دفاع از «غلامحسین ساعدی»؛ دفاع از شرافت قلم و آزادی- علیرضا خالوکاکایی
***
اهانت شنیع اراذل وابسته به ساواک نسبت به مزار دکتر غلامحسین ساعدی «گوهر مراد»، نویسنده برجسته ایرانی، چهره دیگری از کینهتوزی دشمنان آزادی را آشکار کرد. این اقدام، نه تنها عمق عداوت و کینهورزی با اندیشههای آزاداندیشانه را نشان داد، بلکه به شکلی معکوس جایگاه والای این نویسنده مبارز را در میان ایرانیان بیش از پیش برجسته کرد. انزجار گسترده جامعه فرهیخته ایران از این حرکت زشت، حکایت از ارجگذاری عمومی نسبت به چهرههایی دارد که برای آزادی ایران از یوغ استبداد شاهی و شیخی قلم زده و رنجها کشیدهاند.
داستان بومهای شبکور و هدهد روزبین
تداول عبرتانگیز تاریخ به رجالگان و لمپنها و نوچههای شاه و شیخ نیاموخته است که درافتادن با یادها و نامهای بزرگ آنان را از کوتوله بودن نجات نخواهد داد. اسائهٔ ادب نسبت به مزار غلامحسین ساعدی، تداعی کننده حکایتی از «شهابالدین سهروردی»، بنیانگذار فلسفه اشراق در «رساله موران» است.
«وقتی هدهد در میان بومان (جغدها) افتاد برسبیل رهگذر به نشیمن ایشان نزول کرد و هدهد به غایت حدت بصر مشهور است و بومان روز کور باشند چنان که قصه ایشان نزد اهل عرب معروف است. آن شب هدهد در آشیان با ایشان بساخت و ایشان هرگونه احوال از وی استخبار میکردند.
بامداد، هدهد رخت بر بست و عزم رحیل کرد. بومان گفتند:
-ای مسکین! این چه بدعت است که تو آوردهای؟ به روز کسی حرکت کند؟
هدهد گفت:
– این عجب قصهای است همه حرکات به روز واقع شود.
بومان گفتند:
– مگر دیوانهای؟! در روز ظلمانی که آفتاب بر ظلمت برآید کسی چیزی چون بیند؟!
گفت:
– به عکس افتاده است شما را، همه انوار این جهان طفیل نور خورشید است و همه روشنان اکتساب نور و اقتباس ضوء خود از او کردند و عینالشمس از آن گویند او را ینبوع (چشمه) نور است.
بومان چون این حدیث بشنیدند حالی فریاد برآوردند و حشری کردند و یکدیگر را گفتند:
– این مرغ در روز که مظنه عمی (کوری) است دم بینایی زند حال به منقار و مخلب دست به چشم هدهد فرو میداشتند و دشنام میدادند و میگفتند که روزبین! زیرا که روز کوری نزد ایشان هنر بود و گفتند :
– اگر بازنگردی بیم قتل است.
هدهد اندیشه کرد که اگر خود را کور نگردانم مرا هلاک کنند زیرا که بیشتر زخم بر چشم زنند قتل و عمی به یکبارگی واقع شود الهام بدو رسید: ((کلمو الناس علی قدر عقولهم)) (با مردم به اندازه عقلشان سخن بگویید) حالی چشم بر هم نهاد و گفت اینک من نیز به درجه شما رسیدم و کور گشتم. چون حال بدین نمط دیدند از ضرب و ایلام (ضرب و شتم) ممتنع گشتند.»
شعلهای در ژرفنای تاریکی
آری، در سرزمینی که قلمبهدستانش همواره میان دو لبه تیز شمشیر استبداد و تزویر دینی گرفتار بودهاند، غلامحسین ساعدی چونان «هدهدی تیزبین» و استوار قد علم کرد. مردی که نه از تیغ شاه هراسید و نه از خفقان خمینی؛ بلکه تمام قامت ایستاد و شعلهای شد در ژرفنای تاریکی. زندگانی او آیینهای است از مبارزه بیامان و تسلیمناپذیری، آراسته به شجاعتی که کمتر نویسندهای توانسته آن را اینچنین در کلام و کردار توأمان متجلی کند.
اما او، نهتنها چشم، که جانش را نیز برای حقیقت و روشنایی فدا کرد. در سالهای غربت و تنهایی، جانانه ایستاد؛ هرچند تیرها بر جانش باریدن گرفتند و زخمهایش عمیقتر شدند.
ساعدی؛ آماج لیچاربافیهای شاه و شیخ
دکتر غلامحسین ساعدی، نماد پایداری در برابر دو دیکتاتوری شاهنشاهی و دینی بود. او در زمان رژیم پهلوی، بهواسطه آثار افشاگرانه و تعهد بیچونوچرای خود به آزادی، مورد آزار ساواک قرار گرفت و از هیچگونه فشار و شکنجهای در امان نبود. پس از سقوط شاه، استبداد مذهبی جایگزین شد و ساعدی باز هم هدف تعقیب و آزار قرار گرفت. در نهایت، مجبور به جلای وطن شد. تبعید، زخمی عمیق بر روح و روان او گذاشت. دوری از سرزمینی که او به آن عشق میورزید، چنان اثری بر وی داشت که هیچ زندان و شکنجهای نمیتوانست چنین دردی را ایجاد کند.
«الان نزدیک به دو سال است که در اینجا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کندهشدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارتپستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم و در فاصله چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی میبینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکردهباشم. حس مالکیت را به طور کامل از دست دادهام… بودن در خارج بدترین شکنجههاست. هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم؛ و این چنین زندگیکردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر میبردم…» (غلامحسین ساعدی. واهمه بینشان)
قلمی شرافتمند در خدمت آزادی
ساعدی نمونهای بیبدیل از هنرمندی بود که قلمش را در خدمت مردم و آرمانهایشان قرار داد. او نویسندهای نبود که در کوچهپسکوچههای میانبر ادبیات، برای سوداگری یا کسب شهرت، مسیرهای آسان و بیخطر را بپیماید. در «الفبا» و «چوببهدستهای ورزیل» از دردها و زخمهای مردمی گفت که نه از تاریخ بهرهای داشتند و نه از امیدی روشن به آینده. هر واژهای که بر کاغذ مینگاشت، چون پتکی بود بر سنگ قبرهای خزه بسته ستم و جهل؛ همین منزلت است که از او مبارزی بیادعا برای آزادی ساخت.
او نمونهای بارز از هنرمندی بود که هنر و قلم خود را به مبارزهای بیامان علیه استبداد اختصاص داد. در دوران حیات خود نه تنها روایتگر دردها و رنجهای مردم محروم بود، بلکه در آثارش، راهی به سوی آزادی و رهایی ترسیم میکرد. ساواک شاه و دستگاه تبلیغاتی رژیم پهلوی همواره تلاش کردند تا با تحریف چهره او، صدای عدالتخواهی و آزادیطلبیاش را خاموش کنند ولی او همچنان پایدار ماند و نشان داد که قلم یک نویسنده میتواند مشعلی اختناقشکن برای بیان حقیقت و سلاحی کارآمد برای مقابله با استبداد باشد.
ساعدی، نه فقط نویسنده، که صدای زخمها و زجرها بود. در برابر ابتذال قلم و سازش با قدرت، دیواری از مقاومت و شرافت ساخت. امروز، اگر به مرگ او مینگریم، باید بیش از هر چیز زندگیاش را به خاطر آوریم؛ زندگی مردی که هرگز بر سر اصولش معامله نکرد و با تمام وجود باور داشت: «نباید تسلیم شد، باید جنگید»
همپوشانی شاه و شیخ در اهانت به ساعدی
کینهتوزیها شاه و شیخ و عملهها و فراشان آنها حتی پس از مرگ ساعدی نیز ادامه یافت. دستگاههای تبلیغاتی وابسته به آنان هر دو، به شکلی سیستماتیک تلاش کردند تا شخصیت این انسان والا و این نویسنده بزرگ و مبارز را مخدوش کنند. یکی از نمونههای بارز این حملات، اظهارات پرویز ثابتی، از سرکردگان جنایتکار ساواک بود که در مصاحبههای خود کوشید چهره ساعدی را تخریب کند. از سوی دیگر، رسانههای وابسته به نظام مذهبی نیز از هیچ اهانت و تهمتی نسبت به این نویسنده فروگذار نکردند. با این حال، همانگونه که رهبر مقاومت، مسعود رجوی اشاره کرده است، این حملات تنها بر شأن و جایگاه فرهنگی و مبارزاتی ساعدی افزود.
این افتخار برای او بس که رسانههای وابسته به نظام ولایتفقیه در مورد او نوشتند که او نظام اسلامی را بدتر از رژیم وابسته پهلوی ارزیابی میکرد و آن را یک نظام توتالیتر میشناخت و میگفت: «رژیم شاه یک رژیم دیکتاتور بود و رژیم اسلامی یک رژیم توتالیتر است که همه چیز و همه کس را نابود میکند و همه را باید رهبر بگوید. یک مشت لات و چاقوکش را به خیابانها میریزند، همه چیز را به آتش میکشند و حرف فقط حرف رهبر و پیشوا است. مثل هیتلر، مثل استالین، مثل خمینی. در حالی که دیکتاتور قدری میترسد…» (خبرگزاری دانشجو. ۲آذر ۱۳۹۴)
در همین دشنامنامه، جرم دیگر ساعدی بزرگ را صدور بیانیه خطاب به مسعود رجوی و فعالیت در کنار مجاهدین و انتشار گاهنامه «الفبا» عنوان کرده و نوشته است: «تا اواخر عمرش برای نشریه شورا که متعلق به آنان بود، مقاله مینوشت» و نمایشنامههایی مانند «اتللو در سرزمین عجایب» و «در راسته قلب بالان» را در ضدیت با فاشیسم دینی به نگارش درآورد. (همان منبع)
جرم او این بود که گفت و بر این گفته خود پای فشرد:
«روشنفکر آرام نمیگیرد، متحجر نمیشود… مدام درحال گشودن گرههای تازهای است… روشنفکر ایرانی هرچه داشته در طبق اخلاص گذاشته، تن به چیزی نسپرده… اگر گوشه عزلت نگزیده و پا به میدان مبارزه گذاشته هیچ وقت پا پس نکشیدهاست. شکرالله پاکنژاد نمونه برجستهای است و دیدید که چگونه پای دیوار اعدام سوراخ سوراخش کردند؟» («ایرانشهر». دوره پنجم. ش ۸. مصاحبه با دکتر ساعدی)
عهدی ناگسستنی با آزادی
ساعدی هرگز از آرمانهای خود دست برنداشت. حتی در دوران تبعید و در غربت، او به مبارزه ادامه داد. حضور او در تظاهرات مجاهدین خلق در پاریس در سال ۱۳۶۳، نشانه آشکار از وفاداری او به آرمان آزادی و حمایت از مبارزانی بود که برای رهایی ایران جان خود را فدا میکردند. او نه تنها با استبداد مذهبی مرزبندی قاطعی داشت، بلکه علیه هر گونه سازش و خیانت به آرمانهای ملت، بیامان جنگید.
اگر امروز ساعدی در خاک سرد پرلاشز آرمیده است، اما یادش همچنان در آتش سخنانش زنده است. او، در روزگاری که بسیاری از قلمبهدستان، زبان به ستایش استبداد و شیفتگی به منافع شخصی گشوده بودند، خطی روشن و بیبازگشت بین شرافت و بیشرافتی کشید. ساعدی از کسانی بود که باور داشت «ادبیات» تنها در پیله خویش نمیگنجد، بلکه باید صدای اعتراض باشد؛ فریادی که مرز میان آزادی و اسارت را ترسیم میکند.
اینکه پس از مرگش، بومهای شبکور به سنگ قبرش چنگ میاندازند یا با کلمات زهرآگین بر او میتازند، این نه نشانی از ضعف او که گواهی است بر بزرگی و تأثیرش؛ چرا که هر نویسندهای که چون طرلان افسانهای، بلندترین پرندگان آسمان را هدف گیرد، باید چشم بر تیرهایی ببندد که از زمین به سویش روانه میشوند.
دفاع از شرافت قلم
میراث دکتر غلامحسین ساعدی، تنها در آثار ادبی و فرهنگی او خلاصه نمیشود. او نمادی از ایستادگی در برابر ظلم و استبداد بود. حمایت او از مبارزانی که برای آزادی ایران به پا خواستند، نشاندهنده تعهد عمیق او به آرمانهای انسانی و عدالت اجتماعی بود. بزرگداشت و دفاع از این میراث، امروز بیش از هر زمان دیگر وظیفه تمامی کسانی است که به آزادی و کرامت انسانی و شرافت قلم باور دارند. بنابراین دفاع از او دفاع از شرافت قلم و آزادی قلم است. اگر امروز فریاد نکشیم و فریادهایمان را به هم گره نزنیم، فردا دیر است.
***
اکنون او (غلامحسین ساعدی) بعد از مرگ خود نیز فریاد میکشد. پژواک نوشتههای نامیرای او هنوز در گوشمان میپیچد:
«همه سلاحها را باید برداشت… با همه سلاحها باید جنگید و این بختک … واقعی را -که جز کشتن آرمانی ندارد – باید برانداخت» («الفبا». دوره جدید. ش۳. ص۷)
برای برانداختن «این بختک» و لکههای هم سرشت و هم سرنوشت با آن، سوگندهای مان را تجدید میکنیم.
🌴براندازیم #تيك_تاك_سرنگوني #قیام_تنها_جوابه
🍏# مجاهدین_خلق ایران #ایران # کانونهای شورشی
🌳# MaryamRajavi # IranRegimeChange
🌻 پیوند این بلاک با توئیتر BaharIran@ 7