انجمن نجات ايران
در بهمن يا اسفند سال60 بودكه همان آب گرم هفتهيي
دوساعت را هم قطع كردند و به دروغ گفتند كه آبگرمكن خراب شده است. هرچه اعتراض ميكرديم
بيفايده بود. بيش از دو ماه آبگرم نداشتيم و آب سرد هم در”اوين“ آنقدر سرد بودكه در
حد شستن يك بشقاب، انگشتان دست يخ ميزد و كبود ميشد چه رسد بهحمام و دوش گرفتن… بهاين
جهت، شپش سرتا سربند را گرفته بود. مجبور شديم براي مقابله با آن از گرد ددت استفاده
كنيم. ددت را به سر و لباسمان ميپاشيديم. چون شپش سراپايمان را فراگرفته بود. وضع
كودكان و نوزادان و افراد پير واقعاً رنجآور بود و بدن كودكان و نوزادان زخم شده بود.
چند بار اعتراض كرديم ولي فايدهيي نداشت و زنان پاسدار ما را مسخره ميكردند و ميگفتند
برويد مقاومت كنيد! قرار شد بچههايي كه ملاقات دارند، اين مسأله را بهخانواده ها
اطلاع دهند. همگي همزمان در يك ملاقات اين قضيه را گفتند چون اگر پراكنده گفته ميشد
و رژيم ميفهميد، ملاقات را ممنوع ميكرد. بهخانوادها گفته شد كه حمام را قطع كردهاند
و بندها پر از شپش است و خانوادهها غوغايي بپاكردند و بطور جمعي بههمه جا شكايت
و اعتراض كردند. وقتي دژخيمان ديدند كه اين مسأله بهبيرون زندان رسيده، مجبورشدند
آبگرم را باز كنند ولي اين پيروزي براي زندانيان قيمتش گران بود و اين را خوب ميدانستيم
كه با بازجويي، شكنجه و اعدام تعدادي كه بهقول آنها مغز متفكر اينكار بودند، بهايش
را خواهيم پرداخت. منظور رژيم از اينكارها فقط ايجاد فشار و خسته كردن بچهها بود
انگار از اذيت و فشار زندانيان لذت ميبردند. از هرموضوع و از هرچيزي براي فشار استفاده
ميكردند از قطع ملاقات تا ندادن غذا و دارو و شير نوزادان تا گرفتن قرآن و ساير كتابهاي
مذهبي و حتي روزنامههاي خودشان، تا حتي ممنوع كردن حرف زدن بچهها باهم به اين
بهانه كه زندانيان تشكيلات راه انداخته اند و از اين قبيل…