انجمن نجات ايران
چه
گویم که شیفتهی این جستجویم، گرفتار این گفتگویم.
در بیچارگی خود سرگردانم و روز بروز بر سر زیانم، چنانم و از نگریستن در تاریکی آینده به فغانم، هستم یا نیستم ندانم، چشم به روزی دارم که پشت میز من مانم و تو نمانی! چون من زارتر کیست اگر آن روز را بینم،
خود کردم و خود ساختم، بر آتش تحریم و فنا خود، سوختم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
حال به درگاه آمدم بندهوار، که عزیزم دارید. چه زیباست ایام دوستان با شما در گفتگو، چه نیکوست معاملت ایشان بر سر میز گفتگو.
درد دارم و دوا نمیدانم، یا میدانم خوردن آن نمیتوانم.
این چه بدتر روزیست، نه راه پس دارم نه راه پیش! نه خواب دارم نه خوراک، زهر میخورم و از درد مینالم، میلرزم از آنکه بیفتم و برنخیزم اکنون که در غرقابم، دستم گیرید که از پا فتادم،
اگر زهر تلخ است از بوستان است و اگر از بوستان است چرا فقط برای دوستان است؟ دل را خطری از زهر نیست سخن در جان است که تمام است!
گاه گویم: پر آب دو دیده و پر آتش جگرم جام زهر به دستم و پر از خاک سرم،
دوستان! دانید به چه سوزم؟ به آن که نه به خویشتن به دام شما افتادم! گنج ثروت شما دارید، من ندارم. سزاست که از جفاهای تحریم ما درگذرید.
ای فریاد رس! ما را از سه آفت نگاه دارید، از تحریمهای شیطانی و از ضربات آنچنانی و از سرنگونی ناگهانی. اگر مجرمیم، نادانیم و اگر بد کردهایم پشیمانیم
شیخ ما گوید: پیر ”فقیه“ را دیدم از این دیوار به آن دیوار و از این کوچه به آن کوچه پریشان حال و درمانده و سرآسیمه میشتافت. از سر جوانی پرسیدم: ای شیخ چه نوشیدهای و چه شربتی خوردهای که چنین سراسیمهای؟ گفت: ما را برای آشفتگی و سرآسیمگی این بس نیست که جام زهر را بر ما روا داشتند و تحریمها را برنداشتند؟، مگرجز این چیز دیگر برای حیرت ما میماند؟
در بیچارگی خود سرگردانم و روز بروز بر سر زیانم، چنانم و از نگریستن در تاریکی آینده به فغانم، هستم یا نیستم ندانم، چشم به روزی دارم که پشت میز من مانم و تو نمانی! چون من زارتر کیست اگر آن روز را بینم،
خود کردم و خود ساختم، بر آتش تحریم و فنا خود، سوختم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
حال به درگاه آمدم بندهوار، که عزیزم دارید. چه زیباست ایام دوستان با شما در گفتگو، چه نیکوست معاملت ایشان بر سر میز گفتگو.
درد دارم و دوا نمیدانم، یا میدانم خوردن آن نمیتوانم.
این چه بدتر روزیست، نه راه پس دارم نه راه پیش! نه خواب دارم نه خوراک، زهر میخورم و از درد مینالم، میلرزم از آنکه بیفتم و برنخیزم اکنون که در غرقابم، دستم گیرید که از پا فتادم،
اگر زهر تلخ است از بوستان است و اگر از بوستان است چرا فقط برای دوستان است؟ دل را خطری از زهر نیست سخن در جان است که تمام است!
گاه گویم: پر آب دو دیده و پر آتش جگرم جام زهر به دستم و پر از خاک سرم،
دوستان! دانید به چه سوزم؟ به آن که نه به خویشتن به دام شما افتادم! گنج ثروت شما دارید، من ندارم. سزاست که از جفاهای تحریم ما درگذرید.
ای فریاد رس! ما را از سه آفت نگاه دارید، از تحریمهای شیطانی و از ضربات آنچنانی و از سرنگونی ناگهانی. اگر مجرمیم، نادانیم و اگر بد کردهایم پشیمانیم
شیخ ما گوید: پیر ”فقیه“ را دیدم از این دیوار به آن دیوار و از این کوچه به آن کوچه پریشان حال و درمانده و سرآسیمه میشتافت. از سر جوانی پرسیدم: ای شیخ چه نوشیدهای و چه شربتی خوردهای که چنین سراسیمهای؟ گفت: ما را برای آشفتگی و سرآسیمگی این بس نیست که جام زهر را بر ما روا داشتند و تحریمها را برنداشتند؟، مگرجز این چیز دیگر برای حیرت ما میماند؟
میرزا رشید