حديث پرخون بیاد ، قهرمانان شهید خالق فرزاد کمانگیر ویارانش
شهید قهرمان خلق شیرین علم هولی
در پي جويي اخبار ميهن در زنجير و صف نامردمي ها و حرمان مردم آنقدر زياد است كه در لحظه سخت است به خود به باوراني كه در قرن بيست يكم ودرخاورميانه ودركشوري برروي درياي نفت باحاكماني اين چنين ديوصفت مواجهيم ،
ازپيش فروش كودكان بدنيا نيامده ، تا فروش اعضاي بدن به مفت و صف معتادان و متوسط سني آنها در مدارس تا شيرخواران شيره اي تا فساد و فحشا و ارتشا و دزدي و غارت و.......
و از سوي ديگر ثروتها ي آنچناني و منوهاي ششصد هزار توماني براي يك وعده غذا د رجايي كه كارگران حقوق ماهانه اي در همين حدود دارند كه آن را هم سر موقع نمي گيرند و خبر شش ماه و ده ماه حقوق معوقه از همه اصناف مي رسد.
حديث آموزش بخصوص در مناطق محروم داستاني ديگر است كه علاوه برتمامي محروميتهاي مضاعف نامبرده در بالا از امكان يك آموزش ابتدايي ساده هم درمناطق خود برخوردارنيستند.
از طي كيلومترها راه براي رسيدن به مدرسه گرفته تا برگزاري كلاس در اصطبل ها و زير چادر در سرماي چند درجه بالاي صفروكمترين امكانات گرمايشي و آب وسرويس بهداشتي تا ترك تحصيل بخاطر عدم توانايي مالي در تهيه كتاب ودفتر، طوري كه نماينده كهنوج مي گويد:
مدارس مناطق محروم مشكلاتي دارند كه اگر براي ساكنان شهرهاي بزرگ و پايتخت بازگو كنيم غيرقابل باور و عجيب است كه دانش آموزي به دليل نداشتن پول خريد كتاب قيد تحصيل را بزند.
شرم بر شما باد . اما .......
غم بيچاره گي خوردن چه حاصل
بينديش و بجو درمان مشكل
امروز ديگربراي همگان واضح است كه اين جانيان توان و ظرفيت تغيير و اصلاح خود را ندارند و وجودشان با غارت وستم و سركوب هم آجين شده است و تنها راه فلاح و رستگاري دادخواهي است و بس مردم ايران تا همين حالا هم آستانه تحملي بيش از حد از خود نشان داده اند.
همانگونه كه معلمان آگاه اين ميهن هم هرفرصتي را براي اعتراض و افشاي پلیدیها از دست نداده و نميدهند و همچون معلم آگاه و مبارز فرزاد کمانگر که بدست دژخیمان به شهادت رسید
به اميد روزي كه اين نوگلان در يك ايران آزاد ورها تمامي استعدادهاي خود را شكوفا كرده و در آبادي آن به خدمت گرفته و بكوشند.
قوی باش رفیق، نامه ای از معلم شهید خلق فرزاد کمانگر
فرزاد کمانگر، معلم و فعال حقوق بشر که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ماه ۸۹ به همراه علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان در زندان اوین به دار آویخته شد، در عمر کوتاه خود بواسطه دغدغه های انسانی و قلم توانمند خود نامه های سرگشاده ای را خطاب به جامعه ایرانی نوشت. نامه هایی که مملو از احساسات انسانی، امید، مقاومت و صلح و برابری است. نامه “قوی باش رفیق”، از جمله آخرین نامه هایی است که توسط فرزاد در اردیبهشت ماه ۸۹ نوشته شد. مضمون این نامه خطاب به معلمان زندانی وقت است. فایل صدای فرزاد در مقام قرائت کننده این نامه برای نخستین بار منتشر میشود.
در این نامه کمانگر بعنوان یک معلم بر رسالت انسانی معلمان علیرغم تمام محدودیت ها دست می گذارد و از همکاران خود (بصورت نمادین، رسول بداقی و محمد داوری) در آستانه هفته معلم میخواهد قوی باشند و به راهی که در پیش گرفته اند ادامه دهند.
به مناسبت ششمین سال اعدام وی، این نامه توسط این فعال حقوق بشر فقید است همچون بسیاری از زوایای پرونده و سرگذشت وی منتشر نشده باقی مانده بود.
لینک به ویدیو در یوتوب : https://youtu.be/YTyZ4NhAYZc
* لازم به توضیح است فایل صدا نسخه پیش نویس نامه است که با متن نهایی منتشر شده در بعضی موارد تفاوت جزئی دارد. این تفاوت توسط خود آقای کمانگر اعمال شده است.
متن کامل نامه :
* “قوی باش رفیق”
یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.
هم بندی ، هم درد سلام
شما را به خوبی می شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.
مرا هم که به یاد دارید
مرا هم که به یاد دارید
منم ، بندی بند اوین
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو
منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن
منم، همان رفیق اعدامیتان
حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند…ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد…ماهی کوچولو خواست ته آب برود .می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید ، ۱۰۰۰۰تایی میشدند،که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت:به دریا خوش آمدی رفیق.
همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟
حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند…ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد…ماهی کوچولو خواست ته آب برود .می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید ، ۱۰۰۰۰تایی میشدند،که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت:به دریا خوش آمدی رفیق.
همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟
مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟ . مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟
مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود ، اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
نمی توانم تصور کنم در سرزمین” صمد”،” خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد “برای تو معلم آزاده” ، تا همه بدانند که معلم ، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام ، که آموزگار نامش را ، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند ، نه مرغان ماهیخوار.
ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من…که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است.۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود…
معلم اعدامی زندان اوین
ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من…که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است.۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود…
معلم اعدامی زندان اوین
فرزاد کمانگر – اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
مطالب مارا میتوانید درbahareazady@ توئیتر دنبال کنید