انجمن نجات ايران
می خواستم بسرایمت
با واژگانی از خنکای آبی مهتاب
و سخاوت تازهی باران
بوی سادگی و شبنم نیاموخته بود سرانگشتانم
نبودم من به سبکبالی عطر
کلماتم آینهی خورشید نبود.
با واژگانی از خنکای آبی مهتاب
و سخاوت تازهی باران
بوی سادگی و شبنم نیاموخته بود سرانگشتانم
نبودم من به سبکبالی عطر
کلماتم آینهی خورشید نبود.
می خواستم از آسمان آبی شفافش را وام گیرم
تا وصف بیکرانگی نگاهت را غزلی باشد
آسمان غنیتر از واژگان من نبود
می خواستم با زبان اشک بگویم:
می خواستم زمزمهی تمام چشمه ها در شعر من
برای تو جاری باشد
اما آبها در وصف زیبایی نامت
وقتی تو میآیی
در شاعرانهترین درنگها،
شعر من دست و پای خود را گم میکند.
آسمان غنیتر از واژگان من نبود
می خواستم با زبان اشک بگویم:
«کلماتت حریر سبز مهربانی است»
لهجهی پرواز نیاموخته بودممی خواستم زمزمهی تمام چشمه ها در شعر من
برای تو جاری باشد
اما آبها در وصف زیبایی نامت
فقیر تر از شعر من بودند.
***وقتی تو میآیی
در شاعرانهترین درنگها،
شعر من دست و پای خود را گم میکند.
خود، آینهای در برابر خویش بگذار
تا خود، خویش را آن چنان که باید ببینی
آنچنانکه شاید، بسرایی.
ع. طارق