سلام بر نیسمن، شهید صلح و بشریت در مقابله با تروریسم، شهیدی در ردیف شهیدان مردم و مقاومت ایران علیه بنیادگرایی و تروریسم برخاسته از آن
نگاهش که میکنم احساس صمیمیتی شدید میکنم. آیا این صمیمیت بهخاطر چهره اوست؟
دلم میگوید خیلی چهرهها هست که این احساس صمیمیت را به تو نمیدهد. در این راز دیگریست.
می پرسم پس از چیست: میگوید: او از جنس خود شماست.
می گویم بابا! او اهل آرژانتین است! ما اهل ایرانیم! چگونه از جنس ماست؟
میگوید: بسیار کسان هستند که «ازدورترین فاصله، نزدیکترینند»
دیگر طاقت جدل ندارم. میفهمم چرا میگوید، راست میگوید. آخر کشته عشق است. از چهره عکس ساکتش صدا میآید که میگوید:
اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم
میان حلقه عشاق ذوفنون باشم
به دست گیرم آن ذوالفقار پرخون را
شهید عشقم و اندر میان خون باشم»
بله! وقتی از حق دفاع کنی، هرکجا باشی، با عاشقان همخانه ای. مهم این است که حیلتهای رایج جهان تجارت و خیانت و رذالت را رها کرده باشی. از زدو بندهای تاجران جهان متنفر شده باشی «وندر دل آتش درآ» مده باشی. و آنوقت شهید عشق میشوی.
نگاهش که میکنم احساس میکنم خیلی دوستش دارم. درست مثل همه شهیدان که نگاه به چهرهشان با ستایش همراه است. آخر، حق که مرز نمیشناسد، پرچمی است که بر پاکردنش قیمت میخواهد و در هر زمان و مکانی که این قیمت را بدهی، چه عیسای پیامبر، چه حسین بن علی و چه راهپویای آن راهبران باشی از آن روز تا به امروز، چه کوچک خان باشی و چه موسی و اشرف و چه طاهره طلوع و چه... چهرهات ستایش آمیز میشود.
چون از قافله شهید آزادی میشوی. بهخصوص که بهخاطر افشای جنایتکارانی مثل سران رژیم ولایتفقیه شهیدت کرده باشند. آنوقت مطمئن باش که خونت نمیخسبد. چرا که آن آهو میشوی کز ناف تو،
ریخت این صیاد خون صاف تو! و من در عکس تو و در چشمان تو میشنوم که میخوانی:
«آنک کشتستم پی مادون من،
مینداند که نخسپد خون من
بر منست امروز و فردا بر ویست
خون چون من کس چنین ضایع کیست
گر چه دیوار افکند سایهٔ دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا».