دهه ى هفتاد، دهه ى انقلابها بود.انقلاب ويتنام مظهر قدرت خلق ها بود و مواضع سياستمدارهاى اروپائى و حتى امريكائى در حمايت از جنبش هاى آزاديبخش اصلا با امروز قابل مقايسه نبود. در سوئد اولاف پالمه با رهبر مبارزين رودزياى سابق ديدار كرد و بر سر ميز آشپزخانه ى خود تعهد دولت سوئد را براى تأمين مالى هزينه ى لباس، چكمه، دارو، مسكن و ترابرى جنبش به اطلاع او رساند. تصور اين قبيل كمك هاى كشورهاى غربى به جنبشهاى جهان سومى الان اصلا وجود ندارد. همزمان با شروع مقاومت مسلحانه ى مجاهدين عليه رژيم ضد بشر اخوندى، موجى از فرهنگ نئو ليبراليستى، صحنه ى سياسى غرب را در نورديد. دوران جنگ سرد به پايان خود ميرسيد و از ابر قدرتى مثل شوروى، تنها يك مجموعه ى بزرگ خشك شده و سنگين وزن به جا مانده بود كه در افغانستان در باتلاق اشتباه محاسباتى گرفتار شده بود و در زمينه ى سياسى و ايدئولوژيك ديگر حرف جديدى نداشت. امريكا در تسليح نيروهاى با سوابق بسيار مخدوش و در ترس از شبح انقلاب در آمريكاى لاتين، به گنداب افتضاح تسليح نيروهاى كنترا با پول و سلاح نفت ملاهاى ايران ،كشيده شده بود. روزگار غريبى بود و هنوز هم هست. ورود مجاهدين و شوراى ملى مقاومت به صحنه ى فعاليت سياسى در اروپا و امريكا و آسيا، از لحاظ سياسى پديده اى جديد بود. از يك طرف، دجاليت خمينى و شعار هاى ضد امريكائى تنوره ميكشيد و نيروهاى چپ را در اروپا مسحور و مغفول كرده بود و از طرف ديگر در صحنه هاى امنيتى و تسليحاتى با دست راستى ترين نيروهاى غرب ، دست در يك كاسه داشت. اولين سئوال خبرنگارها از مقاومت ايران در آن سالها اين بود كه هزينه ى اين مقاومت چگونه تأمين ميشود؟ در حاليكه هر كمك مالى به مجاهدين در ايران خطر اعدام داشت ، چگونه ميشود اين دستگاه را چرخاند؟ شهيد بزرگ حقوق بشر، دكتر كاظم رجوى تعريف ميكرد كه در همان سالها در پارلمان اروپا اول يك ملاقات با يك نماينده از حزب محافظه كار اتريشى را داشته بود كه طرف مقابل "اطمينان" داشت كه مجاهدين از شوروى پول ميگيرند و بلافاصله بعد از آن، در ملاقاتى با نماينده اى از يك حزب چپ ايتاليا، شنيد كه اين طرف هم مطمئن بود كه مجاهدين از آمريكا پول ميگيرند!! "شهيد كاظم تعريف ميكرد كه نميدانست بخندد و يا عصبانى بشود. دجاليت خمينى از وحشيگرى او بسيار كار آمدتر بود.
خوب واقعيت چيست؟ داستان سهل و ممتنع است. مجاهدين براى تأمين مخارجشان جز به مردم ايران و انسانهاى شرافتمند در هر جاى دنيا، به هيچ مقام و دولتى رو نياورده اند. چرا كه كمك هاى دولتى همواره شرايط خودش را نيز تحميل ميكند، اما نيروى انقلابى برانداز كه جرم آن "تلاش براى بر هم زدن تعادل ژئوپوليتيكى" عنوان شده است، به طور منطقى نميتواند در چهارچوب معادلات مالى - سياسى ارباب لامروت دنيا قرار بگيرد.
اين مقدمه را مختصر نوشتم كه زمينه ى حرف خودم را تا حدى روشن كرده باشم. من از همان "ابر قدرت" هاى هستم كه به مجاهدين كمك مالى كرده ام. فكر ميكنم ميزان كمك فرد من در طى ساليان ميليونها كرون باشد، حساب دقيق را خود مجاهدين بهتر ميدانند، هيچوقت برايم جمع زدن اين ارقام مهم نبوده است و حتى برايم اين سئوال مطرح نبوده كه آيا اين كمك مشخص من خرج درمان سرطان يك عزيز مجاهد خلق ميشود و يا يك زندانى فرارى را از زير حاكميت خمينى به محل امنى ميرساند و يا هزينه ى پول تلفن يك انجمن ميشود، اعتقاد داشته و دارم كه اين رژيم بايد سرنگون شود و ابزار سرنگونى اين دستگاه فقط در دست مجاهدين است، اعتقاد داشته ام كه ريختن خون عزيزانم مثل سياوش احمدزاده، فرهاد پرچمى، مسعود نيرومند، غلامحسين چوگانباز و ... و حنيف امامى و سياوش و صبا و زهره، ظلم مجسم بوده است و ميبايست در دادگاه، در محضر يك عدالت ، مورد بازرسى قرار گيرد و به فرجام برسد. اين ظلمى است كه به مردم و ميهنم، بيش از سى و چند سال رفته است،
واقعيت اما اين است كه من يك نفر نيستم، بخشى از يك مجموعه افراد مختلف هستم كه هر كدام به طرز بسيار منحصر به فردى به اين سازمان و رهبرى آن اعتماد كرده و ميكنند و از زندگى روز مره خودشان، ذره ذره تفريق ميكنند و جمع ميكنند و واريز ميكنند و دوباره و دوباره
اين اعتماد، اعتمادى است. كه از آگاهى به جنس و نوع و ماهيت سازمان مجاهدين و رهبرى ان نشأت ميگيرد، مردم ميدانند كه سازمانى هست كه از سر تا به پاى آن، بيش از سى و چند سال در معرض از دست دادن جان و جوانى و سلامت بدن و آرامش تن بوده است، اما از كلام سرنگونى و استقلال كوتاه نيامده است، اين تعهد مشخص نسل ما به آيندگان ايران هست كه در زمانى كه سموم ارتجاع و استعمار تن وپيكر ميهن ما را مورد تهاجم قرار داده بود، ما چه كرديم؟ من چه كردم ؟ در عالم فرض من خودم را در مقابل درب خانه ى فريار شجاعتى ميبينم ، همان درب منزل در محله ى بابا كوهى شيراز كه مقابل همان در باريك، تن باريك فريار را به دار كشيدند تا جوانان اين محل بترسند و معتاد شوند و پوسيده شوند و كسى از ايشان ياراى مقابله با پاسداران را نداشته باشد. فرض ميكنم كه در مقابل اين در، دوباره مثل ان سالهاى ٥٩ ايستاده ام و زنگ ميزنم و مادر فريار مرا مى بيند و سئوال ميكند "ديدى با پسر نازنينم چه كردند؟ تو كه دوستش بودى، چه كردى؟" و يا به پيش مادر فرهاد پرچمى بروم كه از شباهت فرهاد با من ميگفت كه به نظر من فقط مو هاى ما شبيه بود و مادر موهاى من را در دست گرفته بود و ضجه ميزد "كه ميدانى كجا او را خاك كرده اند؟ براى او، تو چه كار كرده اى، تو كه دوستش بودى؟ "و من چه جواب بدهم جز اينكه بگويم مادر، من هم سلاح گرفتم و يونيفرم ارتش آزادى تنها لباس نظامى بود كه بر تن كردم و تلاش كردم و در خيابان ها در سردى و در برف و در باران از مردم پول خواستم و در شبهاى طولانى با مرگ جنگيدم و با بيمارى مردم دست به گريبان شدم و پول جمع كردم و اگر فرصتي بود به ديدار سياسى رفتم و قلمى زدم.
اينها را نوشتم كه يك حقيقت را مجددا ياد آورى كنم. رژيم هم ميداند كه اين مقاومت تنها به خودش و ملاء اجتماعى خودش وابسته است و از اين رو تلاش زيادى ميكند تا با زير فشار گذاشتن، ترساندن و منفعل كردن اين ملاء مقاومت و مجاهدين را زير فشار بگذارد. كمك مالى به مجاهدين در ايران عين عمل مسلحانه تلقى ميشود و تمام تلاش رژيم در خارج از كشور هم اشاعه ى ديكتاتورى ولايت فقيه به نظام هاى اروپايى و امريكاست. مثلا در انگلستان، بنياد خيريه ى ايران ايد كه به قربانيان رژيم كمك ميكرد مورد تهاجم جك استرا قرار گرفت، خبرنگارهاى كه به شغل شريف قلم فروشى مشغول بودند، به غنى سازى افسانه هاى در مورد اين بنياد پرداختند كه مايه ى أوليه آن از وزارت اطلاعات رسيده بود. إيجاد توهم در مورد استقلال مالى مجاهدين، علاوه به ضربه ى تاكتيكى به مقاومت يك هدف بسيار رذيلانه ترى هم دنبال ميكند. هدف اين است كه به مردم إلقاء شود كه "كسى در مقابل اخوندها مقاومت نميكند، ايرانيان فاقد غيرت و حميت مقاومت در مقابل ولى فقيه و بسيجى دهان گشاد و قاضى مرتضوى و لاجوردى و پاسدارهاى اسيد پاش هستند، مجاهدين كه هم مقابل رژيم هستند، حتما بايد مزدور عراق و اسرائيل و شوروى و امريكا و ... باشند"، از اين منظر هست كه مزدوران وزارت اطلاعات در انگلستان مثل خدابنده و آن سينگلتون به روى آن سالها تبليغات ميكردند و ميكنند. حالا گروه قرى (قصيم، روحانى، يغما رفته) هم به اين كاروان پيوسته و علاوه بر وقاحت خاص الخاص آخوندى در پول مردم را خوردن و به روى خود نياورده، مدعى كه بيائيد و منابع مالى خود را به ايشان و كلاء مستقل ايرانى! معرفى كنيد وگرنه الدرم بلدرم! حكم بيست و چند مرجع قضائى بين المللى در انگليس و امريكا و اتحاديه ى اروپا و حتى عراق كافى نيست. البته مشخص است كه تاكيد بر قيد ايرانى در خواست حضرات ، دوباره خوانى نعره هاى وزارت اطلاعات هست كه احكام دادگاههاى غربى تابع سياست بوده و پيروزى حقوقى مقاومت نبوده است. به اين خرفتهاى دير از راه رسيده بايد گفت كه اگر زمانى كمكهاى غيبى إرسال ميشد، الان راهپيمايى هاى "دستم بگرفت و پا به پا برد" كرى و ظريف حتى دهان بى بى سى فارسى را هم آب نمى اندازد. دنياى سياست ، دنياى جنگ است و همين، كسى هم از نادم إفسرده و خود پرستى كه در إنكار گذشته ى خود حتى منكر مزدور بودن شاهسوندى است انتظارى ندارد كه حدى از شرف در او باقى مانده باشد، هم او كه علنا مينويسد و شرم هم ندارد كه: "کلاهم را به احترام در برابر همنشین بهار از سر بر میگیرم و به شهامت او در مصاحبه با سعید شاهسوندی درود میفرستم وهمچنین اعلام میکنم به دلیل نهادینه شدن ناراستی، در شما و تشکیلات شما،حرفهای شما را درباره سعید شاهسوندی باور ندارم و این خود اوست که فارغ از حرفها و اتهامات بیست و چند ساله شما باید از حقایق زندگی خود و سرگذشت خود و ضعفهای خود و علل زنده ماندنش سخن بگوید“.
آرى عزيزان، دعواى من با اين موجود بر سر سياست است و انسانيت و استقلال و اين همان چيزى است كه در دنياى وارونه ى بريدگان از انسانيت، به خودفروشى سياسى و بردگى اخلاقى منجر ميشود كه اسماعيل يغمائى نمونه ى آن است، وقتى سليمانى را سردار مينامند، وقتى خامنه اى ولى فقيه مسلمين هست، البته به تواب كلاش مثل مصداقى ميشود گفت فعال حقوق بشر و به نرينه ى خود پرستى مثل يغمائى ميشود گفت شواليه ى حق طلب!
دنياى وارونه ى سياست را اما با صبر، با تحمل، با هوشيارى، با افشاگرى و با ايستادگى بر سر خواست اصلى و مقدم مردم ايران يعنى سرنگونى رژيم ولايت فقيه، را با توان بى پايان، بر سر جاى خود مى نشانيم و با نشاط بهارانه ى خود به روسياهى ماندگار هيزم كشان ارتجاع و استعمار، درسى ميدهيم تا آيندگان ببينند و بياموزند و به ريش اين ابلهان بخندند.
خوب واقعيت چيست؟ داستان سهل و ممتنع است. مجاهدين براى تأمين مخارجشان جز به مردم ايران و انسانهاى شرافتمند در هر جاى دنيا، به هيچ مقام و دولتى رو نياورده اند. چرا كه كمك هاى دولتى همواره شرايط خودش را نيز تحميل ميكند، اما نيروى انقلابى برانداز كه جرم آن "تلاش براى بر هم زدن تعادل ژئوپوليتيكى" عنوان شده است، به طور منطقى نميتواند در چهارچوب معادلات مالى - سياسى ارباب لامروت دنيا قرار بگيرد.
اين مقدمه را مختصر نوشتم كه زمينه ى حرف خودم را تا حدى روشن كرده باشم. من از همان "ابر قدرت" هاى هستم كه به مجاهدين كمك مالى كرده ام. فكر ميكنم ميزان كمك فرد من در طى ساليان ميليونها كرون باشد، حساب دقيق را خود مجاهدين بهتر ميدانند، هيچوقت برايم جمع زدن اين ارقام مهم نبوده است و حتى برايم اين سئوال مطرح نبوده كه آيا اين كمك مشخص من خرج درمان سرطان يك عزيز مجاهد خلق ميشود و يا يك زندانى فرارى را از زير حاكميت خمينى به محل امنى ميرساند و يا هزينه ى پول تلفن يك انجمن ميشود، اعتقاد داشته و دارم كه اين رژيم بايد سرنگون شود و ابزار سرنگونى اين دستگاه فقط در دست مجاهدين است، اعتقاد داشته ام كه ريختن خون عزيزانم مثل سياوش احمدزاده، فرهاد پرچمى، مسعود نيرومند، غلامحسين چوگانباز و ... و حنيف امامى و سياوش و صبا و زهره، ظلم مجسم بوده است و ميبايست در دادگاه، در محضر يك عدالت ، مورد بازرسى قرار گيرد و به فرجام برسد. اين ظلمى است كه به مردم و ميهنم، بيش از سى و چند سال رفته است،
واقعيت اما اين است كه من يك نفر نيستم، بخشى از يك مجموعه افراد مختلف هستم كه هر كدام به طرز بسيار منحصر به فردى به اين سازمان و رهبرى آن اعتماد كرده و ميكنند و از زندگى روز مره خودشان، ذره ذره تفريق ميكنند و جمع ميكنند و واريز ميكنند و دوباره و دوباره
اين اعتماد، اعتمادى است. كه از آگاهى به جنس و نوع و ماهيت سازمان مجاهدين و رهبرى ان نشأت ميگيرد، مردم ميدانند كه سازمانى هست كه از سر تا به پاى آن، بيش از سى و چند سال در معرض از دست دادن جان و جوانى و سلامت بدن و آرامش تن بوده است، اما از كلام سرنگونى و استقلال كوتاه نيامده است، اين تعهد مشخص نسل ما به آيندگان ايران هست كه در زمانى كه سموم ارتجاع و استعمار تن وپيكر ميهن ما را مورد تهاجم قرار داده بود، ما چه كرديم؟ من چه كردم ؟ در عالم فرض من خودم را در مقابل درب خانه ى فريار شجاعتى ميبينم ، همان درب منزل در محله ى بابا كوهى شيراز كه مقابل همان در باريك، تن باريك فريار را به دار كشيدند تا جوانان اين محل بترسند و معتاد شوند و پوسيده شوند و كسى از ايشان ياراى مقابله با پاسداران را نداشته باشد. فرض ميكنم كه در مقابل اين در، دوباره مثل ان سالهاى ٥٩ ايستاده ام و زنگ ميزنم و مادر فريار مرا مى بيند و سئوال ميكند "ديدى با پسر نازنينم چه كردند؟ تو كه دوستش بودى، چه كردى؟" و يا به پيش مادر فرهاد پرچمى بروم كه از شباهت فرهاد با من ميگفت كه به نظر من فقط مو هاى ما شبيه بود و مادر موهاى من را در دست گرفته بود و ضجه ميزد "كه ميدانى كجا او را خاك كرده اند؟ براى او، تو چه كار كرده اى، تو كه دوستش بودى؟ "و من چه جواب بدهم جز اينكه بگويم مادر، من هم سلاح گرفتم و يونيفرم ارتش آزادى تنها لباس نظامى بود كه بر تن كردم و تلاش كردم و در خيابان ها در سردى و در برف و در باران از مردم پول خواستم و در شبهاى طولانى با مرگ جنگيدم و با بيمارى مردم دست به گريبان شدم و پول جمع كردم و اگر فرصتي بود به ديدار سياسى رفتم و قلمى زدم.
اينها را نوشتم كه يك حقيقت را مجددا ياد آورى كنم. رژيم هم ميداند كه اين مقاومت تنها به خودش و ملاء اجتماعى خودش وابسته است و از اين رو تلاش زيادى ميكند تا با زير فشار گذاشتن، ترساندن و منفعل كردن اين ملاء مقاومت و مجاهدين را زير فشار بگذارد. كمك مالى به مجاهدين در ايران عين عمل مسلحانه تلقى ميشود و تمام تلاش رژيم در خارج از كشور هم اشاعه ى ديكتاتورى ولايت فقيه به نظام هاى اروپايى و امريكاست. مثلا در انگلستان، بنياد خيريه ى ايران ايد كه به قربانيان رژيم كمك ميكرد مورد تهاجم جك استرا قرار گرفت، خبرنگارهاى كه به شغل شريف قلم فروشى مشغول بودند، به غنى سازى افسانه هاى در مورد اين بنياد پرداختند كه مايه ى أوليه آن از وزارت اطلاعات رسيده بود. إيجاد توهم در مورد استقلال مالى مجاهدين، علاوه به ضربه ى تاكتيكى به مقاومت يك هدف بسيار رذيلانه ترى هم دنبال ميكند. هدف اين است كه به مردم إلقاء شود كه "كسى در مقابل اخوندها مقاومت نميكند، ايرانيان فاقد غيرت و حميت مقاومت در مقابل ولى فقيه و بسيجى دهان گشاد و قاضى مرتضوى و لاجوردى و پاسدارهاى اسيد پاش هستند، مجاهدين كه هم مقابل رژيم هستند، حتما بايد مزدور عراق و اسرائيل و شوروى و امريكا و ... باشند"، از اين منظر هست كه مزدوران وزارت اطلاعات در انگلستان مثل خدابنده و آن سينگلتون به روى آن سالها تبليغات ميكردند و ميكنند. حالا گروه قرى (قصيم، روحانى، يغما رفته) هم به اين كاروان پيوسته و علاوه بر وقاحت خاص الخاص آخوندى در پول مردم را خوردن و به روى خود نياورده، مدعى كه بيائيد و منابع مالى خود را به ايشان و كلاء مستقل ايرانى! معرفى كنيد وگرنه الدرم بلدرم! حكم بيست و چند مرجع قضائى بين المللى در انگليس و امريكا و اتحاديه ى اروپا و حتى عراق كافى نيست. البته مشخص است كه تاكيد بر قيد ايرانى در خواست حضرات ، دوباره خوانى نعره هاى وزارت اطلاعات هست كه احكام دادگاههاى غربى تابع سياست بوده و پيروزى حقوقى مقاومت نبوده است. به اين خرفتهاى دير از راه رسيده بايد گفت كه اگر زمانى كمكهاى غيبى إرسال ميشد، الان راهپيمايى هاى "دستم بگرفت و پا به پا برد" كرى و ظريف حتى دهان بى بى سى فارسى را هم آب نمى اندازد. دنياى سياست ، دنياى جنگ است و همين، كسى هم از نادم إفسرده و خود پرستى كه در إنكار گذشته ى خود حتى منكر مزدور بودن شاهسوندى است انتظارى ندارد كه حدى از شرف در او باقى مانده باشد، هم او كه علنا مينويسد و شرم هم ندارد كه: "کلاهم را به احترام در برابر همنشین بهار از سر بر میگیرم و به شهامت او در مصاحبه با سعید شاهسوندی درود میفرستم وهمچنین اعلام میکنم به دلیل نهادینه شدن ناراستی، در شما و تشکیلات شما،حرفهای شما را درباره سعید شاهسوندی باور ندارم و این خود اوست که فارغ از حرفها و اتهامات بیست و چند ساله شما باید از حقایق زندگی خود و سرگذشت خود و ضعفهای خود و علل زنده ماندنش سخن بگوید“.
آرى عزيزان، دعواى من با اين موجود بر سر سياست است و انسانيت و استقلال و اين همان چيزى است كه در دنياى وارونه ى بريدگان از انسانيت، به خودفروشى سياسى و بردگى اخلاقى منجر ميشود كه اسماعيل يغمائى نمونه ى آن است، وقتى سليمانى را سردار مينامند، وقتى خامنه اى ولى فقيه مسلمين هست، البته به تواب كلاش مثل مصداقى ميشود گفت فعال حقوق بشر و به نرينه ى خود پرستى مثل يغمائى ميشود گفت شواليه ى حق طلب!
دنياى وارونه ى سياست را اما با صبر، با تحمل، با هوشيارى، با افشاگرى و با ايستادگى بر سر خواست اصلى و مقدم مردم ايران يعنى سرنگونى رژيم ولايت فقيه، را با توان بى پايان، بر سر جاى خود مى نشانيم و با نشاط بهارانه ى خود به روسياهى ماندگار هيزم كشان ارتجاع و استعمار، درسى ميدهيم تا آيندگان ببينند و بياموزند و به ريش اين ابلهان بخندند.