"یک قرن در مدار لحظه" : عادل عبیات
تاریخ ما نه از فقدان قهرمان، که از غیبت نهاد خونریزی کرده است، سیاستی که در لحظه متولد میشود و در همان لحظه میمیرد.
در این نوشتار میخواهم از لحظهای شروع کنم که تاریخ معاصر ایران نخستینبار سیاست را به خیابان آورد، از مشروطه تا ملی شدن نفت، از انقلاب ۵۷ تا اصلاحات و نشان دهم که چگونه تمام این یک قرن، چیزی نبود جز تکرار یک شکست که بر گردِ کاریزما شکل گرفتند و در غیاب همان کاریزما فرو ریختند، جبهههایی که نه به تشکیلاتی سازمان یافته بدل شدند، نه به ماشین قدرتی که بتواند لحظه را به تداوم بدل کند. جبههها با وعدهی وحدت میآیند، احزاب را در خود حل میکنند، استراتژیهای درازمدت جریانهای سیاسی را در پای تاکتیکهای موقتی قربانی میکنند و با مرگ کاریزما، همهچیز را بر زمین میریزند، گویی سیاست در این جغرافیای نکبت هرگز به نهاد بدل نمیشود، هرگز به تداوم تن نمیدهد و در مرز میان ظهور و سقوط، میان لحظه و تاریخ معلق میماند. اما تراژدی آن نیست که گفته شد، کهآناستکه، جریانهای سیاسی نهفقط درک نکردهاند که مسئله از ابتدا نه مصدق بود و نه خاتمی، که هردو هیچ جریانِ سیاسییی را نمایندگی نمیکردند، که همان ناتوانی ساختاری در فهم سیاست و قدرت است، که با سماجتی بیمارگونه به ساختن بتهای سیاسی ادامه میدهند، بیآنکه حتی لحظهای بایستند و بپرسند چرا یک قرن است که همهچیز در نبود یک سازمان سیاسی فرو میریزد، گویی تاریخ را نه برای یادگیری، که برای مومیاییکردن چهرهها میخوانند. اما حقیقت تیغی در گلوست، در این منطق نه فقدان قهرمان، که غیبت نهاد است که آینده را میسوزاند و این پرستشهای بیحاصل، چیزی جز تکرار اگزیستانسیال شکست نیست، شکست در فهم سیاست بهمثابه ساختن، بهمثابه تداوم، بهمثابه عبور از لحظهای که همیشه در مرز ظهور و فروپاشی میماند. از این مسیرِ شکستخورده در ایران پا را فراتر میگذارم و به نمونههای جهانی سر میزنم. به حزب سوسیالدموکرات آلمان، به کنگره ملی آفریقا، به جنبش مقاومت فرانسه و حزب کمونیست ویتنام، تا ببینیم آنجا که قدرت بر ستون سازمان ساخته شد، چگونه توانست رژیمها را پشت سر بگذارد و دولتهای نوین بنا کند و از این مقایسه بازمیگردم تا بگویم اگر امروز هم جبههای در راه و در کار باشد، باید نه سایهی فرد، که چترِ سازمان را بر سر داشته باشد وگرنه تکرار همان تاریخِ خواهد بود، با همان فرجام محتوم.
از روزی که نخستین فریادهای مشروطه در کوچههای تهران پیچید تا لحظهای که اصلاحات با لبخند و عبای خاتمی در دههی هفتاد خورشیدی به خیابانها امید تزریق کرد، ما مدام درگیر یک خطای تاریخی بودهایم، ساختن جبهههایی که بهجای تکیه بر استخوانبندی سازمان و حزب، بر محور کاریزمای یک فرد شکل گرفتند، جبهههایی که با رفتن آن فرد، مثل خیمهای بیستون فرو ریختند و در خاطرهی سیاسی ما جز سایهای از لحظههای پرشور، چیزی باقی نگذاشتند.
مشروطه با همهی قهرمانانش، از ستارخان و باقرخان تا تقیزاده، نتوانست به تشکیلاتی مدرن بدل شود، هیچگاه به ساختاری نرسید که قدرت را نه فقط در لحظهی انقلاب، که در فردای پیروزی سازمان دهد. جبهه ملی با مصدقِ غیر تشکیلاتی در مرکز، ائتلافی بود از گروهها و احزابِ بیاستخوان که با کودتا فرو ریخت، چون آنچه آنها را کنار هم نگه داشته بود نه نظم تشکیلاتی، که جاذبهی شخصی یک رهبر بود و رهبر که رفت، همهچیز هم بر باد رفت. اصلاحات، با لبخند خاتمیِ غیر تشکیلاتی و زبان نرم جامعه مدنی، همان مسیر را رفت، با همان بیساختاری، با همان وابستگی به فرد، بیآنکه درک کند که قدرت جز با سازمان، جز با انضباط، جز با ساختن ماشین سیاسی، به دست نمیآید.
تاریخ ما در لحظههای پرشور آغاز میشود، اما هیچگاه به ساختار نمیرسد، هر بار رهبر سقوط کند، ما دوباره در خلأ میایستیم، گویی زمان در این خاک محکوم به آغازهای بیانتهاست، به لحظههایی که میدرخشند و میمیرند، به چرخهای که در آن هیچچیز به نهاد، به قدرت، به تداوم بدل نمیشود.
اما آنسوی جهان مسیر دیگری رفت، حزب سوسیالدموکرات آلمان، ستونهایش را در قرن نوزدهم بنا کرد، سرکوب بیسمارک را تاب آورد، در جمهوری وایمار قدرت گرفت، با نازیها سرکوب شد و بعد از جنگ جهانی دوباره برخاست، چهکه سازمان از رهبران بزرگتر بود، چهکه قدرت در فرد حل نمیشد، که در شبکهای از نهادها و احزاب تنیده شده بود که توانستند هم سقوط و هم بازگشت را تاب بیاورند.
در آفریقای جنوبی ماندلا قهرمان بود، اما کنگرهی ملی آفریقا پیش از او بود و پس از او ماند، چهکه قدرت در این کنگره نه در فرد، که در ماشین سازمانی ادامه پیدا کرد و همین ماشین بود که رژیم آپارتاید را بلعید و دولت نوین را ساخت.
🟢 # مرگ_بر_خامنهای
🍏# مجاهدین_خلق ایران # کانونهای شورشی
🌳 # مریم رجوی #ایران
🌻 پیوند این بلاک با توئیتر BaharIran@ 7