شعله پاکروان در سومین بهار خاموشی ریحانه : دخترم تو همچنان مانند خورشید در آسمان زندگیم میدرخشی
ریحانه
ریحانه با مادرش
نامه يى به ريحانم كه به من ”نه” گفتن آموخت در اولين روز نوروز
دخترم ، میوه ی دلم !سومین بهار بی تو هم از راه رسید. تو همچنان مثل خورشید در آسمان زندگیم میدرخشی. حتی ذره ای از عشقم بتو کاسته نشد. ذره ای عطش دادخواهی م فرو ننشست. من نیز مثل تو در طبیعت به دنبال گمشده ام میگردم. در پرواز پرندگان زیبا بر فراز رودها و جويبارها و درياها تو را میجویم و عدالتی که از تو دریغ شد. در نگاه هر رهگذرى و هركسى كه مى آيد و مى رود، چشمهای تو را میجویم. و هرگاه ابرى ميگريد، دیدگان خودم را مجسم میکنم. صاعقه ای که بر اندام تو آتش بارید و جانت را گرفت نتوانست اندکی از سبکبالی تو را بگیرد. تو سوار بر بال باد شدی و جهان را، بلکه فراتر از جهان، که قلبهای مردم را تسخیر کردی.هنوز هم کسانی برایم از داستانهای تلخ میگویند. همانهايى که روزگاری همچون تو در چنگال ماموری طماع و هرزه اسیر شده بودند. وقتی اشکهایشان میریزد میگویند خوشا بر تو که جان دادی اما تن به تسلیم ندادی. گویی آن ضربه که بر پشت متجاوز فرود آوردى برآمده از سينه سوخته همه زنان و دختران ستم ديده اى بود كه در شرايط مشابه تو توان و ياراى پاسخ به هرزه ای وحشى و افسارگسيخته را نداشتند. بعضی مثل پریناز خسروی پیش از انواع شکنجه خود را از بلندی به زیر افکندند و جان سپردند. برخی نیز با درد و شکنجه روح و روانشان به زندگی ادامه دادند.خوشا بر من که مادرت بوده و هستم. خوشا بر من در روزگاری که آواره راه زندانها بودم. خوشا بر من در روزی که تو را در دل خاک کاشتم. خوشا بر من روزی که شوریدم بر اعدام. خوشا بر من که در آزارهای مامورین صبوری کردم و دندان بر دندان ساییدم. خوشا بر من که جسارت بازجویان را برنتابيدم و حقشان را كف دستشان گذاشتم. خوشا بر من و رنج دیدارهای مکرر بازجویان هتاک. خوشا بر من و درد نهفته در دلم. خوشا بر من که از تو آموختم ”نه” گفتن را .
عشق من !آقای! م_ و آقای! هـ و آقای! ر - و آقای ص! - بازجویان شکنجه گری بودند که میخواستند مرا اسیر کنند. پیش از این، تو، پشت چهره هایشان را نشانم داده بودی. رد شلاقهایشان بر پشت و شانه های تو بود. يك روز، نه چندان دير، همه چيز را درباره اين ”آقايان” خواهم نوشت.
راهنمای قلبم!تو یادم دادی صبوری را. ”نه” گفتن را تو به من آموختی. تو دختر جوانی که آموزگار مادرت شدی و راهنمای راه چه مى گويم: آموزگاري براي انسانيت. تا هرگاه كه متجاوزى با تكيه به ستمگران قصد دست درازى به ناموس ستمديده اى مىكند، به خاطر بياورد كه نكند اين هم يك ريحان باشد؟در سومین بهار بی تو، مصمم تر از قبل برای دادخواهی خونت زندگی میکنم. برای احقاق حق وعدالت. حتى اگر سختی های روزگار همچون بارانی از آتش بر سرم ببارد، اگر نامرادیها، راه را ناهموارتر کند، اگر رنج و درد و زخم بیشتر و بیشتر شود، هرگز گامى به پس نخواهم كشيد. و اگر تمام جهان بگذرد از خونهای ریخته، من از خون تو نخواهم گذشت. عدالت را مى جويم و مى يابم و پیش پایت میاورم. در راه احقاق حق تو، سر آشتی ندارم.هر رنج و شكنجى را به جان میخرم. لیکن پای از راه دادخواهی پس نمیکشم. در اين مسير پرشكوه، جان ناچيزم كمترين پیشکش است.نوروز در همه جا روزی نو است برای من. سرزمین آبا و اجدادی یا غربت. هر کجای زمین باشم تو قبله قلبم هستی و آموزگار عشق. نوروزی مبارک که زانوانم را قوی تر میکند و سرم را پرشورتر. نوروز همگان پرشور باشد و پر از لذت شناختن خویش.شعله پاكروان-اول فروردين ۱۳۹۶