باظهور جنبش مجاهدین خلق، خمینی بهانزوا میرود – خمینی سارق بزرگ انقلاب ضدسلطنتی
باظهور جنبش مجاهدین خلق، خمینی بهانزوا میرود
فصل سیزدهم
مواضع خمینی در قبال مجاهدین
در سال۴۹ هنگامی که شماری از مجاهدین در عراق زندانی شده بودند، خمینی بهرغم نامه و سفارش پدر طالقانی، از هرگونه اقدامی برای نجات مجاهدین از زندان سرباز زد.
مدتی پس از ماجرای هواپیمای دوبی، سازمان مجاهدین نمایندهای از تهران بهنجف میفرستد تا خمینی را با مواضع سیاسی و ایدئولوژیکی خود آشنا سازد.
تماس و کار توضیحی با روحانیان و اقطاب سرشناس حوزهها امری بود که در آن سالها توسط مسئولان مجاهدین فعالانه دنبال میشد. بینانگذار کبیر مجاهدین، شخصاً با شماری از آنان قرارهای منظمی برای بحث و گفتگو داشت. از جمله مستمراً با «قاضی» در تبریز ملاقات و گفتگو میکرد. حتی با اشخاصی کماهمیتتری مانند با خامنهای (رهبر کنونی رژیم) نیز بهتناوب در مشهد یا تهران گفتگو داشت.
عدهای از این روحانیان بر اثر همین گفتگوها تا تأیید کامل همهٌ مواضع سیاسی، اقتصادی، فلسفی مجاهدین پیش آمدند.
در مورد عدهای دیگر از آخوندها کار توضیحی این فایده مهم را داشت که آنها را زیر چتر رهبری سیاسی مجاهدین مهار میکرد. یعنی به دموکراتیکترین شیوهها، جریانی که تهدید اصلی پیشروی جنبش مجاهدین بود، بلااثر میشد. در تماس با خمینی نیــز همین هــدف پیگیـری میشد.
نمایندهٌ مجاهدین در نجف با خمینی دیدار کرد. خمینی که موضعگیریها و نشست و برخاستهایش، تابع تعادلقوا بود، از این گفتگو استقبال کرد. اظهارات کسانی که خمینی را میشناسند، ازجمله نزدیکترین آخوندهای پیرو او، نشان میدهد که خمینی در تمام عمرش چندان اهل محترم شمردن ملاقاتکنندگان و مخاطبان خود نبوده است. هرجا که کلمهای خلاف تمایلش میشنید، با بینزاکتی و تفرعنی آزاردهنده، محل ملاقات را ترک میکرد. گاه حتی درحالی که مخاطبانش حین صحبت بودند و جملات خود را به آخر نبرده بودند، خمینی برخاسته بدون آنکه کلمهای بهزبان بیاورد، به اتاق خود میرفت.
بهرغم چنین خصوصیاتی، خمینی که خود را در برابر یک جنبش محبوب و البته نیرومند و تازهنفس یافته بود، حاضر شد ملاقاتهای خود را بهمدت حدود یکماه با نمایندهٌ مجاهدین ادامه دهد.
«روزی گروهی هواپیمایی را از دوبی ربودند و به بغداد آوردند؛ این گروه، بعدها بهسازمان بهاصطلاح مجاهدین خلق معروف شدند. پس از جریان هواپیماربایی، یکی از این افراد بهمحضر امام رسید…او گفت که آنها جوانهایی هستند چنین و چنان و دارای دید اسلامی، بینش قرآنی، مطالعات آنها در قرآن زیاد است، در نهجالبلاغه چنین و چنان است؛ او از امام میخواست که سازمان را تأیید کنند. آنطور که امام خودشان فرمودند، به او جواب داده بودند:
«تا دربارٌه شما تحقیق و بررسی نکنم، نمیتوانم شما را تأیید کنم».
آن شخص موافقت کرده بود که تمام نوشتههای خود را بهحضور امام بیاورد و خودش هم بیاید با امام هرروز نیمساعت تا یکساعت گفتگو کند و نظرات گروه را برای امام مطرح کند. تعبیر امام این بود:
«حدود یکماه ایشان میآمد و با من تماس میگرفت و شرح میداد برنامه و نقشه و سوابق و دید اسلامیشان را، بینششان را در مسائل اسلامی، اجتماعی، سیاسی، کشورداری و در مسائل مختلف». («پابه پای آفتاب»، ج۳، ص۱۶۲ و ۱۶۳)
بهرغم برخی نقلقولها که معلوم است بعدها بیان شده، موضعگیریهای ثبتشدهٌ خمینی ــکه در مجموعهٌ۲۱جلدی «صحیفه نور» یا مجموعهٌ چندجلدی «کوثر» جمعآوری شدهــ نشان میدهد که اظهارنظر خمینی دربارهٌ این دیدارها و برداشت او از مواضع و آثار مجاهدین در آن سالها بیان نشده. خمینی در آن سالها، جرأت آنکه حتی به اشاره و تلویح نیز چیزی در رد و انکار مجاهدین بگوید، نداشت. اولینبار که خمینی در اینباره صریحاً موضعگیری کرد، در بهار سال۵۸ بود. البته در همان زمان نیز خمینی از موضعگیری علنی خودداری کرد و حرفهایش علیه مجاهدین را در دیدار با عدهای از پاسداران برخلاف سایر سخنرانیهایش از رادیو تلویزیون و روزنامهها پخش و منتشر نکرد، بلکه آن را بهصورت نوار کاستی درآورده بود که در میان کمیتهچیها و پاسداران دست بهدست میگشت.
در دیدار با نمایندهٌ مجاهدین با قیام مسلحانه علیه رژیم شاه مخالفت کرده است. (در کتاب«صحیفهٌ نور»، ج۷، این مطلب تحت عنوان «بیانات امام خمینی در جمع گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران» به تاریخ۲۳خرداد۵۸ و در جلد دهم همین کتاب تحت عنوان سخنرانی «درجمع اعضای کمیتهها و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان خراسان» به تاریخ ۱۲آبان۵۸ بهچاپ رسیده است. در بخشی از سخنرانی مزبور که در همان کتاب چاپ شده آمده است:
«من نجف که بودم یک آدمی آمد از طرف یک گروهی و بیشتر از بیست روز، بعضیها میگویند بیست و چهار روز آنجا ماند، هرروز هم آمد پیش من، من یک ساعت یا بیشتر به او مهلت دادم که صحبت کرد، تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهجالبلاغه،… من دیدم که این خیلی مسلمان شده و تمام حرفش از اسلام و نهجالبلاغه و فلان و در خلال حرفهاش میدیدم که روی اعوجاج دارد مسائل را، حرفهایی را میزند. من هیچ حرف با او نزدم، جوابش را ندادم، فقط گوش کردم که بفهمم چه آدمی است، فقط یک کلمهای که او گفت که ما میخواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم قیام مسلحانه حالا وقتش نیست برای این که نیروی خودتان را از بین میبرید وکاری ازتان نمیآید»)
باری، خودداری خمینی از ابراز حمایت از مجاهدین، او را دچار انزوا کرد و بهحاشیه راند. در مقابل مجاهدین در جایگاه رهبری جنبش قرار گرفتند. این واقعیتی بود که آنزمان پیروان خمینی نیز به آن اذعان میکردند. آخوند حمید روحانی که سالها همراه خمینی در نجف بوده، دراینباره میگوید:
«…در آن روزها بهحدی جو بهنفع این گروه بود که میتوان گفت که کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربه روبهرو میشد.
بسیاری از افراد را میشناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت بهپایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق در واقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنهٌ مبارزه کنار رفتهاند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را بهپیش ببرد. واقعاً هم این گروه در میان مردم پایگاهی بهدست آورده بود. امام هم این را میدانستند. هرروز از ایران نامه میرسید مبنی بر این که:
«پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را میگیرند…». («پابه پای آفتاب»، ج۳، ص۱۶۲ و ۱۶۳)
آگاهی از نامهای کسانی که در آن ایام با نامههای متعدد بهخمینی تذکر و هشدار میدادند، نشان میدهد که خمینی در آن هنگام موقعیت خود را از دست داده و حتی در میان نزدیکترین شاگردان و پیروان و نمایندگان خود نیز منزوی شده بود:
«در شرایطی که همهٌ شخصیتها و بسیاری از بزرگان هرکدام بهنوعی از پیشگامان مبارزهای جدید در ایران حمایت و جانبداری میکردند،امام هرنوع طرفداری را انکار میکردند. بهرغم اصرار و پافشاری دیگران، حضرت امام تشخیص داده بودند که نباید از این مبارزان حمایت کرد تا مبادا شیفتهوار ــبهاصطلاح خودمانــ در دامشان افتاد.
این جریان در سالهای پیدایش جنبش مسلحانه و اوج و شکوفایی فعالیتهای اولین منافقین بود. این عده از طرف شخصیتهای بزرگی در مجامع روحانی و سیاسیـ مذهبی ایران، که در رأس آنها آیتالله طالقانی قرار داشتند، حمایت میشدند. این بزرگان، مرحوم آیتالله طالقانی،آیتالله منتظری و حتی مرحوم مطهری با تعابیر عجیبی به امام پیغام میدادند و خواهش میکردند که از این حرکتها و این مبارزان حمایت شود.اما امام همچنان بهنحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بودند». («پابه پای آفتاب»، ج۲، ص۳۴)
اظهار نگرانیها و هشدارهای شاگردان و پیروان خمینی کاملاً بهجا بود. در این مقطع ظهور جنبش انقلابی مسلحانهای که با عمل فداکارانهٌ خود زنگارهای ۱۴۰۰سالهٌ ارتجاع و دینفروشی را از سیمای اسلام پاک محمدی میزدود، موقعیت خمینی را قویاً تحتالشعاع قرار داده بود. پیام حقیقی و اصیل اسلام، جوشیده از سرچشمه محمدی و علویش، با رزمآوری برجستهترین و آگاهترین فرزندان ایران زمین که از تجربهٌ جنبشهای مبارزاتی پیشین درسها آموخته بودند، درهمآمیخته «سازمان مجاهدین خلق ایران» را پی افکنده بود. سازمانی که چشم امید مشتاقان آزادی ایرانزمین و همهٌ اقشار مبارز و آگاه و مخالفان دیکتاتوری شاه به آن دوخته شده بود…
فصل چهاردهم
دههٌ ۵۰: اوجگیری محبوبیت مجاهدین و افول خمینی
ظهور مجاهدین و موج حمایت مردمی از آنها، باعث شد که خمینی دچار انزوا گشته بهحاشیه رانده شود. در مقابل، مجاهدین در جایگاه رهبری جنبش قرار گرفتند.
در سال۱۳۵۱، وقتیکه رژیم شاه تصمیم به اعدام بنیانگذاران مجاهدین گرفته بود، کم نبود فعالیتها و افشاگریهایی که از جانب روحانیان و طلاب در حوزههای مختلف برای مخالفت با این جنایت بزرگ صورت میگرفت. فیالمثل مهمترین روحانیان استان فارس نامهای خطاب به آیتالله میلانی نوشته، از وی «تقاضای اقدام برای رفع خطر از جوانان مسلمان مجاهدی که در ایران محکوم به اعدام شدهاند»، کردند. در این نامه از جمله گفته شده بود:
«عدهای از جوانان مسلمان مجاهد که جز انگیزهٌ دینی و جهاد در راه اسلام عزیز داعی دیگری نداشتند، به عناوینی در محاکم نظامی محاکمه و حکم اعدام دربارهٌ آنها صادر شده است. اینها حافظ و قاری قرآنند و در این روزگار تاریک مبلغ اسلامند…». ( نشریهٌ پیام مجاهد، خرداد۱۳۵۱)
پس از شهادت بنیانگذاران و اعضای مرکزیت مجاهدین، اطلاعیههای متعددی از جانب روحانیان در شهرهای مختلف صادر شد. ازجمله در تیرماه۱۳۵۱ اطلاعیهای با امضای حوزهٌ علمیه قم صادر شده که در قسمتی از آن چنین آمده است:
«…رزمندگان با ایمانی چون حنیفنژادها، سعید محسنها، بدیعزادگانها، ناصر صادقها، باکریها، از بنیانگذاران ”سازمان مجاهدین خلق ایران” را اعدام کردند و از همین راه، خصلت دستنشاندگی و ضد اسلامی خود را آشکارتر نمودند. رزمندگان مجاهدی را شهید ساختند که اصالتهای فکری اسلامی و دید صحیح و انقلابی از قوانین آزادیبخش قرآن تعیینکنندهٌ جهت جنبش آنان بوده و مرگ شرافتمندانهٌ خود را ”لقاالله” میدانستند…»
در اطلاعیهٌ حوزهٌ علمیهٌ قم مورخ تیرماه۱۳۵۱ همچنین آمده بود:
«بهدنبال این آدمکشیها، روحانیون مترقی حوزهٌ علمیهٌ قم بهمنظور اعتراض به این وحشیگریها و نیز اعلام پشتیبانی از اهداف مقدس و اسلامی این رزمندگان مسلمان مجلس ترحیم و سخنرانی در مدرسهٌ فیضیه تشکیل دادند و تظاهرات برپا ساختند…»(پیام مجاهد، مرداد۱۳۵۱)
نظیر این موضعگیریها، در اطلاعیههای دیگری با امضای «روحانیون مبارز ایرانی خارج از کشور ـ نجف» (پیام مجاهد ، فروردین۱۳۵۲)، «حوزهٌ علمیهٌ قم» (پیام مجاهد شهریور۱۳۵۱) دیده میشود.
در همان زمان منتظری در نامهای به تاریخ ۱۵صفر۱۳۹۲ برابر ۱۳۵۱هجری شمسی خطاب به خمینی چنین نوشت:
حضرت آیتاللهالعظمی مدظلهالعالی
پس از تقدیم سلام و تحیت، به عرض عالی میرساند چنانچه اطلاع دارید عدهٌ زیادی از جوانهای مسلمان و متدین گرفتارند و عدهای از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفتهاند. تصلب (به معنی سفت و پرصلابت شدن) آنان نسبت به شعائر اسلامی و اطلاعات وسیع و عمیق آنان بر احکام و معتقدات مذهبی معروف و مورد توجه همهٌ آقایان و روحانیین واقع شده است و بعضی از مراجع و جمعی از علمای بلاد اقداماتی برای تخلص آنان کردهاند و چیزهایی نوشته شده. بهجا و لازم است از طرف حضرتعالی نیز در تأیید و تقویت و حفظ دماء آنان چیزی منتشر شود. این معنی در شرایط فعلی ضرورت دارد، چون مخالفین سعی میکنند آنان را منحرف قلمداد کنند. البته کیفیت آن بسته بهنظر حضرتعالی است. در خاتمه از حضرتعالی ملتمس دعای خیر میباشم. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته – حسینعلی منتظری. (این نامه را جواد رفیقدوست از رجایی (نخستوزیر معدوم رژیم) دریافت کرده و برای خمینی به نجف برده بود)
فتوای خمینی
در این میان، خمینی اگرچه شاهد پرتافتادگی و تنزل موقعیت خود بود، اما بهرغم همه هشدارهای مکرر سایر آخوندها، جز سکوت نمیتوانست عکسالعملی ابراز کند. زیرا
اولاً، ماهیت و مواضعش با مبارزه و مقاومت انقلابی و مسلحانه که مجاهدین به آن کمر بسته بودند، بهکلی در تعارض بود. فرصتطلبی و مفتخوری که پیشهٌ خمینی در تمام زندگی سیاسی او بود، ذرهای سازگاری با مشی مسلحانه که یکسره بر پرداخت بها و فداکاری بیچشمداشت استوار است، نداشت.
ثانیاً، هرگونه تأیید صریح مجاهدین، لاجرم به تأیید نقش رهبریکنندهٌ آنان در جنبش مبارزهٌ آن روز منجر میشد. حال آن که خمینی از همین زاویه بیشترین حقد و حسدها را نسبت به مجاهدین داشت.
با این همه، سرانجام خمینی ناگزیر شد که بدون آنکه نام مجاهدین را بیاورد، فتوای اختصاص دادن یکسوم سهم امام بهجوانان مسلمان میهندوست را صادر کند که در آن روزگار کسانی جز مجاهدین نبودند.
ضربهٌ خیانتبار اپورتونیستی که در سال۵۴ سازمان مجاهدین را در آن مقطع متلاشی کرد، بزرگترین هدیهٌ ممکن به رژیم و ساواک شاه و همچنین به ارتجاع مذهبی و مشخصاً خمینی بود که راه او را باز کرد و شرایط را برای از محاق بیرون آوردن او فراهم ساخت.
شماتت اطرافیان
خمینی پس از حدود یکسال که در ترکیه بود، در مهر سال۱۳۴۴ از ترکیه به عراق فرستاده شد. سپس به نجف رفت و در خانهیی در یکی از کوچههای شارعالرسول اقامت گزید. («در پس پردهٌ تزویر»، ص۳۳ و ۳۴)
یکی از آخوندهای خمینی به نام عمید زنجانی که خاطرات آن سالها را در مصاحبهای بازگو کرده، میگوید:
«سالهای ۴۴ ــ ۴۵ که اختناق نظام به اوج خود رسیده بود، تعدادی از مبارزان در زندانها تحت شکنجه بودند و اخباری که به امام میرسید، خیلی ناراحتکننده بود. علاوه بر این اندوه، نامههای مغرضانهای هم به امام نوشته میشد که شما رفتید نجف، راحت شدید. اما تعداد زیادی گرفتارند». («پابهپای آفتاب»، ج۴، ص۴۷، اظهارات عمید زنجانی)
از این زمان تا سال۵۰ که مبارزهٌ مسلحانهٌ انقلابی گرما و نیروی جدیدی به جنبش ضددیکتاتوری بخشید، خمینی بهکلی سر در لاک خود فروبرده بود و بهطور علنی علیه شاه موضعگیری نمیکرد. اگرچه شاه تبعیدش کرده بود، اما خمینی نمیخواست پلهایش را با او خراب کند و چشم بهبازگشت داشت. کنارهگزینی خمینی از هرگونه رویارویی با شاه بهقدری چشمگیر بود که حتی برخی آشنایانش در نامههایی که از ایران میفرستادند، تلویحاً او را شماتت میکردند:
یکی از کسانی هم که در سالهای بعد به نجف رفته و با خمینی دیدارهای متعددی داشته، در کتابی به نام «در پس پرده تزویر» شرح میدهد که در ملاقاتهایش کراراً به خمینی اصرار میکرده که اعلامیه علیه رژیم شاه صادر کند، اما خمینی استنکاف میکرد. مؤلف کتاب مینویسد:
«من راجع به اعلامیه دادن علیه رژیم شاه اصرار کردم و گفتم: “زندانیها زیر سختترین شکنجهها هستند. فشار زیاد است و زمینه مساعد است و سطح آگاهی مردم هم بالا رفته است و با گذشتهها قابل مقایسه نیست. باید حرکت کرد. من حدود دوسال در ایران مخفی زندگی میکردم و با تودههای مردم تماس نزدیک داشتم”.
باز هم اصرار کردم که اعلامیهای بدهید. بعد از صحبتهای بسیار خمینی فقط گفت: “زمینه ندارد”. و حاضر نشد اعلامیه بدهد. او حاضر نبود حرکت فعالی قبل از مردم داشته باشد». («در پس پردهٌ تزویر»، ص۳۹)
داعیهٌ دیگر عوامل خمینی برای توجیه سکوت او در دوران نجف، وضعیت این حوزه است. در کتابی به نام کوثر در اینباره چنین آمده است:
«در نجف اشرف، حضرت امام خمینی در غربت تنهایی و در حالی که بسیاری از یارانش در زندان و تبعید بهسر میبردند، کار دشوار و طولانی در فضای حاکم بر حوزهٌ نجف را آغاز کرده بود. فضایی که بههیچوجه آمادگی سخن گفتن از مبارزه و قیام را نداشت. فضایی که دخالت در سیاست را دون شأن روحانی میدانست و جز فقه و اصول، بحثهای دیگر را بیمورد و مطرود میشمرد». («کوثر»، ج۱، ص۲۱۷)
در ازای این روش سازشکارانه، رژیم شاه نیز اگرچه خمینی را تبعید کرده بود، اما به او سخت نمیگرفت و برایش آزادی عمل قائل بود. فیالمثل در تمام این سالها، درِ خانهٌ خمینی در قم باز بود و از آنجا شهریهٌ طلاب او پرداخت میشد. شیخ علیاکبر اسلامی، نمایندهٌ خمینی در قم و حسن صانعی، مسئول امور مالی دفتر او بودند.( «کوثر»، ج۱، ص۲۲۱) در رابطه با نجف نیز سازمان اوقاف رژیم شاه، سفرهای هفتروزهای ترتیب میداد(«پا به پای آفتاب»، ج ۴، ص ۶۵) که در آن عوامل خمینی آزادانه به آنجا رفت و آمد میکردند و با او ملاقات داشتند.
ساواک شاه از این رفت و آمدها خبر داشت اما از آنجا که ضرری برای رژیم نداشت، تحمل میکرد.
زندگی در نجف
خمینی، وقتی که در نجف اقامت گزید، با وضعیت متفاوتی در مقایسه با قم مواجه شد. اگر در قم، نسبت به مراجع آن روز چندان فاصلهای نداشت و با اظهار مخالفت با شاه از آنان پیشی گرفته بود، در نجف، موقعیتی در ردیف مراجع نمیتوانست احراز کند. آقای حکیم مرجع شناخته شدهٌ آن زمان، بهعنوان مرجعی اعلم موقعیت تثبیتشدهای داشت و نیز آقای خویی از مراجع طراز اول آن سالها، هردو در نجف بودند. ضمناً نجف در مقایسه با قم حوزهٌ جاافتادهتری محسوب میشد و روحانیان و طلابی که در آن تدریس و تحصیل میکردند، خود را در موقعیت برتری نسبت به سایر حوزهها میدیدند.
خمینی برای آن که جایگاه و موقعیت ویژهای در نجف بهدست آورد، به کارهایی دست میزد تا خود را بهصورت یک روحانی با ایمان و متعبد از سایر مراجع و روحانیان متنفذ آن روز کاملاً متمایز کند.
از جمله کارهایی که خمینی در همین راستا انجام میداد، زیارت مرقد مطهر حضرت علی(ع) بود که هر روز تقریباً بدون استثنا به مدت دو ساعت به آن مشغول میشد و این کار تا سال آخر ادامه داد.
آخوند رحیمیان از آخوندهای همراه خمینی در نجف در اینباره میگوید:
«حضرت امام در طول ۱۴سالی که در نجف اشرف اقامت داشتند، هر شب ۳ساعت بعد از غروب آفتاب در تمام فصول سال، بهعزم زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام از منزل خارج میشدند و مسافت بین خانه تا صحن مطهر را بهطور پیاده در حدود هفت دقیقه طی میکردند… حضرت امام در طول ۱۴سال، جز در مواردی مشخص و شبهایی که بهمناسبت زیارتهای مخصوصه به کربلا مشرف میشدند و گاهگاهی که بیمار میشدند، به گونهای که درس و نماز جماعت و آمدنشان به بیرونی تعطیل میشد و طبعاً تشرفشان به حرم نیز غیرمیسر بود، در تمام شبهای دیگر… هرگز برنامهٌ تشرفشان به حرم و زیارتشان ترک نشد». (مجلهٌ «پاسدار اسلام»، شمارهٌ ۹۷، دی۶۸)
قابل توجه است که خمینی بهرغم زیارتهای آنچنانی در نجف که در تمام ۱۵سال اقامتش در عراق به آن پایبند بود، در دورهٌ ۱۰سالهٌ حاکمیتش یکبار هم حاضر به زیارت مرقد مطهر امام هشتم(ع) نشد.
فصل پانزدهم
سـالهای اقامت خمینی در عراق
خمینی در سالهای اقامت خود در نجف، تماسها و ملاقاتهای متعددی بامقامهای عراق داشت و کمکها و تسهیلاتی دریافت میکرد.
دولت عراق همچنین یک برنامهٌ رادیویی در اختیار خمینی قرار داده بود که توسط آخوند محمود دعایی اداره میشد.
«زمینه برای فعالیتهای سیاسی علیه رژیم ایران، از جمله بهره گرفتن از رادیو مناسب بود. در همین راستا حاجآقا مصطفی بهمن فرمودند:
«به ما پیشنهاد شده است که اگر بخواهید، میتوانید برخی از پیامها و مطالب خود را به وسیله رادیو منتشر کنید. اگر برای شما ممکن است، این کار را بپذیرید».
آخوند دعایی میگوید:
«من نیز پذیرفتم و برنامهای را تحت عنوان «نهضت روحانیت در ایران» شروع کردیم. در ابتدا ربع ساعت تا نیم ساعت از رادیو بغداد در اختیار برنامههای ما بود. بعد که موج مستقلی گرفتیم، این زمان به چهلوپنج دقیقه رسید.این فعالیت رادیویی هفتسال به درازا کشید».
آخوند دعایی در این جا نمونهای از دودوزهبازیهای خمینی را رو میکند که از یکسو امتیاز رادیو را از دولت عراق دریافت کرده بود ولی ازسوی دیگر تظاهر میکرد که از این رادیو بیاطلاع است. آخوند دعایی این موضوع را چنین شرح میدهد:
«بهدلیل فضایی که خشکاندیشان بر نجف حاکم کرده بودند، سعی ما بر این بود که چنین نشان دهیم که حضرت امام از این برنامه اطلاعی ندارند. البته اصل پیشنهاد استفادهٌ رادیویی، توسط حاجآقا مصطفی بهمن شد و حضرت امام بهدلیل تعهد و مسئولیتی که داشتند، مسلماً بااطلاع بودند و برنامه را گوش میدادند».
دعایی به دخالت شخص خمینی در تنظیم این برنامههای رادیویی اشاره کرده و اضافه میکند:
«زمانی حضرت امام درخواست دیدن مجموعهای از برنامهها را کردند که من هم بهمحضرشان فرستادم. ایشان به چند نکته اشاره کردند و مرا راهنمایی فرمودند. من هم پذیرفتم و به ایشان عرض کردم: از این جهت خدمتتان نمیآیم که شما بتوانید بگویید که از این برنامه اطلاعی ندارید». («پابه پای آفتاب»، ج۲، ص۱۸ و ۱۹)
خمینی همچنین از روابط خود با شهربانی عراق برای تهیهٌ پاسپورت جهت آخوندها و افراد خود استفاده میکرد. آخوند دعایی که در آن سالها نمایندهٌ خمینی در ارتباط با مقامهای عراقی بود، در این مورد چنین توضیح میدهد:
«در طول اقامتم در عراق، معمولاً گرفتن خروجی یا تمدید پاسپورتهای امام، بستگان و یارانشان بهعهدهٌ من بود. بههمین دلیل، بارها و بارها به شهربانی نجف رفته بودم. بهدلیل مراجعات زیاد و نیز بردن هدایا در بعضی اوقات، با مأموران شهربانی نجف خیلی صمیمی شده بودم». («پابه پای آفتاب»، ج۲، ص۲۴)
طرحریزی برای حکومت آخوندها
خمینی از آغاز ورود به عراق در سال۴۴ همزمان با در پیش گرفتن سکوت و انفعال دربرابر رژیم شاه، بهتدریس و بحث در حوزهٌ نجف رویآورد.
در کتابی بهنام کوثر دربارهٌ این سالها چنین آمده است:
«امام خمینی در پی اقامت در نجف اشرف، بدون توجه به دسیسههای دشمنان بر آن شدند تا رسالت خود را در جهت مبارزه با افکار و پندارهای انحرافی و غیراسلامی ایفا کنند. ایشان پس از دیدار با چند تن از علما و بحث و مذاکره با آنها، دریافتند: در محیطی که عوامل و ایادی استعمار روی «شعار تفکیک دین از سیاست» تبلیغ فراوان کردهاند و اندیشهها و اذهان را از اسلام راستین دور ساختهاند، از نهضت اسلامی ایران سخن گفتن و انتظار زیادی داشتن، از دور اندیشی و درایت بهدور است. چنین بود که امام بر آن شدند پیش از هرکار، مسئولیتهای طلاب، روحانیون، علمای اسلام و زمامداران کشورهای اسلامی را بازگو کنند و گرد و غبار تیرهای را که بر چهرهٌ اسلام نشسته بزدایند. از اینرو با آن که حضور خود را در نجف موقت میدانستند، تصمیم بهتدریس گرفتند تا بر کرسی درس، ضمن شکافتن دقایق و ظرایف فقه و اصول، حقیقت اسلام ناب محمدی را برای شاگردان باز گویند». («کوثر»، ج۱، ص۱۸۳)
حاصل درسها و مباحث این دوره از جمله مجموعه کلاسهایی است که مباحث آن بعدها بهصورت کتاب کوچکی منتشر شد تحت عنوان حکومت اسلامی (ولایت فقیه).
خمینی در این کتاب سعی کرده مقولهٌ ولایتفقیه را تبیین کند. به این منظور، برداشت ارتجاعی خودش از اسلام و هدف آن، رسالت انبیا، تعریف حکومت اسلامی مورد نظر خود و همچنین وظیفهٌ فقها را که باید حکمفرمایی کنند، بیان کرده است.
حبیب خدا، محمد(ص) پیامبر بزرگ رهایی است و به تصریح قرآن بعثت و رسالت او جز به خاطر رحمت برای جهانیان نبوده است. اما آنچه خمینی از او و آیین اسلام تصویر کرده بهکلی متفاوت است. فرصت تشریح مبانی نظرگاه ارتجاعی و طبقاتی خمینی در اینجا نیست. اما اجمالاً اشاره میکنیم که براساس یک نظرگاه قرونوسطایی، خمینی در این کتاب، خواهان حکومت اسلامی مورد استناد خمینی است. این حکومت، چه حکومتی است؟ چکیدهٌ کتاب «حکومت اسلامی»، پاسخ خمینی به این سؤال است. حکومت اسلامی مورد استناد خمینی، یعنی سلطنت مطلقه و حکومت ابدی آخوند با گسترده ترین، با ارتجاعیترین و شقاوت آمیزترین انواع دیکتاتوری و سرکوب تحت نام دین که آن را ولایت فقیه مینامد. او معتقد است که
آخوندها «از طرف امام(ع) بهمقام حکومت و قضاوت منصوبند و این منصب همیشه برای آنها محفوظ میباشد». (ص۱۲۷)
«ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل ندارد، مانند جعل قیم برای صغار. قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد. مثل این است که امام(ع) کسی را برای حضانت، حکومت یا منصبی از مناصب تعیین کند. در این موارد معقول نیست که رسول اکرم(ص) و امام با فقیه فرقی داشته باشد»(ص۶۵).
جان کلام دجالگرانهٌ خمینی هم در همین جاست که خودش را همشأن پیامبر و امامان قرار میدهد.
در این کتاب، خمینی با رویکردی ارتجاعی و بهغایت متحجرانه و با شقاوت تمام، دربارهٌ مجازاتهای ضد انسانی تحت عنوان «اجرای حدود» داد «شلاق زدن» و «نفی بلد» و «حبس ابد» و «رجم» داد سخن میدهد و مینویسد:
«اسلام برای این امور آمده است»(ص ۸۶).
خمینی تأکید میکند:
«…همین تکلیف است که ایجاب میکند خونها در انجام آن ریخته شود… ما باید این معنی را بفهمیم و به دیگران هم تعلیم بدهیم» (ص۸۷).
دستگاه قضایی حکومتی که خمینی تحتعنوان «حکومت اسلامی» مطرح میکند، در شکل مطلوبش، محاکم ضربتی است که موازین قضایی دنیای کنونی را به کناری نهاده است:
«این تشریفات زائد که برای مردم جز خرج و زحمت و معطلی چیزی ندارد از اسلام بعید است. مثلاً آن طرزی که اسلام برای احقاق حقوق و حل وفصل دعاوی و اجرای حدود و قانون جزا تعیین کرده است، بسیار ساده و عملی و سریع است. آن وقت که آیین دادرسی اسلام معمول بود، قاضی شرع در یک شهر با دوسه نفر مأمور اجرا و یک قلم و دوات، فصل خصومات میکرد و مردم را بهسراغ کار و زندگی میفرستاد. اما حالا تشکیلات اداری دادگستری و تشریفات آن خدا میداند چقدر زیاد است و تازه هیچکاری هم از پیش نمیبرد. اینهاست که مملکت را محتاج میکند و جز زحمت و معطلی اثری ندارد» (ص۵۸).
چکیدهٌ نظرات خمینی در این کتاب این است که با نفی آشکار حاکمیت مردمی، حکومت را حق انحصاری، غیر قابل تفویض و همیشگی آخوند به صورت دیکتاتوری مطلقه میداند. به این منظور، سعی کرده با دستاویز قرار دادن برخی روایات و احادیث و حتی تحریف مفاهیم آیههای قرآن، توجیهاتی برای ضرورت و حقانیت حاکمیت آخوندها سرهم بندی کند.
در آیات قرآن و سخنانی که از پیامبر و ائمهٌ اطهار بهجا مانده، کلمه فقه و مشتقات آن زیاد بهکار رفته است.
فقها «یعنی آنانکه بهروح و جوهر و فلسفه و علل غایی امور راه برده باشند و بدانند که هدف چه بوده و چیست؟… مفهوم حقیقی فقه و فقیه… به ژرفبینی و رسوخ در علم و احاطه بر هدفها شانه میساید». (سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی ــ نشریهٌ مجاهد، شمارهٌ۳۷۶)
اما در تلقی خمینی، که در همین کتاب آشکار است، فقه و فقاهت همه جا بهمعنی متحجرانهترین و ارتجاعیترین برداشتها از اسلام و فقیه به معنی آخوند و عمامه برسر (و از مرتجعترین آنها) به کار رفته و خمینی سعی کرده با استناد به عنوان اولیالامر، تبعیت از حکومت آخوندها را در زمرهٌ معتقدات مذهبی به حساب آورد.
مستنداتی که خمینی دربارهٌ «ولیامر» عرضه کرده، سابقهای طولانی دارد و از جانب حکام جور و قتلهٌ ائمهٌ اطهار که دجالگرانه خود را جانشین خدا و پیغمبر معرفی می کردند، بسیار مورد سوء استفاده قرار گرفته است. آنها نیز همین تفاسیر را از «اولیالامر» داشتند و برای آن بسا حدیث و روایت جعل کرده بودند و از همین رو قویاً مورد مخالفت ائمهاطهار و مجاهدان رکابشان در آن روز قرار داشتند و بههمین خاطر هم به کشتار و قتلعام میپرداختند.
فصل شانزدهم
مواضع خمینی در سالهای ۵۰ تا ۵۷
در سالهای پس از ۱۳۵۰، که مجاهدین و چریکهای فدایی خلق، با مبارزهٌ مسلحانه پیشتاز، جنبش مردمی در برابر رژیم شاه را بهمدار جدیدی وارد کرده و با جانفشانیهای خود «راه جهاد» و مسیر سرنگونی رژیم شاه را میگشودند، خمینی همچنان در کناره ایستاده بود و اگرچه لحن سخنانش را در مقابل رژیم شاه تیزتر کرده بود، اما اساساً تحتالشعاع آن مبارزهٌ درخشان انقلابی بود.
در سال۱۳۵۰ خمینی سخنانی علیه جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاه داشت، سخنرانی دیگری نیز در دیماه همانسال داشت که مربوط بهمسائل داخل ایران نبود. از این تاریخ یعنی دقیقاً از ۱۰دیماه۱۳۵۰ تا ششسال بعد خاموش بود و جز برخی نامهها و پیامها، موضعگیری یا اظهارنظری از او مشاهده نشد.
در مهرماه سال۵۶ خمینی در برابر عدهای از طلاب و آخوندهای شاگرد خود در نجف سخنانی ایراد کرد که بهمنزلهٌ سربلند کردن دوبارهٌ او بود. کتابی بهنام کوثر که سخنرانیهای خمینی را همراه با تشریح شرایط سیاسی و اجتماعی هر سخنرانی درج کرده، توضیح میدهد که موضوع این سخنرانی «هشدار نسبت بهنفوذ افکار التقاطی و برداشتهای غلط از احکام سیاسیــ عبادی قرآن» بود و بهمناسبت «رواج تفسیرهای التقاطی از اسلام…» ایراد شد. («کوثر»، ج۱، ص۲۶۸)
روشن است که در آن تاریخ، خمینی از وارد آمدن ضربهٌ خیانتبار اپورتونیستهای چپنما بر پیکر مجاهدین مطلع شده و برای بهرهبرداری از این رویداد که حریف پرقدرت را یک چند از میدان خارج میساخت، خیز برداشته بود. از این رو فرصت را برای مقابلهٌ تئوریک با مجاهدین و بهعبارت بهتر تصفیهحساب نظری با آنان مغتنم میدید.
در سخنرانی یادشده، خمینی گفت:
«حالا یک دستهای پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همهٌ بهطور عدالت و بهطور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علیالسواء، یک علفی همه بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و بههم کار نداشته باشند؛ همه از یک آخوری بخورند…»
خمینی در سخنرانی خود همچنین گفت:
«میگویند:اصلاً مطلبی نیست اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر؛ همین را بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، اما انسان بیطبقه». («کوثر»، ج۱، ص۲۸۷)
وی ضمن این سخنرانی، بهروایتی منسوب بهپیامبر اکرم نیز استناد کرد که
«برادرم موسی چشم راستش نابینا بود و برادرم عیسی چشم چپش، و من هر دو چشمم بیناست». (کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء واخی عیسی عینهالیسری عمیاء و انا ذولعینین)
این روایت و مضامین همین سخنرانی را خمینی در سالهای بعد نیز ، هرجا که اشارهای بهمجاهدین داشت، بهبیانهای مختلف تکرار میکرد و میکوشید آرمانهای ضداستثماری و عدالتخواهانهٌ مجاهدین را که در شعار جامعهٌ بیطبقهٌ توحیدی بیان میشود، مغایر پیام حقیقی اسلام جلوه دهد.
از این پیشتر، آخوندهای طرفدار خمینی که زیر برق پیشرویهای مجاهدین ناگزیر بههژمونی سیاسی آنان تن داده بودند، با ضربهای که بر اثر کودتای چپنمایان بهمجاهدین وارد شد، عنان گسیختند. این سرآغاز پیدایش جریان راست ارتجاعی بود که بهسرعت بهمهمترین تهدید کل جنبش تبدیل شد. با توجه بههمین تهدید، بیانیهٌ ۱۲مادهای مجاهدین که در پاییز سال۵۵ توسط برادر مجاهد مسعود رجوی تدوین شد، نسبت بهظهور و رشد ارتجاع و استبداد مذهبی که خمینی سمبل آن بود، هشدار داد. در مادهٌ۱۰ این بیانیه گفته شده است:
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی، تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند که ما با آن هم مبارزه میکنیم». («تحلیل آموزشی بیانیهٌ اپورتونیستهای چپنما»، ص۲)
جریان راست ارتجاعی پیرو خمینی، که بهرودررویی با مجاهدین برخاسته بود، بهزودی بههمسویی و نزدیکی با ساواک شاه کشیده شد. زندانیان سیاسی زمان شاه بهیاد دارند که رفسنجانی در جلسات هفتگی با رسولی، سربازجوی ساواک شرکت میکرد و بقیه نیز برای خلاصی از زندان هیچ ابایی از دست شستن از مواضع مبارزاتی پیشین نداشتند. شماری از مهمترین عناصر این جریان ازجمله کروبی، انواری و عسگراولادی در روز ۱۴بهمن۱۳۵۵ در تلویزیون رژیم حاضر شده، با صدای بلند، سهبار «شاهنشاها سپاس!» گفتند.
آغاز دوران سرنگونی شاه
در دیماه سال۱۳۵۵ جیمی کارتر با شعار «حقوقبشر» در آمریکا بهریاستجمهوری رسید. این سیاست از مهمترین رهنمودهای کمیسیون سه جانبهای بود که از سال۵۲ بهابتکار چیسمنهتن بانک (متعلق بهراکفلر) و با شرکت مهمترین نمایندگان سرمایهداری اروپای غربی، ژاپن و آمریکا تشکیل شد. کمیسیون سهجانبه راهحلهایی برای مقابله با بحرانی که پس از شکست آمریکا در ویتنام و تحریم نفتی اعراب دامنگیر سرمایهداری جهانی شده بود، ارائه کرد.
براساس جمعبندی کمیسیون سهجانبه، برژینسکی رئیس و تئوریسین کمیسیون مزبور بهاین نتیجه رسیده بود که تلاش مردم برای کسب حقوق خود، «اوضاعی انفجاری» پدید آورده و بنابراین «کاری که ایالات متحده میتواند بکند، کوشش برای انداختن تحول از مسیر آشوب و هرجومرج، بهمسیر انتقال منظم است».
سیاست حقوقبشر، ابزار پیشبرد همین خط بود که میبایست در کشورهای بلوک آمریکا ازجمله ایران بهاجرا گذاشته شود.
از این رو رژیم شاه پس از انتخاب کارتر در سال۵۵ و زیر فشار آمریکا، حربهٌ شلاق و اعدام را زمین گذاشت و در زندانهای سیاسی را بهروی صلیب سرخ باز کرد.
علائم تغییر بهزودی در سطح جامعه پدیدار شد. ارتشبد قرهباغی آخرین رئیس ستاد مشترک رژیم شاه در اینباره مینویسد:
«همزمان با انتخاب آقای کارتر بهریاستجمهوری ایالت متحده آمریکا و بهقدرت رسیدن حزب دموکرات و اعلان سیاست حقوقبشر، بهعنوان سرلوحهٌ سیاست بینالمللی آمریکا، تغییراتی در سیاست اعلیحضرت و دولت آقای امیرعباس هویدا ظاهر گردید. بدین ترتیب که بهتدریج مخالفان دولت در گوشه و کنار جلساتی ترتیب داده بهشعرخوانی و تنقید از دولت میپرداختند تا اینکه این تغییر سیاست در تاریخ ۱۵مرداد۱۳۵۶ با استعفای آقای هویدا بعد از ۱۳سال نخستوزیری و تشکیل دولت آقای جمشید آموزگار وضع علنیتری بهخود گرفت و از طرف دولت سیاستی بهنام «ایجاد فضای باز سیاسی» و دادن آزادی تدریجی بهمردم شروع شد». («اعترافات ژنرال»، عباس قره باغی، ص۱۰)
تا این زمان هنوز خمینی ساکت و مترصد اوضاع بود که بهچه سمتی متمایل خواهد شد.
استشمام بوی کباب قدرت
در آبان سال۵۶ شاه در بازگشت از آمریکا، بر سیاست جدید و استمرار فضای باز تأکید کرد.
دو ماه بعد خمینی که بنا بهقرائن مختلف، بهویژه مشاهدهٌ تغییر سیاست آمریکا، اطمینان لازم را بهدست آورده بود، در سخنرانی بهمناسبت مرگ پسرش مصطفی، آخوندها را بهاستفاده از فرجهای که پیدا شده، فراخواند:
«امروز یک فرجه پیدا شده. من عرض میکنم بهشما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمیشد در ایران. اگر الان غنیمت بشمارند این را این فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان. بنویسند، اعتراض کنند الان نویسندههای احزاب دارند مینویسند، امضا میکنند، اشکال میکنند،… شما هم بنویسید… امروز روزی است که باید گفت و پیش میبرید. و من خوف آن دارم که خدای نخواسته این فرجه از دست برود… خوب ما دیدیم که چندین نفر اشکال کردند… امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت». («صحیفهٌ نور»، ج۱، ص۲۶۶)
انتشار اینگونه نامهها و خویشتنداری رژیم شاه که متعرض امضاکنندگان نشد، از قرار معلوم خمینی را نسبت بهمتحول شدن اوضاع بهقطعیت رسانده بود و این در حالی بود که از هنگام روی کار آمدن کارتر و شروع سیاست جدید او یک سال سپری شده بود.
موضعگیریهای محتاطانه پس از شروع قیامها
از این زمان خمینی برای استفاده از «فرصت» و «فرجهٌ پیداشده» شمار پیامها و سخنرانیهای خود را افزایش داد. ولی پشتسر مردم حرکت میکرد و بهغایت مراقب بود در هیچ موقعیتی بیگدار بهآب نزند. از اینرو حتی در قبال مهمترین حوادث آن دوره نظیر تظاهرات مردم قم در ۱۷دیماه۵۶ که در آن بر اثر تیراندازیهای مأموران رژیم ششنفر بهقتل رسیدند، خمینی از موضعگیری بلافاصله خودداری کرد و سخنرانیاش بهاین مناسبت در هفته آخر دی انجام شد. («کوثر»، ج۱، ص۳۱۹) در ۲۹بهمن مردم تبریز بهمناسبت چهلم سرکوب خونین تظاهرات قم، قیام قهرمانانهای برپا کردند که همهٌ ایران را تکان داد. اما خمینی با ۹روز تأخیر نسبت بهآن موضعگیری کرد («صحیفهٌ نور»، ج۲، ص۳۶) و پس از کشتار بزرگ میدان ژالهٌ تهران در ۱۷شهریور، خمینی دم فرو بست و تنها پس از مشاهدهٌ تحرک و جنبوجوش دوبارهٌ مردم، با چهار روز تأخیر پیام کوتاهی صادر کرد. (در روز ۱۸شهریور خمینی پیامی بهمناسبت اعلام حکومت نظامی صادر کرده که در آن هیچ اشارهای به کشتار «جمعهٌ سیاه» نشده و ارتش سرکوبگر شاه را «ارتش وطنخواه ایران» توصیف میکند. اما پیام او در این رابطه روز ۲۱شهریور صادر شده که در جلد دوم «صحیفه نور»، صفحه ۱۰۲، چاپ شده است)
پیش بسوی قیام سراسری ، ما بر اندازیم# کانونهای شورشی در شهرهای ایران #
اعتصاب واعتراض و تظاهرات# سرنگونی رژیم # اتحادوهمبستگی
مرگ_بر_دیکتاتور #IranRegimeChange
مطالب ما را در توئیتر @Bahar iran دنبال کنید