۱۴۰۴ شهریور ۱, شنبه

عشق را باید کُشت، تا آزادی زاده شود" ء عادل عبیات



عشق را باید کُشت، تا آزادی زاده شود"  ء عادل عبیات 

این نوشتار تلاشی است برای کاویدن یکی از بنیادی‌ترین و در عین حال جنجالی‌ترین مفاهیم در انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق است، جایی که مبارزه نه با سلاح، که با شکستن عمیق‌ترین پیوندهای روانی آغاز شد. از نقطه‌ای حرکت می‌کنم که انسان در حصار عاطفه و مالکیت زیست می‌کند، جایی که خانه، خانواده و روابط زناشویی به ظاهر پناه‌گاه‌اند اما در سطحی عمیق‌تر او را در مدار "منِ محدود" نگاه می‌دارند، سپس به لحظه‌ای می‌رسم که این مدار فرو می‌ریزد، لحظه‌ای که سوژه از مالکیت می‌گذرد و به موجودی مسخ می‌شود که نه به فرد، که به آزادی متعهد است و در پایان نشان می‌دهم که چرا چنین گسستی تنها راه بقا و ایستادگی در برابر قدرتی‌ست که می‌کوشد  که از راه سرکوب و شدیدترین کنشهای امنیتی و روانی همه‌چیز را از درون سازمان مجاهدین نابود کند.

عاطفه در شکل خصوصی و زناشویی‌اش همواره به مالکیت آلوده است. همسر من، فرزند من، خانه‌ی من، این ضمیرهای کوچک همان زنجیرهایی‌اند که فرد را در مدار خود حبس می‌کنند. در سطح روان‌شناختی این پیوندها احساس امنیت می‌آفرینند، اما امنیتی که بهایش انفعال است، امنیتی که فرد را به ماندن فرامی‌خواند حتی اگر جهانِ بیرون در آتش بسوزد. در سطح هستی‌شناختی این پیوندها جهان را کوچک می‌کنند، افق را به محدوده‌ی خانه و خانواده تقلیل می‌دهند و امکان هر کنش رهایی‌بخش را از درون می‌خشکانند.

انقلاب ایدئولوژیک دقیقاً این مدار را هدف گرفت. نه به‌عنوان یک دستور تشکیلاتی، که به‌عنوان ضرورتی وجودی، اگر سوژه نتواند از مالکیت عاطفی بگذرد، شکستش از پیش قطعی است. طلاق‌های ایدئولوژیک در معنای عمیق‌اش، نه نفی عشق که نفی تملک بودند. این گسست روانی، فرد را از "منِ وابسته" رها می‌کند و او را به سوژه‌ای بدل می‌سازد که هویت خود را نه در داشتن دیگری، که در زیستن برای امری فراتر از خویش می‌یابد. این دگرگونی نقطه‌ای بی‌بازگشت است، شکست دیگر به معنای از دست دادن عزیزی نیست، که به معنای خیانت به آرمان است.

از زاویه‌ی منطق قدرت، این لحظه‌ی گسست انتقال قدرت از بیرون به درون است. پیش از آن قدرت سازمان وابسته به شرایط بیرونی است، منابع، متحدان، شانس. پس از آن قدرت درون سوژه نهادینه می‌شود، هیچ شکنجه‌ای، هیچ تبعیدی و هیچ مرگی نمی‌تواند او را از پا بیندازد، دیگر چیزی در درون ندارد که دشمن بتواند با تهدیدش نابود کند. چنین سوژه‌ای به معنای واقعی کلمه شکست‌ناپذیر است، نه به دلیل مصونیت فیزیکی، که به دلیل آزادی از هر قید روانی.

در این منطق عشق به جای آن‌که محو شود، دگرگون می‌شود. از عشق به یک فرد، به عشق به آزادی تغییر چهره می‌دهد، عشقی بی‌مرز و فنا‌ناپذیر، عشقی که چهار دهه مقاومت را ممکن ساخته و سازمانی را نگاه داشته که همه‌ی قدرت‌های جهان خواستار نابودیش بوده‌اند. این عشق دیگر احساس نیست، هستی است، تا زمانی که چنین عشقی در رگ‌های کادر این ساختار می‌دود، هیچ قدرتی قادر به نابود کردن آن نخواهد بود.

ازدواج ایدئولوژیک نیز در همان منطق طلاق ایدئولوژیک است، لحظه‌ای که پیوند میان دو انسان از زمین مالکیت کنده می‌شود و بر آسمان ضرورت آویخته می‌گردد، جایی که دوست داشتن تو جایش را به ایستادن با تو برای چیزی فراتر از هر دو می‌دهد، پیوندی که نه از میل شخصی که از نفی آن زاده شده، نه برای دوام خانواده که برای دوام مبارزه، نه برای تملک دیگری که برای رهایی هر دو از تملک، پیوندی که در آن فرد حتی در لحظه‌ی وصل از خویشتنِ محدود عبور می‌کند تا در جمعی بی‌چهره و عشقی بی‌نام حل شود، این‌جا دیگر ازدواج نه آغاز زندگی خصوصی، که تداوم مرگی‌ست که در طلاق ایدئولوژیک رخ داده بود، مرگ مالکیت، مرگ من، تا آزادی زاده شود.انقلاب ایدئولوژیک نفی احساس نیست، که نفی اسارت احساس است و حقیقتش در یک جمله فشرده می‌شود، عشق را باید کُشت، تا آزادی زاده شود

#عادل_عبیات  :  #عشق_را_باید_کشت_تا_آزادی_زاده_شود


🟢 مرگ_بر_خامنه‌ای

🍏# مجاهدین_خلق ایران   #  کانونهای شورشی

🌳 مریم رجوی   #ایران

🌻 پیوند این بلاک  با  توئیتر BaharIran@ 7