گزارشی بدون سانسور از خیابانهای ایران در سالگرد۳۰ فروردین -۵۰ سال بعد از آن جنایت گذشت .اما مردم ایران نه بخشید و نه فراموش کرد.
۳۰ فروردین در تاریخ مبارزات مردم ایران یکی از سرفصلهاست. در۳۰ فروردین ۵۱ نخستین دسته از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران به دستور دیکتاتوری شاه تیرباران شدند. دیکتاتوری پهلوی در ادامه این جنایتها علیه مبارزان و فرزندان مردم ایران در سال ۵۴ دست به جنایتی بزرگتر زدن.مثل خمینی که در سال ۶۷در تنگنای پتانسیل انقلابی جامعه بعد از خوردن جام زهر به قتلعام زندانیان سیاسی روی آورد، محمدرضا شاه البته در قد و قامتی کوتولهتر به چنین جنایتی سبعانه روی آورد. فضای امنیتی در زندان برقرار کرد و ملاقاتها را قطع کرد و در ۳۰ فروردین ۵۴ به صورت مخفیانه به تیرباران ۹ مجاهد و فدایی در تپههای اوین دست زد. جنایتی که رییس وقت ساواک پرویز ثابتی در آن نقش پررنگی داشت.
اکنون به ترتیب ۵۳ و ۵۰ سال از آن جنایتها گذشت.اما مردم ایران نه بخشید و نه فراموش کرد.
گزارش زیر تصویرگری بدون سانسور از خیابانهای ایران در روزهای ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ است:
فروردین است، و خیابانهای ایران دیگر ساکت نیستند. دیوارها حرف میزنند، بنرها فریاد میکشند، و صداها از بلندگوهای کوچک و دستساز، روح تاریخ را بیدار میکنند. من، یک گزارشگر بدون سانسور، در دل این شهرها قدم میزنم تا آنچه را که رسانهها نمیگویند، ببینم، لمس کنم، و روایت کنم.
سفرم از زاهدان شهر محرومیت و سوختبری آغاز می شود. هنوز بوی آفتاب نرگسزارهای جنوب را با خود دارد. جمعه است و نمازگزاران آرام بهسمت مسجد حرکت میکنند. ناگهان جمعی از جوانان، پلاکاردهایی بالا میبرند. روی آنها نوشته شده: «از زاهدان تا تهران، مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر!».
۳۰ فروردین در کوچه پس کوچههای ایران
دستی با قدرت بنری را باز میکند: «یاد شهیدان ۳۰ فروردین گرامی باد». مردم میایستند. برخی لبخند میزنند، بعضی با اشک در چشم، زیر لب تحسین می کنند. به گذشته می روم به میدان تیر چیتگر، سال ۱۳۵۱. چهار تن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق، با چشمانی باز، با نگاهی مطمئن، رو به جوخه تیرباران ایستادهاند. شلیک. آتش. خون. و آغازی برای یک نسل و چه نسلی.
به تهران می رسم، بهسوی قطعه ۳۳ بهشت زهرا میروم. اینجا، گلهایی تازه بر خاک سرد شهیدان نشستهاند. نوشتهای بر خاک افتاده: «قسم به خون یاران، ایستادهایم تا پایان». آن سوتر صدای بلندی از بلندگو پخش میشود: «نه شاه میخواهیم نه آخوند لعنت به هردوتا شون». آری، پایتخت هنوز هم در تپش خون آنانی است که تاریخ را نه با قلم، که با جانشان نوشتند.
در مشهد، مرکز تجاری آسمان، ناگهان صدا در فضا میپیچد: «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر… تنها ره رهایی، سلاح و سرنگونی». فروشندهای جوان از پشت ویترین لبخندی میزند، انگار این شعارها برایش آشناست، انگار که روزها در دلش زمزمه کرده باشد.
در رشت، خیابان فلسطین، صدا میخروشد: «هر کوچه، هر خیابان، مجاهدین در میدان». این شعار در شهر پیچیده و مردم از پنجرهها سر بیرون آوردهاند. پیرمردی کنار پیادهرو زیر لب میگوید: «بیژن جزنی هم از همین نسل بود، نسل ایستادگی».
به اصفهان میرسم. شهر همیشه در قلب مبارزه بوده است. دیوارهای دانشگاه اصفهان با رنگ قرمز و سفید نقش بستهاند: «گرامی باد یاد انقلابیون و شورشگرانی که شاه را سرنگون کردند». دانشجویی در دفترش نوشته: «اینا فقط شعار نیست، هر کلمهاش خون یه نسل پشتشه».
تداوم نسل
در شیراز، بانوی سالخوردهای با چادر سفید، پلاکاردی در دست دارد: «گاهی بعضی آدمها با رفتنشان، بیدار میکنند؛ این مجاهدین از همانها بودند».
از شمال تا جنوب، از اردبیل تا ایذه، یک پیام مشترک به گوش میرسد: «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر». دیوارها پر شده از یادها. از نام ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی، علی باکری؛ از بیژن جزنی و یارانش، از کاظم ذوالانوار و مصطفی جوانخوشدل… و این فلاشبکها نه فقط برای تاریخ، بلکه برای آیندهاند.
در اردبیل، گروهی جوان شعار مینویسند: «در سال ۱۴۰۴ با قهرمانانمان که توسط ساواک شاه خائن به شهادت رسیدند، پیمان میبندیم؛ راهشان را ادامه میدهیم».
در شهرری، دیوار سنگی کنار میدان نقش بسته است: «۳۰ فروردین ۵۴، تیرباران ۹ زندانی در تپههای اوین… نه فراموش میکنیم، نه میبخشیم».
در سنندج، پلاکاردی بالا رفته که با خطی زیبا نوشته است: «قسم به خون یاران، ایستادهایم تا پایان».
در تنکابن، نامهایی تکرار میشوند که گویی در حافظه نسل امروز زندهاند: «ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی، علی باکری». هر کدام، ستونی در تاریخ مبارزهاند.
در نیشابور، دیوار دانشگاه با جملهای میدرخشد: «مرگ بر خامنهای، درود بر رجوی». بهراستی که این شعارها فقط پژواک خشم نیست، بلکه صدای وفاداری به راهی است که با خون، آغاز شد.
به دانشگاه شریف در تهران بازمیگردم، همان جایی که ناصر صادق و علی میهندوست درس میخواندند، جایی که انقلاب، بذرش را در ذهنها کاشت. اکنون دیوارهای دانشگاه میگویند: «یاد شهیدان، مشعل ماست».
نه تاج و نه عمامه …
در ساری و بابل، شعار مشترک است: «نه تاج، نه عمامه، آخوند کارش تمامه». انگار روح شهدا هنوز در کوچهها پرسه میزند و بیدار میکند.
در زاهدان، جملهای لرزه به جان آدم میاندازد: «ولایت سلطنت تشنه به خون ملت… بلوچستان بیداره، از شاه و شیخ بیزاره».
در ایذه، جوانی با صدای رسا میخواند: «یاد چهار عضو مرکزیت مجاهدین که بهدست شاه تیرباران شدند، هرگز نمیمیرد».
این گزارش، تنها روایت صحنههایی از یک روز یا یک فصل نیست. بلکه بازتاب اشتیاق نسلی است که تاریخ را در پوست و استخوان خود حمل میکند. نسلی که نه شاه را فراموش کرده، نه شیخ را بخشیده، و نه خون شهیدان را در پای بهای سازش و سکوت قربانی کرده.
در این سرزمین، نام شهیدان ۳۰ فروردین نه فقط در شعارها، بلکه در قلبهای تپنده نسل امروز زندهاند. و من، بهعنوان چشم و گوش این روز بیسانسور، مینویسم: ایران بیدار است. نه شاه میخواهد، نه شیخ؛ بلکه یک چیز میخواهد: آزادی.
🌴براندازیم #تيك_تاك_سرنگوني #قیام_تنها_جوابه
🍏# مجاهدین_خلق ایران #ایران # کانونهای شورشی
🌳# MaryamRajavi # IranRegimeChange
🌻 پیوند این بلاک با توئیتر BaharIran@ 7
