کودتای ننگین هفده ژوئن ٢٠٠٣ که با هدف تمام کردن کار مقاومت از طریق جدایی سر از بدنه و قطع شریانهای مالی مقاومت طراحی شده بود، بیش از هر عاملی با حضور و فداکاری بی نظیر و غرور انگیز اعضا و بویژه پایه اجتماعی مقاومت نقش بر آب گردید. برای جبران این شکست خفت بار، اطلاعات آخوندی بطور جنون آمیزی به تهاجمات خود بر علیه مجاهدین شدت بخشید و البته مخدوش کردن چهره رهبری مقاومت در کانون این تشبثات دشمن ضد بشری قرار داشت. به موازات این اقدامات رذیلانه، ایادی رژیم با استخدام مزدوران و خائنین و استفاده از چتر حفاظتی سیاست شوم و استعماری مماشات، پرونده های متعددی را در راستای شیطان سازی از مجاهدین به راه انداختند.
خلع سلاح رزمندگان ارتش آزادی بخش ملی ایران و شرایط فوق العاده دشواری که در "منطق غیر مجاهدی" و عادی هیچگونه چشم انداز روشنی بر آن متصور نبود از یک سو، و اعمال محدودیت های فلج کننده "جبهه متحد چپاولگران جهانی" بر علیه مقاومت، سبب بروز درونمایه تسلیم طلبانی گردید که به موازات پشت کردن به جبهه مقاومت "دریچه ای" به سوی رژیم گشودند. اسماعیل یغمایی که تا هنگام بودن با مجاهدین و مقاومت و تنفس از هوای حیاتبخش انقلاب ، مقاومت و فدا، مستقل از هر زاویه ای که با آنها داشت، مرزبندی با رژیم را از خطوط قرمزعبور ناپذیر خود می دانست، در کش و قوسهای این جنگ و کارزار تمام عیار سیاسی به ناگاه "دریچه"ای را به روی قاتلان مردم ایران در "انجمن نجات" گشود و از این طریق قدم در مسیری گذاشت که گذر زمان تنها بر شتاب انحطات او می افزاید. در شرایطی که دژخیمان رژیم در تکاپوی تهیه اسناد دست اول محکمه پسند بر علیه "گروهک تروریستی منافقین" بودند تا با یاری چپاولگران جهانی؛ همان انگلهایی که زندگی اشرافی شان از جیب دخترکان کارتن خواب ما تأمین می گردد، بساط مقاومت را در هم بپیچند، یغمایی مقوله "مرگ های مشکوک در تشکیلات مجاهدین" را برای ارائه تقدیم میکند! او که در تمامی نوشته هایش وقیحانه مجاهدین را بخاطر زیر پا گذاشتن اخلاق و مروت انسانی آماج حملات سخیف و رذیلانه خود قرار می دهد، با این کار به همسویی آشکار خود با شکنجه گران و قاتلان مردم ایران مهر تأیید می گذارد. بدون تردید دژخیمان رژیم از آن پس برای در هم شکستن مقاومت زندانیان مقاوم بویژه زندانیان قهرمان مجاهد، در حین فرود آوردن ضربات کشنده شلاق بر پیکر آنها، برای "سرعقل آوردن" مجاهد در بند و شکستن مقاومت او از سند ارائه شده توسط یغمایی "منتقد" نهایت بهره برداری را خواهند کرد و از بابت ارائه این ابزار شکنجه روانی زندانیان اسیر وامدار یغمایی خواهند بود. اینکه چگونه خیانت به آرمان شهدا و ارتباط با عوامل وزارت بدنام اطلاعات و "انجمن نجات"، فردی حتی در قواره یغمایی را از ارزشهای انسانی و مروت و وجدان تهی کرده و او را تا بدانجا به رذالت می کشاند که بر اعتقادت و تجربیات عینی خود چشم بر ببندد، کافی است نگاهی داشته باشیم به موضع یغمایی از قضا در مورد مقوله مجازات اعدام در تشکیلات مجاهدین. یغمایی در نوشته ای که بعد از شبه کودتای ١٧ ژوئن ٢٠٠٣ تحت عنوان "چند نكته وچند سانتيمتر از واقعيت، كندوكاوی در باره ماجرای هفده ژوئن، دستگيری مجاهدين در فرانسه و برخي قضايای پيرامون آن"منتشر کرد، از جمله می نویسد: "حتي يك نمونه اعدام وجود ندارد. در درون مقاومت ايران طی بيست و پنج سال مبارزه نمونه ای از اعدام وجود نداشته، مجاهدين مخالفين فكری خود را نه شكنجه داده و نه اعدام كرده اند، آنان حتی دشمنان مسلح اسير شده خود، پاسداران بسيجی ها و مزدوران حكومت آخوندی را به عنوان مهمان نزد خود نگهداشته، با محبت و انسانيت با آنها برخورد كرده و سپس آنها را رها كرده اند. در طول مبارزات و عمليات ارتش آزادی تمام اسيران پس از مدتی آزاد شده اند واين حقيقتی ست كه تمام مراجع حقوق بشری از آن با خبرند." در جای دیگر در همان کتاب می نویسد: "نمونه برخورد با قاتل يك مجاهد. در سال ١٣٦٦ من در معيت دكتر هزار خانی در سليمانيه به ديدار شماری از اسيران ارتش آزادی بخش رفتيم. در اين سفر كار من خبرنگاری بود و به مدت شش روز در ميان اسيران كه مجاهدين به آنها مهمانان خطاب می كردند ماندم و با آنها صحبت كردم و گزارشی تهيه كردم كه فكر ميكنم تحت عنوان« شش روز در ميان از جهنم نجات يافتگان » در نشريه مجاهد درج شد. مسئول اين مهمانسرا در ان هنگام آقای محمد سادات در بندی بود. در اين مهمانسرا به مدت شش روز من شاهد نمونه بر خوردهای حيرت آوری از ملاطفت مجاهدين با پاسدارانی بودم كه آمده بودند تا خون مجاهدين را بر زمين بريزند . وقتي علت اين همه ملاطفت را پرسيدم سادات گفت اين دستور خود مسعود است. او گفته است ـ نقل به مضمون ـ: هر رزمنده ای كه با اسيران برخورد خشن و غير انساني داشته باشد مواخذه خواهد شد و مورد انتقاد شديد قرار خواهد گرفت، ما نبايد تحت تاثير كششهای فردی اصول انسانی و اعتقادات ايدئولوژيك خود را زير پا بگذاريم . در ميدان نبرد با دشمن تا دندان مسلح بايد جنگيد ولي همين دشمن وقتي به اسارت در آمد تحت حفاظت ما قراردارد، پاسداران خميني پس از دستگيری تحت حفاظت مجاهدين هستند و مجاهدين موظف هستند در موقع انتقال آنها به مراكز نگهداری، غذا و آب خود را با اسيران تقسيم كنند. بعد از اين صحبت، سادات نمونه جالبی را به من معرفی كرد، نام اين اسير را كه بعدها آزاد شد فراموش كردهام ولی سادات به احتمال زياد بايد نام او را بداند. اين پاسداراسير بر خلاف سايرين كه شاد و سر حال مشغول بازي شطرنج يا فوتبال يا ورزش باستاني بودند، در طبقه پائين تختی در آسايشگاه، دراز كشيده و با ريش بلند و سر و وضعي آشفته مشغول سيگار كشيدن بود.در بالاي سر او نيز عكسی به ديوار كوبيده شده بود. من از قضيه چيزی نفهميدم تا اينكه يكی از رزمندگان توضيح داد . او گفت: اين پاسدار از زمره كسانی است كه در اولين لحظات پس از اسارت از فرصتی كوتاه استفاده كرده و مجاهدی را كه او را به سوی صف تسليم شدگان می برده به گلوله بسته و به شهادت رسانده است، بعد از اين قضيه او را دستگير مي كنند. پس از ورود به اينجا او تا مدتي وحشت زده بود و فكر ميكرد اعدام خواهد شد ولي وقتی كه به او گفتند فرمانده ارتش آزادي او را عفو كرده است چنان دچار پريشانی و عذاب وجدان شده است كه عجالتا در تخت خود دراز كشيده و با كسی حرفی نمي زند .آن عكس هم كه كنار سر او به ديوار نصب شده عكس همان مجاهدی است كه به شهادت رسانده است. نمونه برخورد با ماموران نفوذی وزارت اطلاعات فكر ميكنم سال هفتاد و شش بود كه تعدادی از عناصر نفوذی وزارت اطلاعات در ارتش آزادي مورد شناسایی قرار گرفته و دستگير شدند.آنها آمده بودند تا به بهانه پيوستن به ارتش آزادي به شناسایی مراكز مهمات و تسليحات، شناسایی محل استقرار مسعود و مريم، شناسایی مسئولين ارتش آزادی، كسب اطلاعات و امثال اين كارها بپردازند و دست به انفجار، ترور و تخريب و ازجمله مسموم كردن منابع آب و مواد غذائی بزنند ولی تمام آنها شناسایی و دستگير شدند. من فكر ميكنم سرنوشت چنين افرادی در دوران جنگ در ارتشها، حتی در كشورهای اروپایی در دوران جنگ و در سازمانها و ارتشهای آزاديبخش، چيزی جزمحاكمه و مجازات تيرباران نبوده است ولي تمام آنها پس از مدتی به دستور فرمانده ارتش آزادی و زير نظر مقامات بين ا المللی آزاد شدند و به ايران عودت داده شدند." ضروریست بدانیم که یغمایی مطالب فوق را زمانی می نویسد که به گفته خود حدود ١٢ سال پیشتر از آن با تشکیلات مجاهدین خداحافظی کرده بود و خود را تنها متحد سیاسی مجاهدین می دانست، لذا بطور منطقی شهادت او در موارد فوق باید عاری از هر گونه القائات ایدئولوژیک بوده باشد. بنابراین علت این دگردیسی وابتذال انسانی و اخلاقی را باید در تغییر مختصات یغمایی جستجو کرد و بس، خروج از منزلگه دوست و قربانی و گشودن "دریچه" به سوی دشمن و جلاد، حقیقت تلخی که تنها مختص انقلاب و جنبش مقاومت ایران نیست و تاریخ در اینباره با تلخکامی زیاد نمونه ها و سخنهای بیشماری برای گفتن در دل دارد. اما این آخرین مددرسانی یغمایی به رژیم آدمکشان نیست. ظاهرا او از طریق "دریچه" گشوده شده به سوی رژیم و مزدوران رنگارنگش گوش به فرمان بوده تا در صورت مقتضی، خدمات ارزنده تری ارائه دهد و از شرمندگی مزدورانی که به طرق مختلف با او حشر و نشر دارند در آمده و جبران مافات کند. اینجاست که به انتقاد مزدور پیشانی سفید گشتاپوی آخوندی حامد صرافپور نسبت به کم کاری خود واکنش نشان داده و اینبار مجاهدین را به "کلاهبرداری مالی" متهم می کند. مأمور گشتاپوی آخوندی در مقاله انتقادی خود به یغمایی به خاطر جوابيه "ضعیف" او به مقاله حسين توتونچيان از جمله چنین می نويسد: "هرگاه دست به قلم می برید از موضع ضعف است و نتیجه آن جز این نیست که دفاع شما از آقای مصداقی هم در خرواری "دفاع از خود" همراه می شود و ابتدا باید "قسم و آیه" بخورید که "مزدور رژیم" نیستید (و البته از جداشدگانی که خود می دانید!، ابراز برائت می کنید)..... اگر حقیقتاً نگرش خود را تغییر ندهید همچنان در اسارت باقی مانده و آنکس که ذوق می کند رجوی است. به جای اینکه مدام در برابر توهین های فرقه علیه خودتان “گارد” گرفته و به دفاع "از خود" مشغول شده و مستأصلانه درخواست کنید به شما "مزدور" نگویند...." وی آنگاه به یغمایی رهنمود ميدهد كه: “به جای پاسخ به یاوه های چند مواجب بگیر و مدافع حقیر که مبدل به فسیل شده اند، شخص رجوی را با قدرت تمام به چالش بگیرید و افشا کنید. افشای درونمایه "شورای! ملی! مقاومت"، بدون هیچ ملاحظه سیاسی، شما را از این اسارت بیرون می آورد. مهم است بدانیم که با این زوج تروریست، خشونت طلب و سرکوبگر تنها باید با قدرت برخورد کرد که متأسفانه در نوشته های آقای وفایغمایی چندان اثری از آن نیست و بهتر بگویم هیچ اثری یافت نمی شود." (اينترلينك سایت وابسته به وزارت اطلاعات آخوندی، حامد صرافپور ١١ ژانويه ٢٠١٥ انتقاد از موضع ضعف یا اقتدار؟ "نقدی به مقاله اسماعیل وفایغمایی") قبل از پرداختن به نسبت اتهام کلاهبرداری مالی به مجاهدین از سوی یغمایی لازم می دانم موضع نامبرده را در مورد نحوه تأمین منابع مالی مجاهدین پیش از گشودن "دریچه" اش به سوی دشمن یادآوری کنم. یغمایی در کتاب فوق الذکر که بعد از کودتای ١٧ ژوئن – یعنی زمانی که سالها پیشتر از آن دیگر هیچگونه ارتباط تشکیلاتی با مجاهدین نداشت - در رد اتهام کلاهبرداری مالی از جانب دادستانی فرانسه نسبت به سازمان مجاهدین و مسئول امور مالی آن محسن رضایی، می نویسد: "مجاهدين از سالها قبل تا كنون بر اساس پرنسيپهائی كه به آن معتقدند ـ مگر در مواقعی كه مورد حملات ناجوانمردانه قرار گرفتهاند ـ از بردن نام و نشان كسانی كه به آنها كمك كرده اند خود داری كرده و مي كنند، ولي همين قدر اشاره كنم كه در مواردی شخصا شاهد رسيدگی های او به كسانی بوده ام كه سالها از ترك مبارزه آنها گذشته بود و لی مجاهدين به دلايل انسانی در حد مقدورات خود به كمك رساندن به آنها ادامه مي دادند. بايد تاكيد كنم كه در اين رابطه، ابوالقاسم رضائی به واقع، بار يكی از پر فشار ترين و اگر از من بپرسيد آزار دهنده ترين كارها را طی سالهای متمادی به دوش كشيده است و آن هم تماس مستمر و تلاش دائم برای حل و فصل مسائلی از اين قبيل بوده است." وی ادامه می دهد: "من بارها و بارها شخصا شاهد بوده ام كه اين پناهندگان و تبعيديان شريف گاه تا گردن در زير بار قرص از بانكها فرو رفته اند تا بتوانند باری از شانه مقاومت بردارند بايد اينها را ديد و اينهمه احترام و اعتمادی را كه ازحرمت نهادن، بويژه به خونهای پاك هزاران شهيد مجاهد و مبارز ناشی ميشود ارج نهاد. كسي را مي شناختم و مي شناسم كه در يكي از كشورهاي اروپاي شرقي سر و سامانی براي خود داشت و هر از چند وقت يكبار تمام پس انداز خود را به جنبش مقاومت مي داد. حدود پنج شش سال قبل در يكي از سر فصل هائی كه مسعود مشخصا ياری هواداران را طلب كرد. اين هوادار كه پس از مدتها تلاش سر و سامانی يافته ، خانه ای خريده، شركتی به راه انداخته، و با خانمی كه وكيل دادگستری بود زندگی مشتركی را شروع كرده بود پيام داد كسی را بفرستيد تا كمكی را كه ميخواهيد به او بدهم . مدتی بعداو خانه و شركت وتمام هست و نيست خود را فروخت و پول آن را به مقاومت داد و دو سه ماه بعد نيز از همسرش خداحافظی كرد و به سوي رزمندگان ارتش آزادی شتافت از اين نمونه ها كم نيست." برخلاف لجن پراکنیهای مستمر یغمایی بر علیه مجاهدین در "دریچه"اش که در آنها مجاهدین را ناجوانمردانه به زیرپاگذاشتن اخلاق و پرنسیپهای انسانی و عدم تحمل مخالفین و ... متهم می کند، معلوم می گردد که اتفاقا همین مجاهدین به کسانی کمک مالی می کردند که "سالها از ترک مبارزه شان گذشته بود". یغمایی خوب می داند که این کمک ها – منجمله به شخص خودش – نه از طریق کلاهبرداری، که با کار طاقت فرسای هواداران سازمان تأمین می گردید و می گردد. حال بنا بر چه ضرورتی است که یغمایی برای بازپس گرفتن قرض و کمک های مالی همسر انگلیسی اش - خارج از روتین پرداخت مقرر شده - سوگند می خورد که "فقط وقتی آخرین نفس را بر آورم سکوت خواهم کرد". بگذریم از اینکه سوگند یغمایی را باید روی یخ نوشت، چرا که پیشتر از آن نیز بارها سوگند خورده بود که تا آخرین نفس در مرزبندی خونین با رژیم ضد بشری آخوندی پایبند بماند و با آن در جنگ باشد! نیاز به توضیح نیست که نابودی منابع مالی سازمان مجاهدین همواره یکی از الویتهای دستگاه سرکوبگری رژیم آخوندی بوده که در این راستا از هیچ رذیلتی هم فروگذار نمی کند. چه سروهای سرفرازی که در راه تأمین نیازهای مالی مقاومت بر سر دار شقاوت نرفتند. نمونه شهید قهرمان غلامرضا خسروی که تنها برای یاری رساندن به سیمای آزادی جان بر سر پیمان گذاشت، تنها یک نمونه از بیشمار انسانهای شریف و گمنامی است که در جبهه تدارک مالی جنگ با دشمن ضد بشری به شهادت رسیده اند. بعد از شکست تمامی سرمایه گذاری های رژیم و ایادی غارتگر آن در ماجرای پرونده هفده ژوئن و مختومه شدن آن پرونده آخوندی - استعماری از طرف دادگستری فرانسه، رژیم ولایت فقیه به تلاش مضحک جدیدی برای به جریان انداختن پرونده مشابه ای در زمینه به اصطلاح کلاهبرداری مالی برعلیه مجاهدین، آن هم به نمایندگی ازمزدوری که سالها از مرگش می گذرد، در قضاییه فرانسه دست زده است! تقارن زمانی پاچه گیری اخیر یغمایی از مجاهدین و جاروجنجال شرم آوری که نامبرده با همنوایی گشتاپوی بدنام آخوندی و مشتی لمپن، حول این موضوع در "دریچه"اش براه انداخته است، با پرونده سازی جدید رژیم بر علیه مجاهدین در دادگستری فرانسه، را باید بی تردید به حساب هدیه جدید یغمایی برای برآوردن نیاز حقوقی رژیم آدمکشان گذاشت. اما آنچه در منظره سیاسی ایران بیش از هر چیز برجسته است را می توان در چند جمله کوتاه، که درهر کدام البته دنیایی از درد و رنج مردم ما نهفته است، بیان کرد: - ضحاک زمان با بی رحمی و شقاوتی وصف ناپذیر خون می ریزد و شکنجه میکند، - میادین دار و درفش دیگر جزئی از نمایش روزمره آدمکشان حاکم بر میهنمان گردیده است، - فقر و فلاکت و فحشا بیداد میکند، - آقازاده های میلیاردر در بند و بست با چپاولگرن استعماری – همانهایی که تلاش می کنند همچون رژیم در کشورهای دمکراتیک خودشان کلمه مجاهد را جزء لغات ممنوعه جا بزنند تا هر چه بیشتر از سهم کارتن خوابهای ما را صرف زندگی انگلی خود کنند – سرمایه های مردم را هزینه زندگی اشرافی خود می کنند، - زنان شرافتمند ایرانی با شیوه های ضد انسانی مورد اذیت و آزار قرار می گیرند و صورت نجیبشان با اسید متلاشی می گردد، - و در یک کلام ایران ما با تمام فرهنگ و تاریخش در آتش ارتجاع می سوزد و در حال نابود شدن است و ... در این میان قهرمانان مجاهدی هستند جان بر کف که هیچ چیز جز سودای آزادی و تغییر وضع موجود در سر ندارند، امری که آرزوی هر ایرانی شرافتمند است. از سوی دیگر رژیم غداره بندان با تمام قوا کمر به نابودی این قهرمانان بسته است. در شرایط مشابه در تاریخ هر ملتی به کسانی که راه را برای دشمن هموار می کنند و به نحوی از انحاء – خواسته و یا ناخواسته، به چنین دشمن غداری مدد می رسانند، خائن گفته می شود. آری، هر آنکس که باعث شکفتن تبسم بر چهره کریه جلاد می گردد و آه و اندوه را نصیب قربانی میکند، همکار جلاد است و بس! به قول گل سرخ انقلاب مهدی رضایی: "تاریخ سیر تکاملی خود را طی می کند، آنگاه معلوم خواهد شد که ظالم کیست و مظلوم کیست" حسین یقوبی ٧ بهمن ١٣٩٣ |