۱۴۰۴ خرداد ۱۵, پنجشنبه

تاریخ شفاهی مقاومت؛ تجربیاتی از ۵۰سال مبارزه با دیکتاتور: ابوالقاسم رضایی «حبیب »



                       تاریخ شفاهی مقاومت؛ تجربیاتی از ۵۰سال مبارزه با دیکتاتور:  ابوالقاسم رضایی «حبیب »


مصاحبه با ابوالقاسم رضایی. قسمت اول

ابوالقاسم رضایی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران در مصاحبه‌ای با «تلویزیون ایران آزادی» از تجربیات و خاطرات خود در بیش از ۵۰سال مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ سخن گفت.خانواده رضایی‌ها که از بنام‌ترین خانواده‌های حاضر در میدان مبارزه با دیکتاتوری شاه بودند،در دیکتاتوری شیخ نیز در صف نخست مبارزه حاضر بودند و هستند.  شمار زیادی از اعضای این خانواده در نبرد با دو دیکتاتوری به شهادت رسیدند. ابوالقاسم رضایی در این گفتگو برخی زوایای ناگفته و پنهان نیم قرن مبارزه سازمان مجاهدین و دیگر مبارزان راه آزادی را  با بینندگان به اشتراک می گذارد.

در این شماره  بخش اول ودوم  این گفتگو را در اختیار خوانندگان قرار میدهیم و در روزهای آینده قسمت‌های بعدی را منتشر خواهیم کرد.

کلیپ  مصاحبه :

چگونه با دنیای مبارزه آشنا شدم؟

سوال ؛شما یک فرد سیاسی هستین و سابقه مبارزه کردن دارین بپرسم اصلاً چی شد که با سیاست و با دنیای مبارزه آشنا شدید؟

من فرزند پنجم خانوادمون بودم. بزرگترین برادرم یعنی احمد که اولین شهید سازمان مجاهدینه از زمانی که در دبیرستان بود، فعالیت‌های سیاسی خودشو علیه دیکتاتوری شاه شروع کرد. گرچه این فعالیت‌ها به دلیل جو اختناق دوران شاه علنی نبود ولی بقیه ما که خواهر برادراش بودیم از دوران دبستان با مقوله مبارزه علیه دیکتاتوری و همچنین مبارزه برای برقراری عدالت تو جامعه آشنا شدیم و نسبت به اون سمپاتی داشتیم. برادر بزرگم احمد از نظر آموزشی حق بزرگی به گردن بقیه خونواده داره. یعنی کل خانواده نه فقط من. چون به طور فعال حواسش بود که ما چی می‌خونیم، به ما کتاب معرفی کنه یا با ما بحث کنه. اون مدتی هم برای پوش فعالیتهاش یک کتاب‌فروشی هم یادم هست تو خیابون بوزرجمهری تهران جون تهرانه باز کرده بود که در سال‌های حدود ۴۰ تا ۴۴ یعنی تا سال تأسیس سازمان پاتق افراد سیاسی اون زمان از جوانان نه جبهه ملی گرفته تا نهضت آزادی بود.

منم تابستونا به طور ثابت پیش اون بودم و در جریان همه بحث‌های اونا قرار داشتم. ضمن اینکه چون کتابفروشی بود مشغول خوندن کتاب‌های اون کتاب‌فروشی بودم. آشنایی من با انقلاب سایر کشورها از چین و روسیه و کوبا و هند و الجزایر و سایر انقلابات اون زمان مثلاً کنگو، مبارزات پاتریس لومبا همون زمان شروع شد. یادم هست هنگام محاکمه اعضای نهضت آزادی مثل آقای طالقانی یا مهندس بازرگان، برادرم احمد به دادگاه اونا که علنی بود می‌رفت و بعد میومد برای ما تعریف می‌کرد. پدرمم به مصدق کبیر سمپاتی و ارادت داشت که از اون زمان که خود مصدق اون موقع زنده و در تبعید بود. من فکر می‌کنم سال دوم دبیرستان بودم که دکتر مصدق کبیر فوت کرد. پدر و مادرمم به اصطلاح امروز هر دو افراد حقوق بشری بودن. به طور که همواره در خونه ما یک اتاق به افرادی اختصاص داشت که نیاز به کمک داشتن و مدتی می‌ومدن پیش ما می‌موندن. به این جهت گرچه ما از لحاظ اقتصادی خونواده متوسطی محسوب می‌شدیم ولی با مشکلات مردم مثل مقوله فقر و بدبختیا خیلی آشنا بودیم. به خصوص مادرم عزیز که همواره آماده کمک به کسی بود که ازش کمک می‌خواست و همین طور مادرم همین طوری ما رو تربیت کرده بود.

چه چیز در مبارزه مرا جذب خود کرده بود؟

سوال: بله آقای رضایی این در رابطه با آشنایی من قبول دارم یعنی حرفی درش نیست ولی قبول دارین که بین احساس همدردی با مشکلات مردم و وضعیت جامعه با اینکه کسی انتخاب بکنه و اصلاً وارد این عمل بشه یعنی از حالت تماشاگر دربیاد تبدیل بشه به کسی که می‌خواد خب به هر حال خودش دست به یه کاری بزنه حالا هر کاری بزنه تفاوت هست. اصلاً من نمی‌خوام الان وارد درست یا غلطی این موضوع بشم. ولی اساساً میخوام بگم که این دو تا با همدیگه فرق دارن الانم همینجوری هست خیلیا هستن که خب میگن که ما از وضعیت اقتصادی مردم خیلی ناراحتیم. ولی خب خیلی تفاوت میکنه بین ناراحتی و دست به اقدام زدن. شما چه چیزی باعث شد که تصمیم گرفتین از این مرحله از مرحله احساس همدردی یا شاید بتونیم بگیم تماشاگر بودن به مرحله اقدام و مبارزه وارد بشید؟

پاسخ: ببینید من از طرفی شاهد دردها و رنج‌های مردممون و به خصوص فقر اون‌ها بودم و می‌دیدم که با توجه به اختناقی که رژیم شاه حاکم کرده مردم برون رفتی ندارن از این وضعیت. از طرف دیگه خوندن سرگذشت انقلاب سایر کشورها این اندیشه رو در من شکل داد که ما هم می‌تونیم به آزادی و عدالت برسیم. ولی عامل اصلی که من وارد صحنه مبارزه شدم وصلم به سازمان مجاهدین به عنوان یک تشکیلات انقلابی بود. من در سال دهم دبیرستان وقتی که دهم دبیرستانو تموم کرده بودم تو تابستونش به سازمان وصل شدم. یعنی در واقع دارای یک مسئول سازمانی شدم و مطالعات مشخص خودمو تو زمینه‌های ایدئولوژیک و سیاسی شروع کردم. به ضرورت از میان برداشتن فقر و نابرابری پی بردم و اینکه باید با کسانی که باعث این بدبختی و فقر شدن مبارزه کرد، نه با خود مقوله فقر. فهمیدم که این رسالت روشن‌فکر آگاه و مسئوله که پیشتاز این راه باشه به خصوص که فضای اختناق دوران شاه محسوس بود.

انتخاب مبارزه؛ آگاهی یا خانواده؟

سوال: الان شما توضیح دادین که وارد این شدین ولی چون گفتین که تأثیری که پذیرفتین از برادر بزرگترتون خیلی زیاد بوده. قبول دارین که این سؤال ممکنه پیش بیاد که ممکنه خب جو خانواده یا تشویق خانواده باعث بشه که شما انتخاب کنین وارد این مرحله بشین. یعنی اینکه میخوام خیلی راحت بپرسم اینکه آیا انتخاب شخصی خودتون بود یا اینکه تأثیر پذیری و توصیه اطرافیان و به طور خاص خانواده و برادر بزرگترتون بود که وارد مبارزه شوید؟ چون مسیر مبارزه مسیر خیلی راحتی که نیست آدم سختیاشو به هر حال قبل از اینکه وارد بشه می‌دونه.

پاسخ؛ بله ببینید جو خانواده تقریباً تأثیر داره به خصوص من ۳ تا برادر بزرگتر از خودم داشتم و تعلیمات برادرانم تأثیر داشت. ولی نقش تعیین کننده نداشتن. حالا دلیلشم میگم. النهایه خودم با آگاهی‌هایی که پیدا کردم انتخاب کردم و چون چنین انتخابی داشتم اتفاقاً سازمان سراغ من اومد و دارای مسئول شدم. چون ۴ سال قبلش سازمان مجاهدین تأسیس شده بود. یعنی منو وصل کردن تو تابستون سال ۱۳۴۸ بود که به اولین مسئول سازمانیم وصل شدم.

یک انسان مبارز چه تضادی باید حل کند؟

سوال؛ آقای رضایی شما گفتین که سال دهم بود که خب انتخاب کردین وارد بشین و اون موقع هم فکر می‌کنم اگر دوره به اصطلاح دستگاه آموزشی اون موقع بخواین حساب بکنیم ۲ سال هنوز از مدرسه باقی مونده بوده که بخواین بیاین وارد مبارزه بشین. قطعاً هم وقتی که تصمیم می‌گیره آدم یه کاری رو انجام بده اونم در این سطح یک موانعی داره. مشکلاتی داره؛ شخصی فردی از نظر احساسی، عواطف به هر حال هر چیزی که ممکنه اون دوران باشه شما چطوری با این موانعی که سر راهتون بود مقابله کردید با اون‌ها روبه‌رو شدید؟

پاسخ؛ الان که به اون موقع فکر می‌کنم باید بگم که اولین تضادی که باید حل می‌کردم تضاد بین درس خوندن بود که خیلی بهش علاقه داشتم با وظایفی بود که بعد از وصل به سازمان باید انجام می‌دادم. گاهی خب حلش برام مشکل بود که البته مسئولم تو این زمینه خیلی به من کمک و راهنمایی می‌کرد. مثلاً من هفته‌ای ۳۰ ساعت باید مطالعه و مسئولیتمو انجام می‌دادم. میشه روزی مثلاً ۵، ۶ ساعت. خب من صبح می‌رفتم مدرسه ساعت ۶ بعد از ظهر خسته می‌رسیدم خونه. اگه ۵ ساعتم می‌خواستم روزانه مطالعه و چیزای خاصی داشته باشم دیگه عملاً زمانی برای درس خوندنم نبود. در حالی که مثلاً کلاس دوازدهم که بودم باید امتحان دیپلمم می‌دادم اینم بود. بنابراین بدون کمک اون این نکات در تضاد بود. این یه تازه یه وجه مربوط به درس خوندنم بود. ولی برای ورود به فعالیت علیه حکومت بالاخره باید خطر می‌کردیم، چون اون موقع من می‌فهمیدم که هر نوع فعالیت سیاسی حتی کتاب خوندن اصلاً برخی کتاب ممنوع بود. خلاصه باید چیکار می‌کردیم؟

بنابراین باید خطر دستگیری، زندان، شکنجه اینا رو می‌پذیرفتیم بعد وارد مبارزه می‌شدیم. یعنی در سن و سالی بودم درسته مثلاً ۱۶ سالمو تموم شده بود. دیگه وارد کلاس یازدهم و دوازدهم که شروع کردم فعالیت کردن آگاه می‌دونستم که این ممکنه توش دستگیری داشته باشه. شکنجه داشته باشه، زندان داشته باشه و آگاهانه پذیرفتم که اومدم تو این راه…

**

قسمت دوم :  مصاحبه با ابوالقاسم رضایی.

ابوالقاسم رضایی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران در مصاحبه‌ای با «تلویزیون ایران آزادی» از تجربیات و خاطرات خود در بیش از ۵۰سال مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ سخن گفت. خانواده رضایی‌ها که از بنام‌ترین خانواده‌های حاضر در میدان مبارزه با دیکتاتوری شاه بودند،در دیکتاتوری شیخ نیز در صف نخست مبارزه حاضر بودند و هستند.  شمار زیادی از اعضای این خانواده در نبرد با دو دیکتاتوری به شهادت رسیدند. ابوالقاسم رضایی در این گفتگو برخی زوایای ناگفته و پنهان نیم قرن مبارزه سازمان مجاهدین و دیگر مبارزان راه آزادی را  با بینندگان به اشتراک می گذارد.

در این شماره سایت«ایران آزادی»، بخش دوم این گفتگو را در اختیار خوانندگان قرار میدهیم و در روزهای آینده قسمت‌های بعدی را منتشر خواهیم کرد.

تجربیات نیم قرن مبارزه برای آزادی

سوال: چه توصیه‌ای دارین؟ یعنی چه تجربه‌ای دارید که فکر می‌کنین ممکنه به درد جوانان یا اون کسانی بخوره که الان می‌خوان مسیر همین مبارزه سیاسی رو انتخاب بکنند؟

پاسخ: اولش بگم راستش اینه که من خودم از مبارزاتی که این روزها جوونا می‌کنن درس می‌گیرم چون جوونایی که توی کانون شورشی داخل ایران فعالیت می‌کنن واقعاً باید با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کنن و تضادای زیادی رو باید حل کنن. به این جهت فکر می‌کنم اونام مثل هر کسی که در بطن مبارزه است این جمله رو خوب می‌فهمن.

من یک جمله‌ای از برادر مسعود رجوی هست تو اتاقم زدم و هر روز بهش نگاه می‌کنم. که نوشته «مبارزه یعنی در میان جبرها انتخاب کردن و جنگیدن، موقعیت خود رو تصحیح کردن دوباره جنگیدن و ۱۰۰ باره جنگیدن و سرانجام پیروزی».

مبارزه چیست؟

 پس از سال‌ها قرار داشتن در بطن یک سازمان انقلابی مثل مجاهدین باید بگم که این جملات رو با تمام وجود احساس می‌کنم. این کاریه که ما روزمره می‌کنیم. جمع‌بندی، تصحیح، جبرا رو کنار زدن. ببینید اگه مبارزه کردن ساده بود لابد الان عدد ما باید به صدها هزار بلکه بیشتر می‌رسید. چون ببینید تو شرایط اختناق و دیکتاتوری مهم‌ترین جبری که ما باید برش غلبه کنیم جو رعب و وحشت و سرکوبیه که دیکتاتورها برقرار می‌کنن.

حالا چه زمان شاه چه زمان آخوندا. اینا سعی می‌کنن که با ایجاد وحشت وانمود کنن که شما نمی‌تونین کاری بکنید. بر همه چیز مسلطن و کسی تکون نمی‌خوره و می‌خوان همه رو اسیر این جو بکنن.

 فقط اجازه بدین یه چیزم اضافه بکنم که درسته که رژیم ضد بشری آخوندی یک رژیم وحشی آدمکش و رژیم اعدام و شکنجه است. ولی در مقایسه با دورانی که من و نسل ما پا در راه مبارزه گذاشتیم امروز یک عامل بسیار مثبت برای انتخاب مبارزه کمک‌کار جووناییست که می‌خوان پا در راه مبارزه بذارن و اونم فرهنگ و تجارب و سنت و ارزش‌های مبارزاتیه که طی ۶۰ سال نبرد نسل‌ها بر علیه شیخ و شاه آفریده شده و الگوهایی که آفریده شده و مبارزه‌ای که هر لحظه حضور داره من جمله ده‌ها هزار شهید که تقدیم راه آزادی شده. این خب یک پشتوانه بسیار بزرگی برای ما برای نسلیه که می‌خواد وارد مبارزه بشه.

ضرورت یک سازمان انقلابی

سوال؛ درسته چون الانم که آدم نگاه می‌کنه و یه مقداری هم که خب تاریخ رو همون طور که گفتم از طرف راویان بدون غرض و منظور می‌خونه میبینه، می‌فهمه که چقدر مشکلات اون موقع به خاطر نبود سازمانهای انقلابی زیادتر بوده و الان خب هست. اما اجازه بدین یک گام دیگه یعنی یه خورده دیگه بریم عمیق‌تر یک سؤالی رو بپرسم ازتون، خیلی‌ها این روزها می‌بینیم و می‌شنویم که وضعیت الان ایران رو مقایسه می‌کنن با قبل از سال ۵۷.

خب به هر حال به طور واقعی هم میشه در تصاویر یعنی میان استناد می‌کنن به یک سری تصاویر و فیلم‌ها یه سری حداقل‌های آزادی‌های اجتماعی رو میگن خب اون موقع بود الان نیست وضعیت اینجوری بود اون موقع نبود به هر حال یه سری چیزایی که در ظاهر شاید درست باشه و وضعیت اقتصادی هم خب تفاوت داشت، هرچند که میشه درباره اون هم صحبت کرد و به ریشه‌هاش اشاره کرد که نه اینطورم نبوده.

اما می‌خواستم بپرسم ما به عنوان یک جوان یک جوان مثلاً ۱۶- ۱۷ ساله که به هر حال نگرانیش هرچند اولش گفتیم فقرو می‌دیدیم ولی خب به طور عام نگرانی جوان‌ها اون موقع به این میزان که الان هست موضوع فقر نداری مثلاً یک دونه یه قرص نان هفت هشت ده هزار تومنی یا یک دونه تخم‌مرغ شش هفت هزار تومنی نبود به هر حال. انگیزه خودتون برای انتخاب مبارزه و وارد شدن به این مسیر به خاطر اینکه عموماً هم در تقابل با روند عادی زندگی جامعه اون دوران بود انگیزهتون چی بود؟

نگاهی به وضعیت اجتماعی اقتصادی دیکتاتوری پهلوی

پاسخ: ببینید خوبه خوب سؤالی کردین. این‌که زمان شاه از نظر اقتصادی اوضاع خوب بود و اینطوری که طرفداران رژیم ساقط شده پهلوی وانمود می‌کنن اوضاع خیلی گل و بلبل بود. این یه دروغ آشکاره.

ببینید اگر میگن برای ایجاد یه حرکت تو جامعه باید شرایط عینی آماده باشه. شرایط عینی یعنی همین اختلاف طبقاتی، فقر، گرسنگی چیزای مردم اگه جامعه‌ای در رفاه باشه که این چیزا رو نیاز، یعنی مبارزه‌ای اصلاً توش شکل نمی‌گیره که اگه وضع مردم همه خوب باشه یعنی وضع خوب باشه فقط اختناق حاکم باشه این دو تا اصلاً چنین چیزی عملی نیست.

اون حکومتی که به فکر مردمه و وسائل آسایش مردمو فراهم می‌کنه به خصوص تو ایران ایرانی که رو دریای نفت بوده و به لحاظ درآمد مشکلی نداشته ولی فساد حکومت چپاول و اختلاف طبقاتی شدید اتفاقاً یه چیز یکی از چیزایی که به ما انگیزه می‌داد این بود که می‌رفتیم شمال شهررو می‌دیدیم بلند می‌شدیم نیم ساعت با موتور یا با ماشین می‌رفتیم جنوب شهر تفاوت اینجا تا اونجا بود، یعنی خیلی تفاوت زیاد بود کسایی که گوشه خیابون از فرط گرسنگی می‌مردن تو همون گودهای جنوب شهر تهران بود.

در مقابل اون رفاه و آسایشی که یه قشر کمی فکر می‌کنم اون موقع‌ها آمارگیری کرده بودن که فقط یک درصد جامعه ۵۰ درصد ثروت جامعه رو به خودشون اختصاص داده بودن. این حرفایی که دارن می‌زنن اینا دروغ آشکاره که اون موقع گل و بلبل بوده. من فکر می‌کنم تو دفاعیات مجاهدین تو دادگاه بود. دفاعیات خود مهدی هم بود، از گرسنگی که توی بلوچستان و سیستان می‌گفت. یعنی اقتصاد شاه حول منافع بیگانه بود.

منابع مردم ایران در خدمت بیگانگان

نه در خدمت مردم ایران. مثلاً من شنیده بودم که دشت خوزستان می‌تونست تمام گندم تمام ایرانو بده. ولی فکر می‌کنم تو دفاعیات مهدی هم بود که اختصاص داشت به کشت مارچوبه که مصرف کارخونه‌های خارجی بود تا اینکه مصرف تو ایران داشته باشه یا در سهم مردم از درآمد نفت اونچنانی نبود مردم بچه‌ها توی سیستان بلوچستان مناطق محروم مثل کردستان حتی بچه‌ها شنیده بودم تو سیستان بلوچستان بچه‌ها علف می‌خورن از فرط گرسنگی.

یعنی اصلاً این فضای دروغینی که طرفداران سلطنت میگن هیچ پایی در واقعیت نداشت. فساد شدید دستگاه‌های وابسته به شاه خرج‌های کلان دستگاه شاه در مقابل گرسنگی به خصوص توی مناطق محروم اینا که ما شاهد بودیم همه. جالبه که اینا هنوز عده زیادی از مردم سن و سالشونه که اون زمان یادشونه بعد حالا اینا اومدن دروغ آشکار میگن می‌دونین که مردم شهرهای جنوب ایران اکثراً به دلیل فقر مهاجرت می‌کردن به کشورهای حوزه خلیج فارس چون کار نبود و اصلاحات ارضی شاه هم کشاورزی ایرانو داغون کرده بود چون اون یه هدف دیگه‌ای رو دنبال داشت و کشاورزی روستاها رو اصلاً تخریب کرده بود

و وضعیت به این صورت بود من اینجا یک مثالی یادم اومد. توی انقلاب الجزایر می‌دونین که یه عده خب با استعمارگرا همکاری می‌کردن. از نظر مردم خائن محسوب می‌شدن. بعد از سرنگونی خب اینا مورد تنفر مردم بودن. اینایی که به اصطلاح با استعمارگرا همراهی می‌کردن علیه مردم. یه کتابیه به نام برترین جهاد (افضل الجهاد) فکر می‌کنم مال عمار اوزگان از مبارزین الجزایریه که وقایع اون انقلابو نوشت.

در ابتداش یک جمله‌ای نوشته که پسر به پدر گفت بیا جامه شریفان به تن کنیم. یکی از این خونواده‌هایی که مورد تنفر بوده پسره ناراحت بوده به باباش میگه که خب چرا ما نمیایم از این گذشته بکنیم و جامه شریفان به تن کنیم؟ ماهم آدمای درست حسابی بشیم. پدر گفت بگذار آنها که ما را می‌شناسند سر به زمین بگذارن بعد این کارو بکنیم.

شاه زمینه ساز ورود خمینی

حالا این سلطنت‌طلبا و شاهیا و اینایی که ادعا دارن که زمان شاه گل و بلبل بود بیان اول بذارن این افرادی که اون شاهد اون زمان بودن سر به زمین بذارن وگرنه اگر داستان گل و بلبل بود پس کودتا علیه دکتر مصدق چی بود؟ یعنی تو تاریخ ایران بعد از مشروطه یک حکومت ملی بوده اونم حکومت مصدق مردم قبول دارن. خب اینو کی سرنگون کرده؟ شاه سرنگون کرده بعد یک لایه‌ای از روشن‌فکران رو کی کشته؟ شاه چرا کشته؟ فقط به خاطر اینکه اعتراض کردن.

کدوم عملیات مسلحانه بوده که باعث و بانیش این باشه. خب مصدق که یک آدمی بود با شیوه‌های پارلمانی و دموکراتیک می‌خواست کارو پیش ببره برای چی سرنگونش کردن بعد از مصدق تمام حرکت‌هایی که بود تو جامعه سرکوب شد. یک لایه‌ای بعد از کودتای ۲۸ مرداد تو ایران شکل گرفته تو مجاهدین شهید حنیف نژاد و بنیان‌گذاران که همین روزا سالگرد شهادتشون بوده که شاه کشته بعد توی مارکسیستهام سازمان فداییا خب یه قشری رو اینا رو شاه کشت.

اگر امروز حالا سلطنت‌طلبا اومدن از جنایات آخوندا نتیجه‌گیری می‌کنن که اون زمان خیلی بهتر بوده باید گفتش ببین شما باعث وضع موجود شدید. یعنی شاه با کشتن یک قشری از روشن‌فکران پیشتاز مبارزه، راهو باز کرد برای آخوندا. زمان سال ۵۷ که در اثر قیام مردم و البته مبارزات اون زمان که توسط سازمان مجاهدین و چریک‌ها انجام میشد. جامعه تکون خورد و باعث سرنگونی شد در واقع پیشتازا قبلش کشته شده بودن توسط شاه خب برای چی برای چی کشته؟ مثلاً سلطنت‌طلبا بیان بگن علت شکنجه و اینا چی بود؟ اینا رو می‌تونن کتمان بکنن. من خودم یه شاهدش….

ادامه دارد


🌴براندازیم  #تيك_تاك_سرنگوني    #قیام_تنها_جوابه  

🍏# مجاهدین_خلق ایران #ایران  #  کانونهای شورشی

🌳# MaryamRajavi  # IranRegimeChange   

🌻 پیوند این بلاک  با  توئیتر BaharIran@ 7