تهوع تاریخی پایان ندارد - باید ایستادگی کرد، و جهان را با مقاومت ساخت با میتوان وباید -آ فرینش انسانی نو در جهان ...: عادل عبیات
تهوع، نام دیگرِ لحظهایست که جهان باید بیپدر از نو ساخته شود. در این نوشتار از همین لحظه شروع میکنم، لحظهای که سارتر در رمان تهوع، هستی را بیپرده بر انسان فرو میریزد، لحظهای که جهان با تمام عریانیاش با مرگ خدا و کشتن پدر، چون وزنی سهمگین بر شانهی سوژه فرود میآید و آزادی، نه بهمثابه امتیازی ازلی، که بهعنوان محکومیتی عریان پدیدار میشود، محکومیتِ ماندن، ساختن معنا و زیستن در جهانی که نه افقی را وعده میدهد و نه مرکزی برای تکیهگاه باقی میگذارد و از همین مسیر پلی میزنم به مسعود رجوی، به لحظهای در تاریخ ایران که انقلاب، پدر را از تخت به زیر کشید و ملتی که قرنها در سایهی سلطنت_شریعت زیسته بود، ناگهان در خلأیی هولناک رها شد، لحظهای که در آن سیاست دیگر تداوم سنت نبود، که امکان برساختن جهانی بیپدر و بیمرکز را فریاد میزد.
رجوی را در متن همین تهوع بر کفهی ترازو مینشانم، تهوعی که نه روانی بود و نه فردی، که تاریخی و جمعی بود، لحظهای که انقلاب با همهی شور و خون و وعدههای رهاییبخشاش، چنان شتابان در آغوش استبدادی تازه سقوط کرد، ولی رجوی تصمیم میگیرد که به گذشته بازنگردد، نه به شاه، نه به سنت، نه به روایتهای کهنهی پدرسالار، که در دل همین استیصال و اضطراب، زبانی تازه و نظمی نو بسازد، زبانی که در آن سیاست دیگر ادامهی الهیات یا سایهی سلطنت نباشد، که تلاشی باشد برای آفرینش انسانی نو در جهانی بیپدر.
سارتر در رمانش نشان میدهد که تهوع آغاز آزادی است، اما آزادیای که نه امن است و نه آرام و رجوی نیز در دل همین تهوع تاریخی، امکانی برای قدرتی جست که نه وامدار سنت بود و نه دستبوس خدایان کهن، که قدرتی که از دل انکار و عصیان و اضطرابِ آزادی زاده میشد. در همین تقاطع روانیست که پل میان سارتر و رجوی شکل میگیرد، هر دو در برابر جهانی بیپناه ایستادند، یکی در ادبیات و دیگری در میدان خونین سیاست، یکی با کلمات و دیگری با ارتش و سازمان و پروژهای که میخواست بیپدری تاریخِ ایرانیان را نه بهانهای برای بازگشت، که نقطهی شروعی تازه کند.
از این زاویه تهوعِ سارتر و رجوی هر دو لحظهی سقوط معنا و میل به آفرینش معنایی تازهاند، یکی در زبان ادبیات و هستیشناسی، دیگری در متن انقلاب، مقاومت، زخم و تبعید و شاید در همین پهنه است که رجوی نه صرفاً بهعنوان عنصری سیاسی، که بهمثابهی سوژهای شورشی و تاریخی فهم میشود، سوژهای که از دل همان تهوع برخاست تا تاریخی را بازنویسی کند که هیچ دستی از بالا امضای آن را تضمین نکرده باشد، چهکه تهوع، چه در پهنهی ادبیات و چه در میدان خونین سیاست، تنها لحظهی انزجار نیست، که شکافیست که در آن جهان از مرکز خالی میشود تا رهایی از استثمار و آزادی، بیپناه و بیضمانت، بهمثابهی محکومیت بر دوش انسان فرو آید و مسعود رجوی در متن همین شکاف، در دل همین اضطراب بیپدری مقاومت میکند، نه برای نشستن بر چهارپایهی لرزان قدرت، که برای برساختن جهانی که هیچ امضای پدری، هیچ سایهی خدایی و هیچ روایت کهنهای نتواند دوباره بر آن سلطه بیابد.
تهوع تاریخی پایان ندارد، هر نسلی در شکاف میان سقوط معنا و میل به آزادی گرفتار میشود، هیچ ضمانتی هم نیست که در این لحظهی تاریخی، آزادی در دهان همان پدرِ کهنه بلعیده نشود. تاریخِ بیپدر، تاریخِ بیپناهی است و در همین بیپناهی است که باید ایستادگی کرد، تا جهان را نه به نام وعدهای ازلی، که با مقاومت باید ساخت و شاید در همین منطق است که تهوع، از سارتر تا رجوی در این نوشتار، نه پایان، که ایستادگی برای آفرینش جهانِ بیمرکز است، جهانی در غیاب پدر، در انکار سنت و در سقوط خدا.
#تهوع - #عادل_عبیات #با_میتوان_و_باید
🟢 # مرگ_بر_خامنهای
🍏# مجاهدین_خلق ایران # کانونهای شورشی
🌳 # مریم رجوی #ایران
🌻 پیوند این بلاک با توئیتر BaharIran@ 7