۱۳۹۳ بهمن ۲۹, چهارشنبه

تو پاي به راه در نِه و هيچ مپرس خود راه بگويدت كه چون بايد رفت ـ كريم نعلبنديان چهارشنبه, 29 بهمن 1393 14:58

از آنجا كه در يك خانواده مذهبي پرورش يافته ام در مواقعي كه به آمال و آرزوهايم فكر مي كردم اين آيه قرآني در ذهنم مجسم مي شد و آرامش مي يافتم «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا». (سوره عنكبوت آيه69) اما مكانيزم آن برايم روشن نبود كه اين راه يافتگي به چه صورت محقق خواهد شد.
يادم هست در سالهاي 56 و57 كه با دنياي سياست و مبارزه آشنا شدم, فكر مي كردم اين راه خيلي سريع به نتيجه خواهد رسيد. با شروع خيزشهاي اوليه در تبريز در 29بهمن سال56, من هم در وادي انقلاب جاري شدم و از خوشحالي سر از پا نميشناختم.
در آن دوران هنوز خميني را خوب نمي شناختم و او در تصوراتم جايگاهي داشت. آرزويم در تمام روزهاي انقلاب اين بود كه يك روز خلق محروم ايران به سعادت و خوشبختي برسد، به كلمه عدالت و برابري عشق مي ورزيدم.
بعد از پيروزي انقلاب هم تا پايان سال 58 با همين ذهن و خيال بودم. در آن دوران هوادار جنبش مسلمانان مبارز شدم. هرچه زمان مي گذشت, با ديدن صحنه هاي چماق داري و انحصارطلبي و چپاول, بيشتر احساس يأس و نوميدي مي كردم و تصورم اين بود كه آرزوهايم بر باد رفته است.
بعد از سي خرداد 1360رژيم اكثر گروههاي سياسي (به غير از مجاهدين) از جمله جنبش مسلمانان مبارز را از دور خارج كرده بود و من هم هيچ چشم اندازي براي فعاليت سياسي نداشتم. از طرف ديگر پيوستن به مجاهدين كار سهل و ساده يي نبود. چون افكارم متأثر از دريافتهاي همان گروهي بود كه مدتي هوادارش بودم و نسبت به مجاهدين زاويه داشتم.
در آن سالها تلاش مي كردم خودم را از افتادن به خط زندگي حفظ كنم به همين خاطر تمام تلاشم را مي كردم كه از دانشگاه فاصله نگيرم. وقتي در سال 67در رشته عمران دانشكدة فني دانشگاه تبريز, فارغ التحصيل شدم, جاذبه هاي زندگي در من بيشتر مي شد. بايد بين زندگي يا مبارزة تمام عيار, يكي را انتخاب مي كردم. چون ديگر نميشد در دنياي روشنفكري پرسه زد. به خصوص كه در اداره توسعه مهندسي مخابرات، مهندس ناظر بودم و اين وسوسه هر روز و هرلحظه تمايلم به زندگي را در من تقويت مي كرد. از طرفي مي ديدم كه من دارم چرخ رژيمي را ميچرخانم كه خون مردم را مي مكد و براي حفظ بقايش از هيچ جرم و جنايتي عليه آنها فروگذار نمي كند.
در آن دوران ارتش آزاديبخش تشكيل شده بود و رزمنده هاي غيرمجاهد را هم مي پذيرفت. تصميم گرفتم با پيوستن به ارتش آزاديبخش, در جنگي كه در آن هدف مشترك داريم سهيم باشم.
در همين اثناء در كنكور اعزام به خارج, در اولين گروه قبول شدم و با بورسيه دانشگاه مي توانستم به تحصيل ادامه دهم. احساس متناقضي داشتم از يك طرف خيلي خوشحال از اينكه به يكي از آرزوهاي ساليانم رسيده بودم, چون براي رسيدن به آن  زحمات زيادي كشيده بودم, از طرف ديگر موضوع مبارزه و تعهدي بود كه روي دوشم احساس مي كردم. سرانجام توانستم از اين وسوسه و ابتلايي كه با آن مواجه بودم, با سربلندي عبور كنم و بجاي پاسخگويي به تمايلات فردي ام, مبارزه براي آزادي ميهنم را انتخاب كردم و از اين بابت خدا را شاكرم.
پس از ورودم به ارتش آزاديبخش سرفصل جديدي در زندگي ام گشوده شد. اعتقادات و انديشه ها و ذهنيت هاي قبلي, نمي گذاشت در اين مناسبات راحت باشم يك سال تمام را به عنوان رزمنده ارتش گذارندم در اين يك سال, به همه چيز با ديده شك، و خيلي مواقع با ديده مخالف نگاه مي كردم.
با شروع انقلاب ايدئولوژيك در سال68 جرقه يي در ذهن و ضميرم زده شد و نقطه شروع يك سرفصل جديد در زندگي ام شد. هرچه جلوتر مي آمدم بيشتر اشراف پيدا مي كردم كه مجاهدين چه نيروي جدي و چقدر اهل جنگ و پرداخت بها براي رسيدن به آرمان رهايي هستند و به خوبي حس مي كردم كه اين راه فقط با پرداخت بهاي مستمر و يكسويه امكان طي طريق دارد. بنابراين براي رهايي ميهن در بند, از شر آخوندهاي ضدبشر, بايد بي چشمداشت همه چيزم را در طبق اخلاص مي گذاشتم. در دوراني كه ديكتاتورها يكي پس از ديگري به همت و از جان گذشتگي مردم و نيروي پيشتاز جامعه يا ساقط شده و يا در حال سقوط هستند, بايد عزم جزم كرد و اين رژيم را با هر بهايي كه طلب مي كند, سرنگون كنيم. طي پروسة طولاني هراز گاهي ياد «مكانيزم راه يافتگي» مي افتادم كه بتدريج فهميدم كه قيمت راه يافتگي, تلاش مستمر و مجاهدت بي چشمداشت در مسير اصولي است.
و حالا بعد از26 سال طي طريق و پشت سر گذاشتن سرفصل هايي كه عبور از آن بدون انتخاب آزادانه و آگاهانه اساساً غيرقابل تصور است, ياوه ها و خزعبلاتي تحت عناوين پوشالي و مستمسك قرار دادن خانواده كه به زعم خودشان خواستار «حقوق اجتماعي! و انساني!» ما شده اند كه در محتوا فراخوان به توبه و ندامت است, چه تأثيري ميتواند داشته باشد؟ الا اينكه عزم ما را براي سرنگوني اين رژيم پا به گور جزم تر كند؟
با نگاهي گذرا به دوران حاكميت رژيم نكبت و تباهي و رديف كردن جرم وجنايت ارتجاع و استعمار در حق مردم و مقاومت سازمان يافتة آن به سادگي مي توان دريافت كه آيا براي نابودي اين مقاومت, اقدامي متصور بوده كه توان انجام آن را داشته باشند و نكرده باشند؟  
علاوه بر تمام جنايات اين رژيم و مماشات حاميان بين المللي اش عليه مجاهدين در اشرف, طي سه سال گذشته در ليبرتي نيز از محاصره و موشك پراني, كوتاهي نكرده اند. اما غافل از اين كه مجاهدين با الهام از  پيشوا و مقتداي خود امام حسين, زندگي را عقيده وجهاد و مبارزه براي تحقق آرمان مي دانند.
اما در آن سو, در بدبختي, فلاكت و درماندگي خليفة ارتجاع همين بس كه بعداز تجربه كردن همه توطئه ها و دسيسه ها از تير و تبر و توطئه هاي گوناگون كه در كليه موارد سرش به سنگ مقاومت خورده است, حالا از سر استيصال و درماندگي, سرشكسته و گردن كج, مي خواهد با وزوز مگسي تحت عنوان خانواده كه آن را نيز نزديك به دوسال با 320 بلندگو تجربه كرده است, چه غلطي بكند؟
در اين هيچ ترديدي ندارم كه ميهن اسيرمان را آزاد و از زير چنگال اين بوزينه گان وحشي رها خواهيم كرد و چه زيبا گفت قران كه اگرچه آنها (سرنگوني) را دورِ دور مي بينند ولي ما آن را نزديكِ نزديك مي بينيم:
 إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً {6} وَنَرَاهُ قَرِيباً {7} (سورةمعارج آيات 6و7)

كريم نعلبنديان ـ رزمگاه ليبرتي
بهمن ماه 1393