاهدین، علنی خواهد بود. دادگاهی با حضور خبرنگاران خارجی.
در چنین شرایطی یک فرصت تاریخی، برای اعضای مرکزیت مجاهدین به وجود آمد. فرصتی برای شناساندن سازمان، همچنین افشای رژیم شاه. فرصتی که بهای آن، خون خود آن سروهای ایستاده بر سر پیمان بود.
دادگاه فرمایشی تشکیل شد و گروهی از اعضای مرکزیت و کادرهای مجاهدین، از جمله رهبر مقاومت، مسعود رجوی به پای میز محاکمه کشیده شدند. اما مجاهدان پیشتاز با هوشیاری تمام حیله دژخیمان ساواک را دریافته و بیدادگاه را به دادگاهی برای محاکمه رژیم ضدخلقی شاه تبدیل کردند. آنها با دفاعیات شجاعانه و افشاگرانه خود، نقش بسیار ارزندهیی در معرفی اجتماعی سازمان ایفا کردند.
دادگاه از بهمن ماه 1350 آغاز شد. روزنامههای رژیم نیز اخبار سانسور شدهیی در مورد آن منتشر میکردند.
دفاعیات پرشور و مستدل و انگیزاننده مجاهدین، توانست دادگاه را بهیک افتضاح سیاسی بزرگ برای شاه تبدیل کند. از طرفی، همین دفاعیات، سازمان مجاهدین را، در ابعاد گسترده اجتماعی، به مردم ایران شناساند.
اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان، بهروشنی صلاحیت دادگاه را برای محاکمه خود نفی کردند، شغل خود را «مجاهد» اعلام کردند و در برابر این پرسش که تبعه کدام دولت هستید، بهصراحت گفتند: «خلقایران!»
دفاعیات اعضای مرکزیت مجاهدین بهرغم همه تمهیدات ساواک شاه، از دادگاه و زندان به بیرون راه یافت. انتشار این دفاعیات، مردم ایران، بهویژه جوانان را تکان داد.
سرانجام روز30فروردین 1351 رژیم شاه مجاهدان قهرمان ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست و علی باکری را پس از ماهها شکنجه، به جوخه اعدام سپرد. اما رژیم نتوانست مسعود رجوی را، که در همین بیدادگاه به اعدام محکوم شده و حکم اعدام او در تجدیدنظر هم تأیید شده بود، اجرا کند. این خودداری نادر، به یمن تلاشهای بیوقفه و افشاگریهای بینالمللی شهید بزرگ حقوقبشر، دکتر کاظم رجوی به شاه تحمیل شد. مسعود رجوی پس از اعدام یارانش، طی پیامی که از زندان به بیرون فرستاد، نوشت: «بهعنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی، خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود، یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ ادا کنم... اما منافع دیکتاتوری حاکم، مخصوصاً در خارج ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است... لیکن آنچه در این لحظات مهم است، تجدیدعهد با شهیدان بهخونخفته خلق است که در آخرین لحظات، لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای تپش قلبشان را که جز به خاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیدهام و متفقاً سوگند خوردهایم تا پیروزی».
اعدام نخستین دسته از مرکزیت مجاهدین یک شوک بزرگ و جدی به جامعه زیر حاکمیت دیکتاتوری سلطنتی وارد کرد. بهویژه، این فدای بزرگ، محیطهای روشنفکری مثل دانشگاهها را لرزاند.
به این ترتیب بود که مجاهدین توانستند ضربه اول شهریور1350 را به یک اعلام موجودیت و معرفی سازمان مجاهدین تبدیل کنند. آنان برخلاف آنچه شاه میخواست، نه تنها ناامیدی را که تهدید خود به خودی پس از شکست بود، از خود زدودند، بلکه امید بزرگی را به وجود آوردند. امید به وجود نهالی که هر روز در کوران مبارزه و انقلاب تنومندتر شده، میرود تا آرمان آزادی را برای مردم و تاریخ خونبار ایران، به ارمغان بیاورد. آرمانی که خون اعضای مرکزیت مجاهدین در 30فروردین 1350، آن را آبیاری کرد و به فردا سپرد!