۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

دفينه اي پنهان، در تاريخ ايران! ـقسمت اول- ميثم ناهيد

دفينه اي پنهان، در تاريخ ايران! ـقسمت اول- ميثم ناهيد 

هنگاميكه جهان گام بر سدة بيستم نهاد، درخشش عصر آگاهي خلقها، نشان از شتاب روزافزون انقلاب، دگرگوني و حركت به سوي رهايي داشت. سدة بيستم، بارها بزنگاه انقلاب را تجربه كرد. 
يكي از اين بزنگاهها، روز 25 اكتبر 1917 – 16 آبان 1296 بود. انقلاب كبير اكتبر. انقلابي به رهبري لنين، كه پس از سالها نبرد و كشمكش، به پيروزي رسيد. حال پس از پيروزي، بايد نظم نويني حاكم كرد. انديشه و ساختار ديكتاتوري تزاري و دولت موقتِ پس از آن را به دور ريخت و دستگاهي تازه، بنا نهاد.
اما در اين ميان، يك مانع جدي وجود داشت. جنگ ضد ملي با امپراتوري آلمان و اتريش. لنين تشخيص داد كه رمز ماندگاري انقلاب، در صلح است. پس از فراز و نشيبهاي زياد، روز 18 فوريه 1918، پيشنهاد صلح به طرف آلماني داده شد. آلمان كه از نظر تعادل قوا برتر بود، براي اينكه شرايط صلح را هر چه بيشتر به نفع خود بچرخاند، با تهاجماتي شديد، زمين بيشتري به دست آورد. آنگاه روز 22 فوريه، صلح را پذيرفت. اما با شرايطي بسيار بسيار سخت و جانكاه.
اما اگر مهمترين مسأله، حفظ انقلابِ نوپا بود، بايد بهاي آن را پرداخت. از اينرو، دولت جديد پذيرفت تمامي غرامت جنگ را به آلمان بپردازد؛ همچنين، خاك لهستان، لتوني و استوني را هم واگذار كند.
در فرداي قرارداد صلح، لنين نوشت: «شرايط سنگين صلح تحمل ناپذير است. ولي بهرحال تاريخ كار خود را خواهد كرد. (در اين شرايط) بياييد به كار تشكيلاتي، تشكيلاتي و باز هم تشكيلاتي بپردازيم. (در اين صورت) با وجود همة سختيها، بيشك آينده از آن ماست!».
...
منظور از كار تشكيلاتي چه بود؟
به گفتة لنين، براي خلقي به بند كشيده توسط ديكتاتوري، در سخت‌ترين شرايط، در نقاطي از تاريخ كه افق پيروزي، سياه و كبود است، در دوراني كه شرايط، در چنبرة نيروهاي تباهيست و حتي باريكهاي از نور، بر جادة پيروزي نمي‌تابد، رمز پيروزي و آزادي، در داشتن سازمان و تشكيلاتي پيشتاز و پولادين است، كه با پرداخت قيمت و ايستادگي، ابرهاي تيره را بشكافد و تابشِ نورِ آزادي را، محقق كند.
× × ×
فصل اول: زمستان بهارستان!
اكنون نيز، نقاش چيره دست تاريخ، تابلوي اجتماعي ايران را، با تنيدنِ رنگهاي نبرد و مبارزه براي «آزادي»، مي‌كِشَد. نبردي كه از انقلاب مشروطه آغاز گشت و هنوز در كشاكشي
meisam2سخت و بيامان، ادامه دارد.
امروز اين جنگِ سخت، ميان ديكتاتوري ولايت فقيه از يك طرف، و از طرف ديگر مقاومت ايران و سازمان مجاهدين خلق ايران، به بلوغ رسيده است.
در اين نبرد، ديكتاتوري ولايت فقيه، براي ماندن بر اريكة قدرت، ابزارهايي دارد. دجاليت و سوءاستفاده از نام اسلام، سركوب، صدور ارتجاع و چنگ انداختن بر سرمايه هاي مردم ايران.
در مقابل، مردم ايران براي سرنگوني اين ديكتاتوري و رسيدن به آزادي چه دارند؟ زمين؟ پول؟ پشتيباني قدرت يا ابرقدرت؟... نه، هيچ كدام را ندارند. تنها و تنها يك چيز دارند! چيزي كه ارزش، توان و قدرتش، در پيوند با خلقي ستم كشيده، از هر قدرت و ابرقدرتي، فراتر است. آن سرمايه و دارايي، سازمانيست پيشتاز با تشكيلاتي پولادين؛ سازمان مجاهدين خلق ايران!
بي جهت نيست كه نوك تيز حملة ديكتاتوري ولايت فقيه، وزارت اطلاعات و مزدورانش، پياپي و ديوانه وار، «تشكيلات مجاهدين» را هدف مي‌گيرد.
آري، تشكيلات پولادين مجاهدين، همان چيزيست كه با وجود همة سختيها، بيشك آينده را از آن مردم ايران مي‌كند!
داور تاريخ، گوياي اين حقيقت است. در بزنگاههاي تاريخ معاصر ايران، هر جا كه رودِ جانفشاني و فدا، بر سدِ ديكتاتوري، استبداد و استعمار كوبيده مي‌شد و مي‌رفت آنرا درب و داغان كند، دستان توطئه و نيرنگ، مسير آنرا تغيير داده، ديگربار سلطة استبداد و استعمار را بر اين ميهن ماندگار كرده اند. آخر نبود؛ آن سرماية بزرگ كم بود: «تشكيلاتي پولادين!». همو كه اگر بود، به گفتة لنين، «با وجود همة سختيها...»، «بيشك آينده را...» از آنِ مردم ما مي‌كرد.
...
بياييد سفري كنيم. سفري از ميان گردنه ها، كوره راهها و فراز و نشيبهاي تاريخ معاصر ايران.
× × ×
زمستانِ بهارستان!
meisam3
دوم تيرماه است. سال 1287 خورشيدي. گرماي تابستان، از حنجرة آسمان، بر تهران چتر مي‌گشايد. در ميدان بهارستان، هنوز گرد و خاك برپاست. بوي سرگردانِ باروت ، در هوا مي‌پيچد. چنديست كه صداي شليكِ توپها، خاموش گرديده است. آنجا، آنجا را بنگريد! آن ساختمان سوخته؛ آه، مجلس است، نماد انقلاب، خانة مشروطه!
چند ساعت پيش بود...
يكباره توپها آتش مي‌كنند؛ هدف، ساختمان مجلس است. اما در حقيقت، آنها به قلبِ انقلاب نوپاي مشروطة ايران، شليك مي‌كنند.
نگاه كنيد؛ آنجا در سنگرهاي مجلس، مشروطه خواهانند كه سنگر گرفته، شليك مي‌كنند. اما... اما توان آنها كجا؟ توان اين فوجِ كف بر دهان كه كمر به نابودي مشروطه بسته است، كجا؟ آه، مشروطه خواهان، يك به يك مي‌افتند... حال ديگر كسي باقي نمانده است؛
آخر كسي نيست از انقلاب مشروطة ايران دفاع كند؟ مگر اين انقلاب، با هزار جانفشاني، فدا، ايستادگي و قيام و خيزش به دست نيامد؟ مگر مظفرالدين شاه، روز 14 مرداد 1285، به خاطر همين فشارها، مجبور به امضاي مشروطه نشد؟ حال چه شد؟ كمتر از 2 سال؟ آخر چطور محمدعلي شاه توانست دست به توپ باران مجلس بزند؟
چيزي كم است! حلقهاي مفقوده؛ آن سلاحي كه بتواند، از آرمان آزادي يك خلق و ميهن دفاع كند!
در آن دوشنبه، 18 خرداد 1287، كه محمدعلي شاه با لياخوف و نمايندگان سياسي روس، نقشة بمباران مجلس را كشيد، آخر چه كم بود كه نگذارد، قلم آنها، اين طرح سياه را بر كاغذ تاريخ ايران، بكشد؟
مگر فردا روز نبود كه انجمنهاي تهران، با افزار جنگ، در مسجد سپه سالار گردآمدند تا نگذارند توطئة شوم دربار و استعمارِ روس، بنيان انقلاب مشروطة ايران را، براندازد؟ پس چه شد كه مشتي نمايندة فرصت طلب، امثال تقي زاده و ديگران، توانستند با حيله و فريب، انجمنها را پراكنده كنند و راهِ برانداختنِ درختِ انقلاب مشروطة ايران را، براي تبرداران دربار و استعمار، هموار كنند؟ چه كم بود؟
تنها و تنها يك چيز! يك سازمان؛ يك تشكيلات! حتي سازماني تنها با 100 مجاهدِ پاكباز كه در قامت تشكيلاتي پولادين، در برابر هر توطئة شومي، براي براندازي آزادي مردم ايران، بايستد و از آن دفاع كند! سازمان و تشكيلاتي كه نگذارد، فرصت طلبان، با قلمهاي مسموم، طرح فريب مردم را بكشند و فرشتة آزادي را، به مسلخ دربار و استعمار ببرند. آري كم بود؛ سازمان؛ تشكيلاتي پولادين!
اينگونه، استبداد با يك يورش، بنيان آزادي را بركند. تمامي نشانه هاي مشروطه برچيده شد. ديگر نه روزنامه اي، نه انجمني و نه گفتاري براي آزادي! محمدعلي شاه در تهران حكومت نظامي اعلام كرد. فرماندهي آن را نيز، به دست پالكونيك روسي سپرد. قواي قزاق هم، زير فرماندهي لياخوف روسي قرار گرفتند. قوايي كه بر جان و مال مردم تهران، حاكم بود و حال دستورات روسيه را اجرا مي‌كرد. دستورات روسيه نيز، مانند فرامين دربار، چيزي نبود جز، ريشه كني نهال نورَس آزادي.
روزنامه نگاران پرشور انقلاب، مانند صوراسرافيل و قاضي اردقاني را به شهادت رساندند. دهخدا و برخي ديگر را تبعيد كردند و سخنگويان مشروطه، مانند ملك المتكلمين را، به دار كشيدند. آنهايي هم كه تا وقتي تعادل قوا به نفع انقلاب بود، خود را همراه آن كرده، ادعاي رهبري مي‌كردند، حال ساكت و خَموش، به كنج عافيت خزيده، همراهِ دربار و استعمار، مردم را به سكوت واداشته، مشروطه را نفي مي‌كردند.
روز 2 تير 1287، توپهاي استبداد، بهارستان، خانة انقلاب مشروطة ايران را درهم كوبيد و پرچم انقلاب مشروطه بر خاك افتاد.آغاز دوبارة استبداد! از فرداي آنروز، خاموشي در تهران، به «هزار زبان» به سخن درآمد!
به راستي چرا؟ اين همه جانفشاني، اين همه فدا، اين همه شور آزاديخواهي! پس چه شد؟ حلقة مفقوده چه بود؟ چه كم بود؟
آري، يك چيز كم بود: «سازمان؛ تشكيلاتي پولادين!».
...
ادامه دارد...