حسن اشرفیان زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در زمان قتل عام ها :نامه به خانم عاصمه جهانگير، گزارشگر ويژه حقوقبشر مللمتحد در امور ايران
با ابراز تبريك به جنابعالي به دليل انتخابتان به اين سمت ميخواستم بهعنوان يكي از صدهاهزار انساني كه توسط رژيم ايران به زندان افتاده و مورد انواع شكنجه قرارگرفته و از نزديك شاهد جنايات رژيم در زندانها و بخصوص قتلعام سال 1367 بوده، بخش اندكي از حوادث تلخي كه در طي 10سال در زندانهاي رژيم شاهد آن بودهام را براي شما بيان كنم.
خانم عاصمه محترم
ميدانم كه در جریان نقض گسترده حقوقبشر در كشورم توسط رژيم آخوندها قرارگرفتهاید. ميخواستم قبل از وارد شدن به مسائل زندان، به نکتهای كه بهطور ساده ولي عميق بيانگر ديدگاه و عدم پايبندي رژیم ایران به حقوقبشر میباشد اشاره بكنم.
رژیم ایران تاكنون 63بار به دليل نقض گسترده حقوقبشر توسط مجامع بینالمللی محکومشده و از مجموع 194كشور در جهان، مللمتحد فقط براي 14 كشور نماينده ويژه انتخاب كرده است، اين خود گوياي واقعيت عميقي ميباشد. شما ميدانيد كه بين سالهای1984 تا 2003 به مدت ۱۸سال هرسال کمیسیون حقوقبشر علیه رژيم ایران قطعنامه صادر کرد. ولي به مدت 8 سال از 2003 تا 2011 عليرغم نقض گسترده حقوقبشر در ایران متأسفانه به دليل اعمالنفوذ قدرتهایی كه منافع خاص در ایران داشتند، گزارشگر ویژه برای ایران تعیین نشد. از میان سه گزارشگر ویژه قبلي آقايان آندرسآگوئیلار، رینالدو گالیندوپل و موریس کاپیتورن فقط چهار بار توانستند به ایران سفر کنند. آندرس آگوئیلار هیچگاه به ایران بهعنوان گزارشگر ویژه سفر نکرد، رینالدو گالیندوپل هم سه بار به ایران رفت و کاپیتورن فقط یکبار در سال اول انتخابش به ایران سفر کرد.
از سال2011 كه آقاي احمد شهید بهعنوان گزارشگر ویژه حقوقبشر در مورد ايران تعیین شد، طی پنج سال و نیم مأموریتش بهعنوان گزارشگر ویژه بر مبنای مصاحبههایی با فعالان سیاسی، روزنامهنگاران و نزدیکان قربانیان خشونتهای سیاسی، گزارشهای ادواری از وضعیت حقوقبشر در ایران ارائه داد ولي رژیم آخوندی هیچگاه به ايشان اجازه سفر به ايران را نداد و هر بار گزارشهایش مورد اعتراض و انتقاد شدید واقعشده و رژيم اتهامات زيادي به او وارد كرد…
خانم عاصمه گرامي
مطمئنم شما كه از رهبران «جنبش وکلا» در پاکستان بوده و در سال۱۹۸۲ بهعنوان چهره پیشتاز اپوزیسیون، سازماندهی تظاهرات و تجمعات اعتراضی را بر عهده داشتهاید و سال۱۹۸۳ همراه خواهرتان به دليل مبارزات اجتماعي و حقوقي بهویژه در مورد حقوق زنان به زندان افتاديد و تحت حبس خانگی قرار داشتيد و در سالهای۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ كه گزارشگر ویژه آزادیمذهب و عقیده سازمانملل بوديد چندين مرتبه به رژيم ايران در مورد نقض حقوقبشر انتقاد کردهايد و از ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ هم بهعنوان گزارشگر ویژه سازمانملل برای آزادی مذهبی اقلیتها فعالیت میکردید… حرفها و مسائلي را كه مطرح میکنم کاملاً درك ميكنيد و ضرورت دادخواهي برايتان روشن ميشود.
رژيم ضدبشری آخوندی بهمحض انتخاب و قبل از شروع به كار شما بهعنوان گزارشگر ویژه حقوقبشر در مورد ايران، شروع به زدن انواع مارکها و اتهامات عليه شما كرده است…من از فعالیتهای حقوقي و انساندوستانه و خستگيناپذير شما انگيزه ميگيرم و به اميد اينكه شما با قرار گرفتن در اين سمت بينالمللي بتوانيد همچنان در جهت احقاق حقوق مظلومان موفق باشيد. با بیان بخشي از مشاهداتم، غم و دردم را به شما بگويم و درخواست دادخواهي قتلعام زندانيان سياسي سال 1367 توسط رژیم ایران را بكنم. در اين نوشته براي طولاني نشدن موضوع بخش جزئی از حوادث را براي شما ارسال ميكنم و بخش ديگر را بهصورت ضميمه برايتان ارسال ميكنم.
عاصمه محترم
من در سال 1982 در سن 22سالگي به اتهام فعالیت سیاسی و هواداري از سازمان مجاهدين خلق ايران دستگیرشده و بعد اينكه بهطور شديد مورد ضرب و شتم قرارگرفته و چندبار برايم صحنه اعدام مصنوعي درست كردند به زندان اوين برده شده و مستقيم روي تخت شكنجه قراردادند. در زندان بهطور شبانهروزی و بلا وقفه شاهد شكنجه زندانيان بودم و شبها نيز بار و بارها از صداي شديد شليك مسلسلهايي كه از پشتبندهايي كه در آن بوديم بگوش ميرسيد و حاكي از تيرباران خواهران و برادرانمان بود از خواب میپریدیم و شروع به شمارش تیر خلاصهایی كه به اعدامشدگان زده ميشد، ميكرديم كه در بعضي شبها از 100 هم ميگذشت.
در مدت زندان بارها شاهد شكنجه زنان و مردان مجاهد و مبارز ایرانی توسط شكنجهگران رژيم بودم و بهطور روزمره ميديدم كه مأموران رژيم زندانيان را از سلولهاي زندان براي اعدام ميبردند، اين موارد بهطور مستمر ادامه داشت.
رژيم از فروردين سال1986 كليه زندانيان زندان قزلحصار را به زندانهای اوين، گوهردشت کرج و ساير شهرستانها منقل كرد و از ابتداي سال 1987 شروع به جداسازيهاي گسترده در زندانها كرد، روشن بود كه اين تفكيك كردن زندانيان براي سركوب بيشتر و اعدامهای دستهجمعي ديگري ميباشد، در بهمن سال 1987 رژيم جداسازي زندانيان را در زندان گوهردشت انجام داد و زندانياني كه بالاي 15سال (تا ابد) حكم داشتند را به زندان اوين منتقل كرد، در آن زمان من در زندان گوهردشت محبوس بودم و شاهد بودم كه تعداد زيادي از زندانيان را با ضرب و شتم شديد به زندان اوين منتقل كردند.
با شروع سال 1988 رژيم تهديدات و فضاي امنيتي و سركوب در زندان را شديدتر كرده و بهطور روزانه تعدادي از زندانيان را بعد از ضرب و شتم شديد به سلولهای انفرادي ميفرستاد. در اردیبهشت سال1988 رژيم مجدداً در زندانها شروع به تفكيك زندانيان كرد. در زندان گوهردشت نيز زندانياني كه بين 10 تا 15سال حكم داشتند را از بقيه زندانياني كه كمتر از 10 سال حكم داشتند جدا كرد. من بهاتفاق تعداد ديگري از زندانيان كه بالاي 10سال حكم داشتيم با چشمان بسته و با ضرب و شتم شديد از بند2 (سالن 18) به بند3 (سالن 19) زندان منتقل كردند. بند 3 در آن زمان 220زنداني داشت كه بهجز چند نفر بقيه زندانيان اتهامشان هواداري از سازمان مجاهدين خلق ايران بود.
در اوایل تيرماه1988 (یک ماه قبل از شروع قتلعام زندانيان) مطلع شديم، تعدادي از زندانيان را كه با حکم تبعيد از زندان مشهد به گوهردشت منتقل كرده و در بند11 انفرادي بودند، به دادگاه برده و آنها در دادگاه به دفاع از سازمان مجاهدین خلق پرداخته و از سوي حاكم ضدشرع به اعدام محکومشدهاند.
با شروع مردادماه تدابیر امنیتی در زندان بازهم شدیدتر شد، اجازه رفتن به هواخوري روزانه داده نميشد، فروش روزنامههاي خود رژيم قطع شد، تنها تلویزیونی بند را بيرون بردند، ملاقات دو هفتگی با خانوادهها را قطع كردند و… روز 3مرداد زندانيان زندان دیزلآباد کرمانشاه (70 نفر بودند) به زندان گوهردشت منتقل کردهاند. صبح 6مرداد دو پاسدار براي گرفتنآمار به داخل بند آمدند و بعد از چند دقيقه لشگري و چند پاسدار ديگر سراسيمه وارد بند شدند. لشگري برگهای را كه دستش بود به يكي از پاسداران داد و پاسدار شروع به خواندن كرد. منصور قهرماني، اصغر محمديخبازان، غلامحسين اسكندري، مهران هويدا، رامين قاسمي، اصغر مسجدي، مسعود كباري، محمد زند، حسين سبحاني و…لشگري گفت: اسامي كه خوانده شد تا 3دقيقه ديگر با چشمبند جلوي درب باشند. چندنفر از آنها با اعتراض به لشگري گفتند: ما تازه از انفرادي آمدهايم، چرا دوباره ميخواهيد ما را بيرون ببريد؟ لشگري در جواب گفت: دست من نيست، مسئولين بالاتر خواستهاند؟ ساعت12 شب سروصدايي از پشت درب بند آمد. چند لحظه بعد درب بند باز شد.10نفري را که بيرون برده بودند با صورتهای ورمکرده یکییکی وارد بند شدند. از چهرههایشان مشخص بود كه در اين چند ساعت حسابي آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادهاند.
اصغر مسجدي گفت: بعد از كتك زدن و مدتي سرپا نگهداشتهاند لشگري سراغمان آمد، از من پرسيد: اسمت چيه؟
اتهامت چيه؟ هواداري، رگبار مشت و لگد بر سروصورتم فرود میآمد… لشگري در حين كتكزدن ميپرسيد. هوادار كي؟ چي؟… و در آخر گفت: حالا برويد بند، شنبه میآیم سراغتان.
روز 7مرداد وقتي داشتم از لاي كركرههاي پنجره اتاقتلويزيون به محوطه بيرون نگاه میکردم، داود لشگري را ديدم كه به همراه چندنفر لباسشخصي به سمت سوله بزرگی كه به فاصله حدود 50 متري (در قسمت شمالي و بين ساختمان بند3 و آشپزخانه زندان) قرار داشت میروند. همراه آنها 2زنداني افغاني در حال حمل 2 فرغون پر از طناب ضخیم بودند. همانلحظه صحنه دار زدن به ذهنم خطور كرد. دچار دلهره شدم. ولي بههیچوجه تمايل نداشتم چيزي كه به ذهنم زده بود را براي كسي بيان كنم.
روز شنبه8مرداد ساعت 10 صبح چندپاسدار وارد بند شدند، يكي از آنها (پاسدار حسن) اسامي 10نفري كه روز پنجشنبه بيرون برده و کتک زده بودند را خواند و گفت: هرچه سریعتر آماده شوند بيايند بيرون بند؟ غلامحسین اسکندری، مهران هویدا، رامین قاسمی، رضا زند (اشتباهاً بجاي برادرش محمد زند)، اصغر محمديخبازان، منصور قهرمانی، حسين سيدسبحاني، مسعود كباري، اصغر مسجدي و يكنفر ديگر در اين ليست بودند. همه از سلولها بيرون آمدند و بهطرف درب بند رفتند و بدرقهشان كرديم. آنها چشمبندها را پايين آوردند و روي چشمشان گذاشتند و از بند خارج شدند. هیچکس و مطمئناً 10نفري كه بيرون بند برده شدند از هیچچیز خبر نداشتيم. هنوز از فاجعهای كه در زندان داشت اتفاق ميافتاد، خبري نداشتيم، هر چه بود، بر اساس حدسوگمان بود.
صبح روز يكشنبه 9مرداد ساعت9، دو پاسدار وارد بند شدند. يكي از آنها از روي برگه کاغذی خواند: موسی کریمخواه، علياوسط اوسطي، محمدرضا حجازي، آماده بشوند بیایند بيرون بند. ساعتي بعد مهران صمدزاده، احمد نورامين، مهرداد اردبيلي صدا زدند، بعد از خداحافظی با چشمبند از بند خارج كردند و بعد حسين بحري و زینالعابدین افشون را بردند؟ ساعت12 محمد فرماني كه رفته بود جلوي درب بند گاري كه ديگغذا روي آن بود را به داخل بند بياورد، پاسداري او را از بند بيرون برد و ديگر برنگرداند! گاری غذا همانطور جلويدرب مانده بود؟
بعدازظهر زینالعابدین افشون را به بند برگرداندند. او از مشاهداتش گفت: مرا را به طبقه همكف كه ساختمان دادياري و اداري زندان در آنجا واقع است، بردند، متوجه شدم هیئتی شامل آخوند نيري، اشراقي و چندنفر ديگر در زندان مستقرشدهاند. زندانياني را كه از بندها بردهاند در راهرو طبقه دوم نزديك دادياري زندان نگهداشته بودند. با من برخوردي نشد و نفهميدم چرا مرا از بند بردند و چرا برگرداندند؟ و بعد امير مهران بيغم. 20دقيقه بعد. علیاکبر (منوچهر) بزرگبشر را از بند خارج كردند…
شب 9مرداد با توجه به اخباري كه تا آن لحظه شنيديم و صحنههایی كه شاهد آنها بوديم حالت اضطراب عمومی در بند حاكم شده بود، حدود ساعت9 همانشب پاسداري نزديك درب بند ايستاد و پرسيد: اسم پدر منصور قهرماني چيه؟ منصور را صبح همان روز همراه 9 نفر ديگر از بند برده بودند. سؤالمان شد، چرا از خودش، اسم پدرش را سؤال نميكنند؟! جواب اين سؤال را به زبان نمیآوردیم…
دوشنبه 10مرداد: صبح حدود ساعت9, لشگري به همراه 30پاسدار ناگهان به داخل بند ريختند. جلوي هرسلول پاسداري ايستاد. چندنفر از پاسداران به همراه لشگري داخل بند راه افتادند. لشگري به تكتك سلولها سرکشید و روي برگ کاغذی كه در دستش بود مواردي را يادداشت میکرد. اين حركت را تا انتهاي بند ادامه داد و چند نفر ازجمله طاهر بزازحقيقتطلب و… را به بيرون برد. نيمساعت بعد پاسداري درب بند را باز كرد و با صداي بلند گفت: همهکسانی كه حکمشان بالاي 10ساله، چشمبند بزنند، بيايند بيرون بند! همهمهای در بند افتاد، این بار گستردهتر بود. همه میپرسیدند جريان چيه؟ ولي هيچكس خبر نداشت…چشمبند زديم و از بند بيرون رفتيم. در راهرو اصلي زندان در همان طبقه 3 كنار درببند، داود لشگري پشتميزي نشسته بود و 80 نفري كه بيرون بوديم را تکبهتک نزديك ميز او برده و او در فضایی پر رعب و وحشت میپرسید: اسم و فاميل؟ ميزان محكوميت، ميزان باقیمانده از محكوميت؟ آيا از اقوام درجهیک (برادر، خواهر، مادر يا پدر) كسي زنداني است؟ نوع اتهام؟ نظرت راجع به سازمان چيه؟ نظرت درباره جمهوري اسلامي چيه؟ آيا حاضري مصاحبه بكني و…؟ جوابها بطورعام يكسان بود: هواداري! نظري ندارم! قبول ندارم! مصاحبه نمیکنم! بعد از پايان اين سؤال و جوابها كه در مورد هر نفر از چند دقیقه بيشتر طول نمیکشید. لشگري سرش را بالا میآورد، نگاهي به زنداني میکرد و زير برگه مربوط به او چيزي يادداشت میکرد، همه را به گوشهای ديگر برده و بعد از چند ساعت با چشمبند رو به ديوار و سرپا نگهداشتن به داخل بند برگرداندند.
سهشنبه 11مرداد از طريق تماس مورسی متوجه شديم كشتار زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت از ساعت 9صبح روز 8مرداد 1367 آغازشده بود. زندانيان بند4 كه چند ماه پيش رژيم به بهانه اينكه زندان ديزلآباد كرمانشاه در منطقه جنگی واقع است و احتمال بمباران آن توسط هواپيماهاي عراقي میرود، به گوهردشت منتقل كرده بودند تا آن روز بيشترشان حلقآویز شده بودند. اعدامهای روزهای اول (8 و 9مرداد) ازجمله زندانيان تبعيدشده از مشهد و كرمانشاه را در همان سولهای صورت گرفته بود كه چند روز پيش، از پنجره دیده بودیم فرغونهای طناب را به سمت آن میبرند و تجمع پاسداران در روز 8 و 9مرداد جلوي درب آن سوله بدين منظور بوده است.
فکر کردن به صحنههایی كه هر دقیقه براي زندانياني كه از بند بيرون برده بودند برايمان سخت و داغان كننده بود. دچار سردردها و فشارهای روانی شديد ميشديم و لحظاتي، احساس ميكرديم همهچیز غیرقابلتحمل است. تصوير چهرههایی كه میرفتند جلوي چشممان میآمد و از درون ما را ميسوزاند، دور از چشم بقيه بغضمان میترکید و اشك مجالمان نميداد…در آن لحظات گاهي قدرت فکر کردن هم نداشتيم و نمیتوانستیم تمركز كنيم، عواطفي كه نسبت به هم داشتيم بر اعمالمان سايه میانداخت.
همچنين باخبر شديم كه 10 نفري را كه روز 8مرداد از بند ما (3) بردند روز 9 مرداد 9نفرشان را به شيوه حلقآويز اعدام كردند. همه آنها توسط بيدادگاههاي خود رژيم به حبسهاي مشخصي محکومشده بودند و چند سال بعد حكمشان تمام میشد و بايد آزاد میشدند ازجمله:
مهران هويدا 25ساله، 10 سال حكم. اصغر محمديخبازان 24ساله، ديپلمه، 15سال حكم. حسين سيدسبحاني 25ساله اهل ساوه، 10سال حكم. رامين قاسمي 26ساله، ديپلمه، 10سال حكم. غلامحسين اسكندري 30ساله، دانشجو 13سال حكم. اصغر مسجدي 30ساله، دانشجو 10سال حكم. منصور قهرمانی 33ساله، معمار ساختمان، 12سال حكم. رضا زند 29ساله، دانشجوي رشته برق، 10سال حكم.
از زندانيان معروف به «مليكش» كه مدتها از پايان محکومیتشان میگذشت (30نفرشان از 1980 در زندان بودند)70نفرشان را بهدار آويختند. یک ماه قبل به خانواده آنها قول آزادیشان را داده بودند. اسامي تعدادي از آنها: نادر لسانی، حميد بندار، داریوش کینژاد (زرتشتی بود) بهمن ابراهیمی نژادبلوچي، علیرضا امینیان، سعيد ابوتراب، مرتضي پهلواننشان، محمود (حامد) پولچي، مجيد منعم، حسين (مهرداد) فرزانهثاني، احمد خراط، رضا بزرگانفر (بزرگيان)، همايون نيكپور، محمد شبديز، حسن طرخوراني، محمود فرجياسمنداراني، مهدي احمدي، سيدحسن خوانساريزاده، احمد محمدي، همايون صولتيدهكردي، سيدمحسن سيداحمديقوشچي، علي بابايي، عدلالله تدين، حميد بخشنده، داود شاكري، مسعود طلوعصفت، حسن دالمن، جواد طاهريكدخدا، مصطفي دروديان، داود آذرنگ، سعيد گرگتني، يزدان خدابخش، منصور عباسيشيراز، حسن خطيبزاده، ناصر صالحي، حميدرضا اميري، منصور نورمحمدي، مجيد امجد، حبيبالله حسيني، ناصر رضواني، شهرام شاهبخشي، علي تيموري، يحيي تيموريو…
ساعت 9 تا 30/9شب كه معمولاً بعد از اخبار تلویزیون روزنامه ميخوانديم . ولي از روزنامه و تلويزيون دربند خبري نبود. با ابوالحسن مرندي در اتاق تلويزيون قدم میزدیم، صداي خفيف موتور ماشيني توجهمان را جلب كرد، از پنجره به محوطه نگاه كردم.2كاميون بنز خاور اتاقدار و چادردار ديدم كه در آن لحظه چادر آنها را برداشته بودند. يك كاميون سمتراست جاده آسفالت ايستاده و خاموش بود، ولي كاميون ديگر صداي موتورش میآمد و چراغهای كوچك آن روشن بود. چند پاسدار اطراف آن بودند. يك پاسدار پشت كاميون بود. صحنهای را كه ديدم، نمیخواستم باور کنم، ابوالحسن را صدا زدم و گفتم بيا نگاه کن، پشت کامیون چي میبینی؟ او با دقت نگاه كرد و سرش را بهطرف من چرخاند و با صدايي لرزان گفت: تو کیسههای پلاستيكي پشت کامیون جنازه هست!… چنين چيزي را ديده و تشخيص داده بودم ولي قبل از او جرئت بيانش را نداشتم و نمیخواستم صحنهای را كه ديده بودم باور کنم، گفتم: مشخصه كه جنازهست ولي جنازه چه كساني؟ ابوالحسن: جنازه بچهها… به سردرد شديدي دچار شدم كه هرگز سابقه نداشت، چنددقیقهای روی زمین نشستم. بلند شدم و صحنه را با ابوالحسن دنبال كرديم. پاسداری كه بالاي كاميون بود و كلاه نظامي پارچهای بر سر گذاشته بود، چادر آن را كشيد، پاسدار راننده سوار کامیون شد. خودرو رو به شمال ايستاده بود و براي خارج شدن از زندان پاسداري سومي كه ریش انبوه و كلاهي به سر داشت از پشت به راننده فرمان میداد كه عقب، عقب بيايد و دور بزند. دوباره سردرد به سراغم آمد و گرمي در تمام وجودم رسوخ كرد. چند لحظهای نشستم. با هر دودست سرم را گرفتم و فشار میدادم. وقتي بلند شدم، كاميون بعد از دور زدن ابتدا كمي به سمت جنوب رفت و در خيابان آسفالت بهسوی درب خروجي ضلع غربي زندان از ديد ما خارج شد. بعد از رفتن كاميون اول، راننده كاميون دوم خودرو را روشن كرده و به سمت سولهای حركت كرد كه هفته پيش از همين نقطه ديده بوديم طنابهای کلفت را با فرغون به داخل آن بردند. همانجا منتظر مانديم و بهطور نوبتي از پنجره بيرون را نگاه میکردیم. كمتر از يك ساعت بعد، كاميوني كه به سمت سوله رفته بود، بهجای قبلیاش برگشت. راننده و همراهش بعد از كشيدن چادر خودرو كه پر از کیسههای پلاستيكي بارنگ روشن كه درون آنها جنازه زندانيان حلقآويز شده بود از همان مسير خودرو قبلي به سمت درب خروجي زندان رفت…
چهارشنبه 12مرداد صبح درب بند باز شد. چندپاسدار با چهرههایی اخمو وارد بند شدند و يكي از آنها گفت: كساني كه با آنها برخورد نشده همگي چشمبند بزنند بيايند بيرون بند! منظورش زندانياني بودند كه زير 10سال حكم داشتند، بيرون بند لشگري همان برخوردها را با آنها هم ادامه داده بود. از 7 يا 8نفري كه اتهامي غير از هواداري از سازمان مجاهدین خلق داشتند، سؤالاتش را ادامه نمیداد و به داخل بند ميفرستاد؟ 60نفر را به داخل بند و حدود 70نفر را در گروههای 15 تا 25نفره به بندهای فرعي طبقه همكف فرستادند.
حدود ساعت 11 صبح بود كه پاسداران به داخل بند آمدند و اعلام كردند: همه سریعاً وسایلشان را جمع كنند بيايند بيرون بند!
كسي براي اين سؤال كه ما را بهطور دستهجمعیكجا میخواهند ببرند؟ جواب مشخصي نداشت. ما را به راهرو اصلي بردند و چند دقیقه بعد به سمت شمال حركت دادند. نمیدانم چه اتفاقي افتاد كه در نیمهراه با چشمبند رو به ديوار نگه داشتند، حدود يكيدوساعت بعد به داخل بند برگرداندند؟(با توجه اينكه آمار بندها هرروز تغيير میکرد، حجم غذايي كه به هر بند میدادند، تغيير نمیکرد كه نشان میداد تا چه اندازه براي كشتار عجله دارند).
شنبه 15مرداد ساعت 30/8 صبح پاسداري درب بند را باز كرد. ما كه در انتظار نوبت خود بوديم، از هم سؤال میکردیم، امروز نوبت چه كيست؟ پاسدار چند قدمي به داخل بند آمد و از روي برگه كاغذي اسامي چند نفر ازجمله: محمدرضا مهاجري (علي مهاجر)، عبدالله بهرنگي، مجيد پوررمضان، مهرداد فنايي و… را خواند و گفت: هرچه سریعتر لباس بپوشند بيايند بيرون! چنددقیقهای نگذشته بود، پاسدار ديگري درب بند را باز کرد و با صدای شومی گفت: نفراتي كه اساميشان خواندهشده بيايند بيرون…تا جلوي درب بند بدرقهشان كرديم و بعد از روبوسي و خداحافظي آنها با لبخندهاي دلنشین به ما نوید پیروزی میدادند، رفتند و اشکهایمان بهآرامی و بیصدا، ولي با فريادي در درون، بر روي گونههایمان میغلطید…
از اسامي هیئتی كه رژيم تشكيل داده و نام آن را «هیئتعفو» گذاشته و در حقيقت «هیئتمرگ» بود، باخبر شديم.
آخوند جعفر نيري (رئيس هیئتمرگ و نماينده خميني). آخوند اسماعیل شوشتری (رئيس وقت سازمان زندانهای كشور). مرتضي اشراقي (دادستان). آخوند مصطفي پورمحمدي (نماينده وزارت اطلاعات). آخوند ابراهيم رئيسي (معاون دادستان تهران). نفر ديگر رئيس زندان گوهردشت بود. محل استقرار هیئتمرگ (هیئتعفو) ساختمان بهداری زندان بود (زیر سالن ملاقات). هیئتمرگ برگههای رأی كه سال قبل (66) در روز بهاصطلاح رأیگیری (مجلس رژيم) بالاجبار از زندانيان گرفته بودند و همه در آنها شعارهايي علیه رژیم نوشته بوديم، وارد پرونده زندانيان كرده بودند. آخوند نيري (رئيس هیئتمرگ) به يكي از زندانيان كه به دادگاه رفته بود، با اشاره به همان برگه انتخاباتي گفته بود: با همين مدرك میتوانیم اعدامتكنيم؟!
صحنههایی از راهرو مرگ: يكي از زندانيان كه روز 12مرداد (چهارشنبه) با تعداد ديگري زنداني در راهرو دادگاه بود، مشاهدات و شنیدههای خود گفت: قبل از ظهر مرا به راهرو دادگاه بردند. تعداد زيادي از بند3 و بندهاي ديگر نيز در آنجا بودند. حميد عباسي (نام فاميلش نوري بود، يكي از دادياران گوهردشت) برگهای را از پوشهای كه در دستش بود بيرون آورد و اسامي 10 الي 15نفر را خواند: ناصر برزگر، طاهر بزازحقيقتطلب، رشيد دروياشكيكي، عباس افغان، محسن شيري، محسن روزبهاني، مهدي مير (مهر) محمدي، امير صفوي، عبدالحسين روزبهاني، شاهرخ رضايي، منوچهر ناظري و… آنها را با چشمبند بهصف کردند، حميد عباسي با تمسخر به پاسدار ديگري گفت: اینها را ببر به بند! زندانيان را به راهرويي (راهرويمرگ) بردند كه بعد از پايان راهرو اصلی شروع میشد، به آنها چنددقیقهای فرصت دادند تا اگر میخواهند وصیتنامه بنويسند، بعد از چند دقیقه آنها را به سمت سالن حسینیه گوهردشت (محل اجراي اعدامها) بردند. حدود 20دقيقه بعد بازهم حميد عباسي در راهروي دادگاه اسامي تعدادي ديگر از زندانيان را خواند: حیدر صادقیتيرآبادي، علیاکبر ملاعبدالحسيني، بيژن تركمننژاد، مسعود افتخاري، محمود آرميان، حميدرضا اردستاني، محمدرضا شهيرافتخار، احمدرضا نورامين، بهزاد فتح زنجاني و… مانند گروه قبلي در مورد آنها عمل كردند. حدود ساعت11 آخوند نيري و همراهانش از محل دادگاه خارج شدند، حميد عباسي، در راهرو پيدايش شد. از روي برگهای كه در دستش بود، اسامي تعدادي ديگر را خواند: ايرج لشگري، جلال لايقي، عليرضا مهديزاده، حميدرضا طاهريان، فرهاد اتراك، فرامرز دلكش و… چند دقیقه بعد اسامی ناصر برزگر، روحالله هداوندميرزايي، سعيد رمضانلو، محمدمهدی وثوقيان، شهريار فيض، حميدرضا اردستاني، رضا ثابترفتار، ناصر زرينقلم و…زندانياني كه در راهرو نشسته و به ديوار تکیه داده بودند، هر يك با شنيدن نامشان بلند میشدند و به سمت صفي میرفتند كه تشکیلشده بود و پشت سر نفر قبلی میایستادند و لحظاتي بعد به سمت راهرویمرگ به راه ميافتادند. چند دقیقه بعد اسامي بهروز بهنامزاده، رضا فلانيك، عليرضا سپاسي، حميدرضا طاهريان، هادي جلالآباديفراهاني، منصور حريري، سيدمحمد اخلاقي، سعيد رمضانلو و… خوانده شد و چنددقيقه بعد حميدعباسي گروه بعدي را بهصف کرده و براي اعدام میفرستاد: مجيد پوررمضان، ايرج جعفرزاده، حسين عبدالوهاب، اكبر شاكري، اميرحسين كريمي و…
قتلعام در اختفاء: در اين روزها ديگر متوجه شده بوديم كه ماجرا چیست و خبرهاي پيرامون نشان میداد كه بر اساس طرح مشترک وزارت اطلاعات و دادستاني، سران رژيم نمیخواستند هیچیک از زندانيان از روند و چگونگي قتلعام تا روشن شدن وضعيت خودش باخبر شود. هدف كشتار هرچه گستردهتری از زندانيان سياسي بود. يكي از روزهاي دي67 حميد عباسي به بند آمد و با ديدن اوضاع مرتب و تميز سلولها و اينكه در آنزمان هیچکس بيكار يا پريشان و در فكر فرورفته نبود، شروع كرد به تهديد و گفت: سرتان به زندگي خودتان باشد، اگر بخواهيد مانند گذشته باشيد، ما با استفاده از فتوای امام كارمان را ادامه خواهيم داد! و در کمال بیشرمی و براي دامن زدن به وحشت گفت: اگر میخواستیم فتوای شرعی امام (خميني) را بهطور كامل اجرا كنيم، بايد نصف مردم ايران را به زندان میآوردیم و اعدام میکردیم!
کثرت هولناک قتلعامشدگان و روش هیئتهایمرگ در شهرهای مختلف به حدی جنونآسا بود که دژخیمان طرف گفتگو با آقای منتظری که هزاران نفر را در تهران اعدام کردهاند، خود را در مقایسه با آنها مخالف تندروی معرفی میکنند. از 220 زنداني بند (بند 3) حلقآويز حدود 140نفر برايمان مسجل شده بود. از سرنوشت 25نفر خبري نداشتيم و نمیدانستیم آيا به اعدامشدهاند و يا در سلولهای انفرادي و يا جاي ديگر محبوساند…
خانم عاصمه جهانگير
در اين گزارش بهطور خيلي خلاصه و مختصر به جريانات چند روز از قتلعام زندانيان در زندان گوهردشت پرداختهام، در پروسه دوماهه اين كشتار در تمامي زندانهای کشور ادامه داشت و حکام ضدشرع خمینی حكم اعدام زندانيان را صادر كرده و به اجرا میگذاشتند.
باکمال تأسف در اين 28سال مسئولين و عاملان اين كشتار نهتنها مورد بازخواست و حسابرسي قرار نگرفتهاند بلكه به دليل سیاستهای مماشاتگرايانه بعضي از دولتها و ضعف عملی ارگانهاي بينالمللي، آمران جنایات از كشتار زندانيان حمايت ميكنند.
درخواستم از جنابعالي بهعنوان مسئول يك ارگان بينالمللي اين است كه با توجه به مجموعه شواهد و اسناد موجود، اعلام محكوميت قطعی خامنهای، ولیفقیه ارتجاع و همدستان او را كه بالاترین مسئولان مستقیم قتلعام سال ۶۷ هستند و اطلاعات و اسناد این کشتار را پنهان کردهاند و خانوادههای قتلعام شدگان را در ۲۸ سال گذشته سرکوب کردهاند و مجریان و مسئولان مستقیم کشتار را بیوقفه موردحمایت قرار داده و در بالاترین مناصب سیاسی و قضایی قرار داده است را اعلام نموده و با بهپای میز محاکمه و حسابرسي كشاندن آمران و عاملان اين جنايت هولناك و ضدبشري ضمن دادن اميد به خانوادههاي داغدار قتلعام شدگان كه بالاخره بعد از 28 سال خون فرزندانشان پايمال نشده و مسئولان کشتار فرزندانشان در يك دادگاه بينالمللي مورد بازخواست قرارگرفته و به سزای اعمالشان رسيدهاند و از طرف ديگر از تكرار اين نوع جنایات ضدبشري در ديگر نقاط جهان جلوگيري شود. چراکه قتلعام سال 67 بخشي از وجدان ضمیر جامعه بشريت است و دادخواهي قتلعام شدگان براي هر انسانی در هر نقطه جهان اهميت داشته و ضرورت دارد.
من و ديگر زندانياني كه هرکدام شاهد بخش کوچکی از اين جنایت مهیب بودهايم حاضر به شهادت در هر دادگاهي كه بدين منظور تشكيل گردد هستیم.
به دليل طولاني شدن مطلب بخش كوچك ديگري از اين موضوع را به پيوست براي شما ضميمه كردهام.
با تشکر و سپاس فراوان از شما