خانم ”مهين بزرگي“ از هنرپيشهها و دوبلورهاي قديمي
راديو بودكه دستگير شده بود و در بند ما بود. او بهخاطر مجلهيي كه از خارج با خود
آورده بود و در صفحهيي از آن كاريكاتوري از خميني بود دستگير شده و تحت شكنجه قرارگرفته
بود. او نهايتاً به10سال زندان محكوم شد. خانم ”بزرگي“ مسن و بيمار بود و مشكلات
متعدد جسمي داشت از آنجا كه هنرمند بود به طور مضاعف، هم شكنجه ميشد و هم مورد اهانت
و تحقير بازجوها و زندانبانها قرار ميگرفت. خانم ”بزرگي“ نيزمثل هرانسان آزادة ديگري
با اينكه داراي هيچ خط سياسي نبود، اما وقتي جنايتهاي دژخيمان را ميديد خيلي دگرگون
ميشد. يكبار كه 3 دانشآموز كم سن وسال را براي اعدام بردند، ديگر كنترلش را از دست
داد. او درحاليكه ميلرزيد و گريه ميكرد بهمن گفت واقعاً خدا كجاست؟ من ديگر او را
صدا نميكنم، چطور راضي ميشود كه اين 3 غنچة كوچك در اين سن پرپر شوند؟ ديگر بهبچهيي
با اين سن كه نميشود گفت تروريست است. اينها بهكدام گناه كشته ميشوند؟ براي او هنوز
ماهيت اين جلادان قابل فهم نبود. آنجا برايم مسجل شد كه خيانت كنندگان بهخداوند
چه كساني هستند همين خميني و اطرافيان او كه جناياتشان را به خدا و دين او نسبت
ميدهند و مردم را از خدا و دين خدا رويگردان ميكنند. همين چيزها را كه آن موقع ميفهميدم
براي خانم ”بزرگي“ گفتم و گفتم مطمئن باش كه اين خونها بر زمين نميماند. مظلوميت اين
بچهها دامن اينها را خواهد گرفت. اينها بههمين دليل محكوم بهنابودياند.
و خدا بههمين دليل هست. آخر دنيا حساب و كتاب دارد. از امام حسين و شهيدان كربلا
برايش گفتم كه آن روز دشمن در برهوت يك بيابان همهشان را تا نفر آخر كشت و خيال
كرد كه ديگر كار تمام است، اما ببين كه بعد از 1400سال چه كسي ماند و چه كسي واقعاً
نابود شد. و ببين يك روزي مردم ناآگاه عكس همين خميني را در ماه ميديدند، اما امروز
چي؟ نشنيدي كه خود بازجوها ميگفتند فلان فلانشدهها! شما كاري كردهايد كه مردم علناً
بهامام فحش ميدهند! مطمئن باش كه اين روزها ميگذرد و اينها نابود ميشوند. اينها
را كه گفتم، خانم ”بزرگي“ قدري آرام گرفت و نگاه حقشناسانهيي بهمن كرد و گفت: راست
ميگويي! اينها عمداً ميخواهند آدم را به اين نقطه برسانند كه ايمان و اميدش را بههمه
چيز و همه كس حتي خدا از دست بدهد.