با توجه به
محکومیت شاه و گزارش سازمان صلیب سرخ جهانی مبنی بر اعمال شکنجه بر زندانیان سیاسی
از سوی ساواک در زندانها به عنوان نمونهای از نقض حقوق بشر، موازین و مولفههای حقوق
بشری تا چه حد دغدغههای خودِ انقلاب و انقلابیون بود؟ شعارهای انقلاب تا چه حد به
مفاهیمِ حقوق بشری اشاره داشت؟ از حیثِ حقوق بشر و آزادی بیان، ایرانِ قبل از انقلاب
بهمن ۵۷، در چه وضعیتی قرار داشت و بعد از آن در چه وضعیتی قرار گرفت؟ عمده دلایل
اعتراضات مردم چه بود؟ عدهای بر این باورند که انقلاب فی النفسه نمیتواند عاری از
خشونت باشد؛ اما چه چیزی به واقع خشونت محسوب میشود؟ آیا شما امروز خودتان را یک انقلابی
میدانید یا کسی که بیشتر به موازین حقوق بشری پایبند است؟
اینها سوالاتیست
که خواستهایم پاسخ دیدگاههای مختلف در خصوص آن را بیابیم تا شاید در نهایت بتوان
به نتیجه گیری واحدی هم رسید. از این رو، به سراغ جمعی از فعالین سیاسی-اجتماعی بنام
رفتهایم که هر یک به نوعی درگیر وقایع و تحولات سیاسی-اجتماعی ایران در اواخر دههی
پنجاه بودند؛ عموم این افراد به نحوی خود نیز از قربانیان نقض حقوق بشر در قبل و بعد
از انقلاب بهمن ۵۷ به شمار میروند.
دکتر محمد
ملکی، نویسنده، فعال حقوق بشر و اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب بهمن ۵۷، یکی از افرادیست که در این اقتراح به سوالات ما پاسخ داده است و از
او به پاس همکاریاش، قدردانی میشود…
اصولاً تا
قبل از سال ۴۹-۵۰ که حادثهی سیاهکل اتفاق افتاد و گروههای چپ و مجاهد مبارزهی مسلحانه
را شروع کردند، در زندانها زیاد شکنجه نبود؛ شکنجه وجود داشت و نه به صورت جدی و فراگیر.
در واقع با شروع مبارزات مسلحانه، شکنجه هم در زندانها باب شد و بچههای چپ و مجاهد
تحت شکنجههای وحشتناکی قرار میگرفتند. در سال ۴۳-۴۴ که مهندس بازرگان را محاکمه
میکردند، در دادگاه به مسئولین و قضات، نسبت به اینکه “ما آخرین گروهی هستیم که از
طریق قانونی با شما حرف میزنیم و از این طریق خواستار رعایت قانون و حقوق بشر از سوی
حکومت هستیم”، هشدار داده بود اما شاه همچنان زیر بار نرفت و به استبداد و دیکتاتوری
و انحصار گرایی خودش ادامه داد و خود را در راس همهی امور دانست و در نتیجه مبارزات
مسلحانه هم شروع شد.
پیگیری چنین
روندی از سوی شاه، تا جریان روی کار آمدن حزب دموکرات در امریکا و ریاست جمهوری کارتر،
ادامه داشت. کارتر معتقد بود که باید در ایران تحولاتی ایجاد و فضای سیاسی باز شود
و آزادی به وجود بیاید تا اگر کسی نقدی به حکومت دارد، بگوید. البته چنین اعتقادی نه
از سر دلسوزی برای مردم ایران و رعایت حقوق بشر، بلکه از این منظر بود که اگر حکومتها
سختگیری بکنند، مردم -به ویژه جوانان و دانشجویان- به کمونیست که آن زمان با توجه
به وجود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تمایل پیدا میکنند. همین موضوع باعث باز شدن
نسبی فضا در سال ۵۶ شد و مردم توانستند وارد صحنه بشوند و تظاهراتهایی را -که بیشتر از سوی
جوانان و دانشجویان بود- انجام بدهند و تظاهرات شهریور سال ۵۷، از این نمونهها بود.
مردم به دنبال
آزادی و حقوق بشر بودند و میگفتند که ما انسان هستیم و انسان هم دارای حقوقی است و
باید شاه این حقوق را رعایت کند. تظاهراتها گسترش پیدا کرد و روحانیت هم که تا سال
۵۶، جز عدهی محدودی از آنها، در چنین جریانهای دخالت نمیکرد، وارد صحنه
شدند و توانستند با تشکیلاتی که داشتند(به هر حال در تمام روستا حتی، یک نفر به عنوان
روحانی محل وجود داشت) و با تکیه بر بی توجهی روشنفکران و اختلاف نظر و عدم آگاهی نسبت
به اینکه نمیدانستند روحانیت چه نوع حکومتی خواهد کرد، به فریب مردم دست زدند و توانستند
بر اوضاع مسلط شوند. بعد از مسلط شدن هم، از همان روز ۲۲ بهمن سال ۵۷، انحصار طلبیها شروع
شد و از این رو شاهد نقض گستردهی حقوق بشری شدیم که سی و شش شاه است، ادامه دارد.
انقلابیون
صحبت از آزادی، دموکراسی، برابری، برادری و حقوق زنان میکردند و چنین شعارهایی هم
در مقابل یک دیکتاتوری به زعم ایشان، کاملاً طبیعی است اما با توجه به اینکه اصولاً
کسانی که انقلاب میکنند، هدفشان برافکندن قدرت فعلی و برپایی قدرت جدید است، باید
بررسی کنیم که گروهی به قدرت برسند همچنان پای حرفهای خودشان میماند یا خیر؛ در
این خصوص حتی آقای خمینی هم در ابتدا حرفهای آزادی خواهانه و دموکراسی خواهانهای
میزد اما زمانی که به قدرت رسید شاهد اقداماتی عکس آن بودیم. دیگران به قدرت نرسیدند
که ما بتوانیم امتحانشان کنیم. وقتی در کشوری انقلاب شد، شرط این است که آن گروه مسلط،
مردم را به حساب بیاورد و به خواست مردم عمل کند. مثلاً آقای طالقانی خیلی اصرار بر
این داشت که مملکت به شکل شورایی اداره شود؛ یعنی در همه جا اعم از ده و روستا، کارخانه،
دانشگاه و غیره مردم شورا تشکیل بدهند و این شوراها که منتخب از نمایندگان مردم است،
بتوانند امور خود یا مملکتشان را اداره کنند. اما در مقابل و به جای خواست مردم، موازین
اسلامی، آن هم اسلام بنیادگرایی که صحبت از خشونت و کشت و کشتار میکند، بر شرایط مسلط
شد. البته آقای خمینی قبلاً هم در کتاب حکومت اسلامی، به چنین اسلامی اشاره کرده بود…
تاکید میکنم
که قبل از انقلاب استبداد، ظلم، دیکتاتوری و بی عدالتی بود و در واقع اگر چنین مسائلی
وجود نداشت، مردم دیوانه نبودند که قیام یا مبارزهی مسلحانه بکنند و کشته بدهند، اما
اگر بنا بر مقایسه باشد، پس از آن، به طور وسیعی چنین مواردی گسترش پیدا کرده است؛
ظلم و بی عدالتی و فساد و فحشا در این حکومت، بیش از حکومت شاه است. به قول آقای طالقانی،
استبداد دینی، بدترین و خشنترین نوع استبدادها در جهان است برای اینکه در زمان شاه،
در صورت بازداشت و یا محاکمهی فردی، صحبت از اجرای اصول دینی و دستورات خداوند نمیشد
و خب این دستورات خداوند هم آن طور که اینها تفسیر میکنند، چیزی جز اعدام و شکنجه
و دست بریدن و غیره نیست.
لازمهی انقلاب
این نیست که قهر و خشونت و کشتار را هم به همراه داشته باشد؛ مثلاً در افریقای جنوبی
هم انقلاب شد و ماندلا که روی کار آمد، همه را بخشید و خشونتی شکل نگرفت و نمونههای
دیگری از این دست. من خودم را از نظر تحولات اجتماعی و دگرگون شدن همه چیز در راستای
اینکه مردم به حقوقشان برسند، یک انقلابی میدانم اما یک انقلابی که به اصول حقوق
بشری و کارهای اجتماعی معتقد است؛ اعتقاد بزرگ من این است که مردم باید آگاه باشند
چرا که در این صورت، کسی نمیتواند دیکتاتوری اعمال کند و آنها را فریب بدهد. من در
حقیقت یک انقلابی هستم که به دموکراسی معتقد است. شکلگیری تحول و دگرگونی ناگزیر است
و من به چیزهایی که امروز به اسم اصلاحات است، هیچ اعتقادی ندارم و اساساً در نظامی
که استبداد و دیکتاتوری هست، هیچ اصلاحاتی نمیتوان انجام داد. در این راستا باید مردم
را به میدان کشید و رای آنها را ملاک قرار داد. من از سالها پیش، بارها تاکید کردم
برای اینکه تکلیف نظام مشخص بشود، بیایند و در یک شرایط آزاد و زیر نظر سازمانهای
بین المللی رفراندوم برگزار بکنند که مشخص بشود آیا مردم این نظام را میخواهند یا
نمیخواهند.