۱۳۹۴ خرداد ۲۲, جمعه

حمایت مردمی از فروشندگان نشریه مجاهد در فاز سیاسی

حمایت مردمی از فروشندگان نشریه مجاهد در فاز سیاسی

تابستان سال 59 بود که در شهرمان بابل که یکی از برجستهترین شهرهای سیاسی شمال از زمان شاه خائن بود، مشغول فروش نشریه در میدان ششم بهمن مقابل یک بانک در اول خیابان یوسف پوری بابل بودم. یکباره متوجه شدم یک ماشین پیکان استیشن به رنگ مغز پستهای که مربوط به کمیته یا بنیاد شهید بود جلویم ایستاد و یکنفر از آن پیاده شد و گفت نشریهها را به او بدهم که گفتم نمیدهم دست دراز کرد وسط نشریهها را گرفت که از دست من دربیاورد که نشریه پاره شد ولی نتوانست آن را از دستم دربیاورد و من نشریههای پاره شده را زیر اورکتم جا دادم. او که متوجه شد نمیتواند به این شکل نشریهها را از من بگیرد با دست اشاره کرد و نفرات دیگر هم از ماشین پیاده شدند و خواستند نشریهها را گرفته و من را هم دستگیر کنند، من که وضعیت را اینطوری دیدم خودم را به کرکره بانک چسباندم تا نتوانند از پشت من را بگیرند و نیز تعداد کمتری بتوانند به من نزدیک بشوند تا بتوانم مقاومت بکنم. همزمان شروع به افشاگری کردم که مغازهدارها و عابران پیاده کم کم جمع شدند. کمیتهچیها که این وضعیت را دیدند و فهمیدند که قصد مقاومت دارم دیگر به جای دنبال نشریه بودن، شروع به زدن من کردند و سعی کردند با گرفتن پاهایم من را روی زمین کشیده و داخل ماشین ببرند. من دستهایم را به کرکره بانک گرفتم تا نتوانند من را ببرند، نفراتی که در محل جمع شده بودند شروع به اعتراض کردند و به مرور جمعیت زیادی در آنجا جمع شد، کمیتهچیها که این وضعیت را دیدند، از ترس مردم دیگر دیوانهوار با پوتین و قنداق تفنگ شروع به لگد زدن به دستها و کمرم کردند تا بتوانند سریعتر من را دستگیر و سوار ماشین بکنند.
مردم وقتی وحشیگری آنها را دیدند اعتراضاتشان جدیتر شد و خودشان را بین من و کمیته چیها قرار دادند، اینجا بود که کمیتهچیها مجبور شدند از ترس مردم من را رها کنند و بروند.
بعد از رفتن آنها من بلند شدم و نشریه تیکه پاره شده را از زیر اورکتم در آوردم و در همان محل دوباره شروع به فروش نشریه کردم و فریاد میزدم ”نشریه مجاهد ارگان سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران ”، و مردم که هر نشریه مجاهد را قبل از درگیری به بهای یک تومان میخریدند، این بار هر تکه آن را به بهای پنج تومان میخریدند و هر یک میگفتند تا ما اینجا هستیم نمیگذاریم تو را دستگیر بکنند، و تا پایان فروش نشریه که من آنجا بودم دیگر ماشین کمیته جرأت نکرد از آن محل تردد کند.