۱۴۰۱ مرداد ۲, یکشنبه

آدولف رضاخان از زبان احمد شاملو!


ترسیم دیکتاتوری رضاخان در شعر ستاره آسمان ادب ایران - زنده یاد احمد شاملو در «قصیده برای انسان ماه بهمن» سروده ۱۳۲۹ که در سوگ تقی ارانی سروده بود، به تشریح چهره رضاخان دیکتاتور آن عصر می پردازد. تقی ارانی که از اعضای گروه موسوم به ۵۳ نفر بود، در ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ توسط ماموران رضاخان در زندان مسموم شد.

زنده یاد احمد شاملو در این قصیده بلند قصه انسان آرمانگرایی را روایت می‌کند که دیکتاتور از درک عظمت او عاجز است. شاملو در این شعر گاهی از عنوان آدولف رضاخان و گاه از ترم رضاخان برای نامیدن این دیکتاتور استفاده می کند:

دکتر تقی ارانی

قصیده برای انسان ماه بهمن

تو نمی‌دانی غریو یک عظمت

وقتی که در شکنجه یک شکست نمی‌نالد

چه کوهی است!

تو نمی‌دانی نگاه بی‌مژه محکوم یک اطمینان

وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می‌شود

چه دریایی است!

تو نمی‌دانی مردن

وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زندگی ‌ست!

تو نمی‌دانی زندگی چیست،  فتح چیست

تو نمی‌دانی ارانی کیست

و تو نمی‌دانی هنگامی که

گور او را از پوست خاک و استخوان آجر انباشتی

و لبانت به لبخند آرامش شکفت

و گلویت به انفجار خنده‌یی ترکید،

و هنگامی که پنداشتی گوشت زندگی  او را

از استخوان‌های پیکرش جدا کرده‌ای

چه گونه او طبل سرخ زنده‌گی‌اش را به نوا در آورد

در نبض زیرآب

در قلب آبادان

و حماسه توفانی شعرش را آغاز کرد

با سه دهان صددهان هزار دهان

با سیصدهزار دهان

با قافیه خون

با کلمه انسان،

با کلمه‌ی انسان کلمه‌ی حرکت کلمه‌ی شتاب

با مارش فردا

که راه می‌رود

می‌افتد بر می خیزد

بر می‌خیزد بر می‌خیزد می‌افتد

برمی‌خیزد بر می‌خیزد

و به سرعت انفجار خود در نبض

گام بر می‌دارد…

از دیوار هزاران قافیه؛

قافیه دزدانه

قافیه در ظلمت

قافیه پنهانی

قافیه جنایت

قافیه زندان در برابر انسان

و فافیه‌یی که گذاشت آدولف رضاخان

به دنبال هرمصرع که پایان گرفت به «نون»

قافیه لزج

قافیه خون!

و سیلاب پر طبل

از دیوار هزاران قافیه خونین گذشت:

خون، انسان، خون، انسان،

انسان، خون، انسان…

و از هر انسان سیلابه‌ای از خون

و از هر قطره‌ی هر سیلابه هزار انسان؛

انسان بی مرگ

انسان ماه بهمن

انسان پولیتسر

انسان ژاک دوکور

انسان چین

انسان انسانیت

انسان هر قلب

که در آن قلب، هر خون

که در آن قلب، هر خون

که در آن خون، هر قطره

انسان هر قطره

که از آن قطره، هر تپش

که از آن تپش، هر زندگی

یک انسانیت مطلق است.

و شعر زندگی هر انسان

که در قافیه سرخ یک خون بپذیرد پایان

مسیح چهار میخ  ابدیت یک تاریخ است.

و انسان‌هایی که پا در زنجیر

به آهنگ طبل خون‌شان می‌سرایند تاریخ شان را

حواریون جهان‌گیر یک دین‌اند

و استفراغ هر خون از دهان هر اعدام

رضای خودرویی را می‌خشکاند!

بر خرزهره دروازه یک بهشت.

و قطره قطره‌ی هر خون این انسانی که در برابر من ایستاده است

سیلی است

که پلی را از پس شتابندگان تاریخ

خراب می‌کند.

و سوراخ هر گلوله بر هر پیکر

دروازه‌ای است که سه نفر صدنفر هزار نفر

که سیصد هزار نفر

از آن می‌گذرند

رو به برج زمرد فردا.

و معبر هر گلوله بر هر گوشت

دهان سگی‌ست که عاج گران‌بهای پادشاهی را

در انوالیدی می‌جود

و لقمه دهان جنازه هر بی‌چیز پادشاه

رضاخان!

شرف یک پادشاه بی‌همه چیز است.

و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق

و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف

و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده

با قبا و نان و خانه‌ی یک تاریخ چنان کند که تو کردی رضاخان

نامش نیست انسان.

نه نامش انسان نیست، انسان نیست

من نمی‌دانم چیست

به جز یک سلطان!

اما بهار سرسبزی با خون ارانی

و استخوان ننگی در دهان سگ انوالید!

و شعر زندگی او، با قافیه خونش

و زندگی شعر من

با خون قافیه‌اش،

و چه بسیار

که دفتر شعر زندگی‌شان را

با کفن سرخ یک خون شیرازه بستند،

چه بسیار

که کشتند بردگی زندگی‌شان را

تا آقایی تاریخ‌شان زاده شود،

با سازِ یک مرگ، با گیتارِ یک لورکا
شعرِ زندگی‌شان را سرودند
و چون من شاعر بودند
و شعر از زندگی‌شان جدا نبود.
و تاریخی سرودند در حماسه‌ی سرخِ شعرِشان
که در آن
پادشاهان خلق
با شیهه‌ی حماقت یک اسب
به سلطنت نرسیدند،
و آن‌ها که انسان‌ها را با بند ترازوی عدالت‌‌شان به دار آویختند
عادل نام نگرفتند.

جدا نبود شعرِشان از زندگی‌شان
و قافیه‌ی دیگر نداشت
جز انسان.

و هنگامی که زندگیِ آنان را بازگرفتند
حماسه‌ی شعرِشان توفانی‌تر آغاز شد
در قافیه‌ی خون.
شعری با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
شعری با قافیه‌ی خون
با کلمه‌ی انسان
با مارشِ فردا
شعری که راه می‌رود، می‌افتد، برمی‌خیزد، می‌شتابد
و به سرعتِ انفجارِ یک نبض در یک لحظه‌ی زیست
راه می‌رود بر تاریخ، و بر اندونزی، بر ایران
و می‌کوبد چون خون
در قلبِ تاریخ، در قلبِ آبادان
انسان انسان انسان انسان… انسان‌ها…

 و دور از کاروان بی‌انتهای این همه لفظ، این همه زیست،
سگ انوالید تو می‌میرد
با استخوان ننگ تو در دهانش
استخوان ننگ
استخوان حرص
استخوان یک قبا بر تن سه قبا در مجری
استخوان یک لقمه در دهان سه لقمه در بغل
استخوان یک خانه در شهر سه خانه در جهنم
استخوان بی‌تاریخی.

بهمن  ۱۳۲۹


# براندازیم  #تيك_تاك_سرنگوني    #قیام_تنها_جوابه 

💞  # مجاهدین_خلق ایران #ایران  #  کانونهای شورشی

🌳# MaryamRajavi  # IranRegimeChange   

🌻 پیوند این بلاک  با  توئیتر BaharIran@