ببخشيد! اگر از تيتر اين مقاله گله داريد، به نويسندة شهير تركيه، «عزيز نسين» بگوييد! چرا كه اين تيتر، مربوط به يكي از معروفترين داستانهاي اين نويسندة فقيد است.
داستان از آنجا شروع ميشود كه در منطقه يي باستاني در كوههاي تركيه، آثار باستاني از زير زمين بيرون كشيده ميشود. روستائيان هم، قطعه هاي آثار باستاني پيدا شده را، به توريستهاي خارجي مي فروشند.
يك باستانشناس آمريكايي، به همراه دوست ترك خود، براي خريد آثار باستاني، به اين منطقه ميرود. باستانشناس كه در كار خود بسيار ورزيده است، قطعه هاي اصلي را از قطعه هاي تقلبي به خوبي تشخيص ميدهد. در پايان يك روز خسته كننده، باستانشناس و دوستش، قعطه يي مناسب پيدا نمي كنند.
هنگام بازگشت، كنار جاده، بركه يي مي بينند. توقف كرده تا در زير تك درخت آنجا كمي بياسايند. همان موقع، يك پيرمرد همراه با خري لاغر، سياه، شَل، كور، پير و مردني سر ميرسد. باستانشناس كمي نگاه كرده، ناگاه از جا مي پرد. هنگاميكه دوستش علت را ميپرسد، باستانشناس به زيلويي كثيف و بدبو، كه روي كمر خر بيچاره انداخته شده، اشاره كرده و آرام ميگويد:[1]
- اين زيلو، مربوط به چند سدة پيشه و يك اثر باستاني گرانبهاست!
- خُب بِخَريم
- آره، اما همينطوري نميشه، اگه دهاتيه بفهمه كه ارزشمنده، طاقچه بالا ميذاره و قيمت رو بالا ميبره
- چكار كنيم؟
- خره كه هيچ ارزشي نداره و پا به گوره، پيرمرده براي اون، خيلي ازمون بخواد، 20-30 دلاره! خرش رو مي خريم، بعد زيلو رو بر ميداريم و خر رو ول كنيم.
باستانشناس و دوستش، سراغ پيرمرد ميروند.
- آقا ميخوايم خرت رو بخريم!
- نميشه!
- چي؟! ... پولِ خوبي ميديم
- نميشه!
- چرا؟
- نميشه!
- 50 دلار
- نميشه
- 100 دلار
- نميشه!
- آقا 500 دلار
- نميشه!
پيرمرد، در اينجا ديگر طاقچه بالا گذاشتن را به اوج رسانده و به باستانشناس آمريكايي ميگويد: «آقا خر منو ميخواي چكار؟ مگه تو مملكت شما خر نيست؟»
باستان شناس هم كه به هر قيمت ميخواست آن زيلو را به دست آورد، كوتاه نيامده و ميگويد: «هست، اما من اين خر را ميخواهم!»
گفتگو حسابي داغ ميشود. از اينطرف اصرار، از آنطرف انكار! باستانشناس كه حسابي گيج شده، با خود ميگويد: «آخر خري سياه، پير، شَل، كور، پا به گور و لاغر، چه ارزشي داره كه اين پيرمرد دهاتي و خيره سَر، از اون نميگذره».
در نهايت، پس از مدتي طولاني اصرار و التماس، پيرمرد حاضر ميشود خر را به مبلغ 2 هزار دلار بفروشد.
باستانشناس با خود حساب ميكند، آن زيلو كه مربوط به سده هاي قبل است، در آمريكا دست كم 15-20 هزار دلار، ارزش دارد. بنابراين، حاضر ميشود 2 هزار دلار را براي خرِ شل و كور و پير، بپردازد. پيرمرد، پولها را گرفته، شمرده و در جيب ميگذارد؛ سپس افسار خرِ پير را به باستانشناس و دوستش ميدهد. اما همان موقع، زيلوي كثيف و بدبو را از روي خر بر ميدارد!
باستانشناس كه تازه متوجه ميشود چه فريبِ بزرگي خورده، هاج و واج ايستاده، افسار خر را رها ميكند.
پيرمرد هم ميگويد: «آقا، من هفته يي چند بار، اين خرِ پير را به توريستها و باستانشناسان مي فروشم؛ چون هربار زيلو را بر ميدارم، پس از چندي، آنها خر را رها ميكنند. من هم دوباره زيلو را روي آن مي اندازم تا به نفر بعدي بفروشم!»
× × ×
چرا اين داستان را تعريف كردم؟ چون به طرز شگفتي، شگرد آن پيرمرد دهاتي، امروز توسط يكي ديگر هم انجام ميشود! شايد پرندة خيالتان، به مناطق باستانشناسي و كوهستاني پرواز كند. اشتباه نكنيد. امروز، در باتلاق وزارت اطلاعات ولايت است كه الگوي «پيرمرد دهاتي، خر پير و زيلوي بدبو» اجرا ميشود. چگونه؟
كافيست به پديده يي به نام اسماعيل يغمايي نگاه كنيد! پديده يي كه جداي از مزدوري، از نظر فكري نيز، درست مانند جوهرة اربابش، ولايت فقيه، افكارش مربوط به قرون وسطي است.
اگر هم سايتهاي وزارت اطلاعات، مانند هابيليان، دريچة زرد، اينترلينك، نجات و ... را ديده باشيد، متوجه ميشويد اين پديده، هر از چندي، دربارة مناسبات دروني مجاهدين، خبرهاي رسوايي ميدهد.
البته اين موضوع تازگي ندارد؛ بريدگيِ اين پديده و خدمتش به وزارت اطلاعات هم، مربوط به امروز نيست. بنابراين، حتماً مي پرسيد، ربط اين موضوع، به داستان عزيز نسين، چيست؟
ربطش همان است كه گفتم! وزارت قدرقدرتِ! ولايت، از اين پديده، يغمايي، براي پيشبرد تاكتيكي كه از آن پيرمرد الگوبرداري كرده، استفاده ميكند. چگونه؟
آن پيرمرد، براي اينكه خر كور، شل، پير، پا به گور و سياه خود را بفروشد، زيلويي بدبو را كه از اجدادش به ارث برده و در نظر باستانشناسان، ارزش باستاني داشت، روي خر سياه مي انداخت؛ بدين ترتيب، خريدارها، به خاطر آن زيلو، خر را مي خريدند؛ اما همان هنگام، پيرمرد زيلو را از روي خر بر ميداشت. در اينجا، آن خر نه تنها براي خريدارها ديگر ارزشي نداشت، بلكه بار هم بود و آن را ول مي كردند. پيرمرد، دوباره خر را برداشته، در جايي ديگر، با همين تاكتيك، آنرا مي فروخت!
وزارت اطلاعات هم، كه به خاطر بدنامي و رسوايي، دروغهايش بر ضد مجاهدين و مقاومت ايران خريدار ندارد، مجبور است زيلويي روي اين دروغهاي سياه و رسوا بيندازد. آن زيلوي بدبو، همين پديده، يعني يغماييست. وزارت اطلاعات با خود حساب مي كند، وقتي دروغهايش بر ضد مجاهدين را از دهان اين پديده بگويد، شايد عده يي كه از پيشينة بريدگي و مزدوري اين فرد اطلاع ندارند، دست كم براي مدتي، خريدار آن دروغها شوند. بعد هم، پس از آنكه رسوايي دروغ آشكار شد، وزارت اطلاعات زيلوي بدبو (يغمايي) را برداشته، روي دروغي ديگر انداخته، تا آنها را هم به عده يي قالب كند! «مرگهاي مشكوك، طلاق اجباري و حالا هم كلاهبرداري مالي مجاهدين و مقاومت ايران از يك زن انگليسي!».
البته يك فرق ميان وزارت اطلاعات و آن پيرمرد وجود دارد. آن پيرمرد، هر بار مي توانست به خاطر آن زيلوي كثيف و بدبو، خر سياه و پا به گورش را بفروشد. اما امروز ديگر، زيلوي ولايت(يغمايي)، آنقدر در كثيفي و بدبوييِ ولايي، به انتهاي خط رسيده، كه هر قدر هم از نظر باستاني، يادآور قرون وسطي باشد، كسي حاضر به خريد آن نيست!
ميثم ناهيد
رزمگاه ليبرتي ـ بهمن93