انجمن نجات ايران
به
شما سلام میکنم و درخواست ميكنم صبورى پيشه كنيد تا بتوانید با حوصله مضمون آنچه
را نوشته ام بخوانيد و حس کنید، راستش در نوشتن اين مقاله تاخير داشتم كه از اين
بابت پوزش ميخواهم، بايد اين كار را ميكردم و بنظرم همه كسانى كه با شهيدان قتل
عام سال شصت هفت ولو مدتى بودند و شلاق زندان را خورده ويا شكنجه شده اند و يا
مدتى در زندانهاى رژيم ضد بشرى به سربردند، نبايد در اين زمينه سكوت كنند،هستند
كساني كه تا خر خره در جلد قاتلين زندانيان سياسى رفته و با مصادره ياد و خاطرات
آنها، راه و آرمان آنها را با لجن پراكنى مورد حمله قرارداده و ميدهند،بگذريم،.
قریب 27 سال ازآن تابستان خون گرفته می گذرد، تابستانی که زندانیان حماسه ایی بس شگفت وعظیم آفریدند که درتاریخ میهنمان بی نظیر وبى همتاست وروزی تاریخ گواهی خواهد داد برمظلومیت هزاران قهرمان آزادی که درمقابل استبداد مذهبی ایستادند وباخواندن سرود آزادی برطناب های دار بوسه زدند. درآنروزها جنگی بس عظیم در جریان بود که قهرمانان ما باکی از آن نداشتند.نزدیکی وچفت بودن بچه ها وپیوندعاطفی ونا گسستنی آنها دژخیم را به زانو درآورده بود،آنها یکی بودند.همگی یک روح ویک روان داشتند، همگی یک تن واحدبودند، نمونه های بسیار غرورآفرینی وجود داشت که انسان فی الواقع به آن فخرمی ورزد وافتخارمی کند.آرى این چنین قهرمانان مقاوم بودند که شرف خلق رابه آزادی نفروختند و حتما حماسه های بی نظیر دیگری هم وجود داشته که اصلا مطرح نشده است، اخبارخیل عظیمی ازاین شهیدان درشهرها وحتی درروستا های بی نام ونشان که برطناب دار بوسه زدند همراه باخود آن ها درزیرخاک دفن شده است، برای خود من عبورازآن تابستان خونین بسیارسخت است، دربعضی مواقع احساس متناقض عجیبی دارم، ازیک طرف برایم احساس خوبی است وروحآ خیلی به آن نیازمندم که دوباره مدتی با آن عزیران باشم که یاد روزها وشب هایی راکه داشتیم دوباره درذهن خودم زنده کنم، ولی زمانی که به آن لحظه ها می رسم احساس می کنم عبورازآن تابستان خونین بسیارسخت ودشوارودردناک است.در ميان اين شهيدان ازهمه اقشار ديده ميشودكه بخش عمده آن را شهيدان دانشجو و يا دانش آموزان و جوانان انقلابي تشكيل ميدهند كه در هنگام دستگيرى بعضا 13 الى 14ساله بودند«خودم در زمان دستگيرى 13 سال داشتم» كه خود را وقف مبارزه براى آزادى و نجات خلقشان كردند شمارى از قهرمانان ورزشى هم در ميان اين قتل عام فجيع ديده ميشود كه هر يك جلوه اى از رود خروشان خون شهيدان و سرمايه هاى آزادى و پيروزى مقاومت مي باشند كه به ذكر چنذ نمونه اكتفا ميكنم، در محله خاوران در پشت قبرستان ارامنه زمين فوتبالى بود به نام زمين موشك كه در آن مسابقات دوره اي فوتبال برگزار ميشد به اين دليل نام موشك به اين زمين فوتبال گذاشته شده بود كه يك آگهي بزرگ روغن شاه پسند«اين آگهى از زمان رژيم پيشين به جا مانده بود» را به شكل موشك و به ابعاد بسيار بزرگى در آن محل كاشته بودند و به همين دليل اين زمين فوتبال معروف شده به زمين موشك، دو تا از بچه هايى كه در قتل عام زندانيان سياسى مجاهد به شهادت رسيدند در اين زمين فوتبال بازى ميكردند كه حالا با تعدادى از همرزمانشان در گورهاى دسته جمعي و در همين زمين فوتبال آرميده اند، مهدي فريدونى و عليرضا آزموده ازبچه هاي باصفاى خيابان خاوران بودند كه در همين زمين بازى ميكردند.اينها هم پرونده و حتى در يك سلول بودند. در قزل حصار كه بوديم هر موقع كه فرصتى پيش ميآمد آنها از آن مسابقات دوره اى كه در زمين موشك داشتند با آب و تاب و با صفا و يا همان خلق و خوى بچه هاي جنوب شهرى تعريف ميكردند.كه همگى را با خودشان به آن زمين فوتبال ميبردند. كه حالا در آنجا آرميده اندوبراى من نام خاوران گذشته از اينكه تداعى كننده گورهاى دسته جمعى ميباشند ولي هميشه به ياد علي رضا آزموده و مهدى فريدونى مي افتم، البته قهرمانان ديگرى هم بودند مثل مجاهد شهيد مهشيد رزاقى (حسين) از بچه هاي شمال تهران كه در تيم ملى اميد و باشگاه هما بازى ميكرد كه حالا احتمالا او هم با همين بچه هاست ، فی الواقع ايران زمين و خلق قهرمانش از هر محله و هر روستا و در هر شهر و ديارو استان نیست كه از اين قهرمانان براى آزاديش تقديم نكرده باشد، .
ياد مصطفى مردفر و بچه هاى 90نفره بخير. مصطفي از بچه هاى جواديه بود كه هفت سال حكم داشت . حكم او تمام شده بود ولى پاى عهد و پيمان با خدا و خلقش ايستاد و جادوانه شد، آخرين ديدارى كه داشتيم زندان قزلحصار در بند يك واحد سه بود وزمانی بودکه من ميخواستم آزاد شوم او تسبيحى كه از هسته خرما به شكل بسيارظريفي درست كرده بود و آيه فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما را در تك تك هسته هاى آن به شكل ماهرانه اى حك كرده بود آنرا به من داد كه اگر به سازمان وصل شدم آنرا از طرف زندانيان به سازمان هديه بدهم كه اين كار انجام شد، ياد او و همه بچه هاى 90بخير از جمله بيوك باباصحاف،محمود سمندر، قاسم ديانت، فرامز جمشيدى، و........بخير.«حسين نياكان» مجاهدشهید حسین نیاکان.میلشیای دانش آموزی که اوایل سال 60 دستگیرمی شود.دراوین با مشاهده جنایتهای رژیم همراه با سه تن ازهم رزمانش طرح ترورلاجوردی ملعون رامی ریزند. طرح آنها به این شکل بود موقعی که لاجوردی برای سرکشی واردسلول آنهامی شود چهارنفره باشیشه هایی که ازقبل آماده کرده اند اورا به درک واصل کنند ولی هرچقدرمنتظرمی شوند آن روزها لاجوردی جلاد به سلول آنها سرنمیزند، تااینکه آنهابه قزلحصاربند1 واحد3 منتقل می شوند به هرحال طرح آنها به یک شکلی درز پیدا كرده ولو ميرود،. بهزاد نظامی مزدورهمراه با تعدادی ازتوابین وخائنین که یک باند شکنجه زیرنظرحاج داوود دژخیم درقزل حصار راه انداخته بودند همگی آنهارابه شدیدترین وجه زیرشکنجه می برند ولی چیزی عایدشان نمی شود.همینجا توضیح بدهم این باندشکنجه گرتوانسته بود تعدادی ازبچه های زندانی راکه ازبازجویی های اوین دررفته وشناسایی نشده بودندهمراه با نام اصلی آنها شناسایی کرده وبه اوین برمی گردانند که تعدادی ازانها اعدام میشوند.شبها زمان خاموشی که همراه بانعره های سرها زیرپتوشروع می شد می آمدند واین چهارنفررامی بردند«حسين نياكان ،عباس تو كلى برادرش حسين توكلى ،ناصررضوانى».محل شکنجه موتورخانه واحد بود که صدای آنها به جایی نرسد. خیلی ها مثل خود من زیر پتو تا نزدیکی های صبح منتظر می شدیم که یکی یکی آنهارا برگردانند بابدن های کبود و ورم کرده. یکبار حسین نیاکان رابا آتش سیگار سوزانده وآمپول هوا زده بودند که تاچند روزازشدت درد بی حال بود.حسین نیاکان دوسال حکم داشت دوسال هم ملی کشید ودرسال 64 آزاد شد ولی درتلاش وصل به سازمان دوباره دستگیرشد ودرقتل عام خونین سال 67 همراه باخواهر قهرمانش زهرا نیاکان به عموی شان مجاهد شهید حیدرعلی نیاکان که درسال 61 در درگیری بامزدران رژیم به شهادت رسیده بودمی پیوندند وجاودانه می شوند یادش گرامی باد.
ناصرصابربچه میر.
ناصرازجنوب شهروازبچه های دروازه غاربود. تازه ازدواج کرده بودکه دستگیرمیشود وبه زندان می آید وپانزده سال حکم داشت.
دریکی ازملاقات ها دراوایل سال 61 به اصرارهمسروخانواده اش پاسداران مجبور می شوند بچه تازه بدنیا آمده رابرای چند لحظه ایی
پیش ناصربیاورند.موقعیکه پاسداران بچه رابرمی گردانندحاج داوود دژخیم قزلحصاربه ناصر می گوید نگذار بچه ات یتیم بزرگ شود
وبروکمی فکرکن. ناصرکه توی بند برگشته بود خیلی بهم ریخته بود وداستان را برایمان تعریف کرد وگفت که بچه من خونش از خون بچه اشرف ومسعود رنگین تر نیست وادامه دادکه خدای مجاهدین بزرگ است وگفت اگرماهم نباشیم همین بچه ها انتقام ماوخلق را
خواهندگرفت. یادناصرصابربچه میربخیرکه الان مصطفی فرزنداشرف شهید و مسعود درکسوت یک رزمنده ارتش آزادیبخش درليبرتى بسرمی برد ولی راستش نمی دانم درحال حاضرفرزندناصر کجاست.ولی امیدوارم روزی نوشته مرا در مورد پدرش ببیند که اوکی بود وچه میگفت.روحیه سرشاروزنده ناصرهمیشه زبانزدتمامی بچه ها ی بند بود.دراکثرمواقع بچه های سلولشان اورا به عنوان مسئول برمی گزیدند اودر هر شرایط سخت زندان طرحها ی مختلفی برای ورزش بچه ها
ابداع می کرد.آخرین باری که باهم بودیم دربند 1 واحد3 قزل حصاربود.روزی که می خواستم آزاد شوم . درحیاط بند قدم میزدیم وآخرین حرفها را به هم می گفتیم. ناصرهم همراه با دیگر قهرمانان آزادی درتابستان خون گرفته سال 67 باخواندن سرود آزادی به طناب داربوسه زد و جاودانه شد.یادش گرامی.عموعباس«عباس بازيار پور» همراه با يكى از اقوامش (عموباقر) از برازجان به تهران منتقل شده بودند. كه چند سالي من خودم افتخار اين را داشتم كه با اينها هم بندى و هم سلولى بودم . از عموعباس و از برخوردهاي قاطع او با مزدوران بسيار گفتند، با اينكه سواد خواندن و نوشتن نداشت ولي به همه چيز مسلط بود و تمام مطالبى را كه در نشريه مجاهد در فاز سياسى منتشر شده بود در حافظه داشت که با زبان شیرین جنوبی خودش بازگو مي كرد، موقعى كه از او سوال مي كردى كه آخه عموعباس، چطوى اينهارا بخاطر دارى وتو كه سواد خواندن ونوشتن ندارى؟ در جواب مي گفت در برازجان كه بوديم موقعيكه نشريه مى رسيد از هواداران مى خواستند كه هر كدام مطالبى را برايم بخوانند وبه اين شكل به يك نفر فشار نمى آمد و در جريان كل مطالب نشريه قرار مى گرفتم . عموعباس سمبلى از مقاومت وايستادگى وهضم در ايدئولوژى سازمان بود كه باعث انگيزه براى تمام بچه ها بود آخرين بارى كه اورا ديدم در يكى از پايگاههاى سازمان در پاكستان بود كه براي ماموريت به داخل اعزام مي شد . انگار دوباره به دنياى خودش رسيده وبا چه عشق وصفايى از اينكه دوباره به سازمان وصل شده صحبت مي كرد بعداز اينكه به داخل مي رود دوباره دستگير مي شود ودر قتل عام زندانيان به شهادت مي رسد يادش گرامي باد.و...... امّا قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد ومبارزبه هیچ وجه یک تصمیم ناگهانی نبود همه چیزازقبل برنامه ریزی شده بود.این را دژخیمان جنایت کار درموارد مختلف به زندانیان گفته بودند.من خودم به کرات ازدژخیم حاج داوود شنیدم که می گفت یا دراین زندان می پوسید ویا اینکه سر موقعه اش حساب تک تک شمارا راخواهیم رسید. اوعربده زنان می گفت منتظرنباشید مردی با دربازکن بیاید ودرب زندان رابه روی شما باز کند.همه تان را دفن خواهیم کردهمه شواهد نشان می دهد که رژیم ازمدتها قبل ازپذیرش آتش بس وقبل از عملیات فروغ جاویدان دست اندرکاراین جنایت هولناک بوده است، این سخن را با کسانی دارم که قتل عام زندانیان سال 67 را نتیجه عملیات مجا هدین در غرب کشور وبخصوص عملیات فروغ جاویدان می دانند وآ گاهانه آب به آسیاب دشمن ضدبشری می ریزند.رژیم قبل ازسال67 وقبل ازپذیرش آتش بس و قبل ازعملیات فروغ جاویدان به نقطه یی رسیده بود که مسأله زندانیان برایش یک معضل حل نشده است که می بایدازشر آن خلاص شود.دراین سالها با اعدام وحلق آویز و شکنجه و تابوت،قیامت و قفس و تا پروژه تواب سازی راه بجایی نبرده بود ودرتدارک آن بود که دشمنان قسم خورده خود را که توی چنگش دارد ازبین ببرد ولی نیاز به یک محمل داشت.خمینی دجال ورژیمش باید به سوال اساسی مردم جواب می داد که چرا جام زهرآتش بس را سرکشید و چراجنگ را8 سال ادامه داد.خمینی خوب میدانست باید جواب گوی خیلی از مسایل باشد که تاآن موقع باجنگ ضد میهنی خود سرپوشی برآنها گذاشته بود ودراین راستا بايد جلوگیری ازفوران خشم مردم برنامه ایی تدارک می دید. بایدشوکی ترسان وهولناک به جامعه واردکند که دیگر کسی جرعت نسق کشیدن نداشته باشد. وبه همین دلیل دست به قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد ومبارززد.البته قتل عام زندانیان مجاهد ومبارزدرتابستان 67 ازمواردى است که جادارد درمورد آن بسیارصحبت کرد.جهان درمقابل این جنایت سکوت کرد.حامیان بین لمللی رژیم که با توطئه استعماری وارتجاعی برآن بودند که مقاومت راازصحنه استراتژیکی حذف کنند وبا عملیات فروغ جاویدان میز خود را چپه شده می دیدند هم صدا با پاسداران رژیم درخارج ازکشور ودرنهایت بی شرمی قتل عام زندانیان بی گناه را به گردن مجاهدین می انداختند وهم اکنون هم راه مماشات بارژیم رامی روند.بگذريم.جنایت وشقاوت خمینی ضدبشر هیچ حدومرزی
از انسانیت نشناخت ومرزهای نوینی ازوحشیگری را درنوردید اما تاریخ وواقعیت های آن را نمی شود پنهان کرد ودرسینه تاریخ ثبت شد که شگفت آورتراز وحشیگری خمینی ومزدورانش مقا ومت حماسی وپاک باختگی نسلی بودکه دراوج صداقت مرگ سرخ را با روحیه سرشارازامیدوعشق به زندگی وانقلاب برگزید، رودخون شهیدان همچنان ادامه دارد.ازشهیدان سال60 تا قربانیان قتل عام خونین تابستان خون گرفته سال 67 وتا قتل عام مجاهدين مستقر در اشرف در دوسال پيش و تا شهيدان سرفرازمجاهدين همچون على صارمى،محمدعلى حاج آقايى،جغفركاظمى، محسن دگمه چى،غلامرضا خسروى وتا مجاهدين بى نام ونشان در سياهچال هاى رژيم، آرى، ازستارگانی همچون مصطفی مردفر،حسین نیاکان،عموعباس«عباس بازيار پور» ناصرصابربچه میر، داریوش حنیفه پورزیبا، رامین قاسمی،عباس فیروزی،علی رضا آزموده، مهدی فریدونی،محمودآرمین و........هزاران هزارستاره ایی که برتارک آسمان غم زده این میهن درخشیدند وشعله های مبارزه را روشن نگه داشتن ودیگرستارگانی اسیرباحکم اعدام دردست همچون سعیدماسوری،على معزى،جعفر اقدامى،منصور راد پورو.......... و هزاران هزار ستاره دیگر که مشعلهای مبارزه را در سیاهچالهای رژیم ضد بشری در دست دارند. تا زمانيكه اين مشعلهای فروزان مقاومت وجود دارد، این خونهای بناحق ریخته به هدرنميرود، ادامه توطئه هاى اخیر در ليبرتى و زندانهاى كشورو جامعه كه آتش زير خاكستر است و....... نشان می دهد که مقاومت در برابر رژیم ضد بشری آخوندها و تلاش برای آزادی نه تنها نمرده و خاکستر نشده بلکه شکوفاتر و فروزانتر، از هر روز دیگر ادامه دارد و این مشعل مبارزه تا سر منزل رهایی مردم ایران همچنان فروزان می درخشد.
جواد شفايى،عضو اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سر نگونی
قریب 27 سال ازآن تابستان خون گرفته می گذرد، تابستانی که زندانیان حماسه ایی بس شگفت وعظیم آفریدند که درتاریخ میهنمان بی نظیر وبى همتاست وروزی تاریخ گواهی خواهد داد برمظلومیت هزاران قهرمان آزادی که درمقابل استبداد مذهبی ایستادند وباخواندن سرود آزادی برطناب های دار بوسه زدند. درآنروزها جنگی بس عظیم در جریان بود که قهرمانان ما باکی از آن نداشتند.نزدیکی وچفت بودن بچه ها وپیوندعاطفی ونا گسستنی آنها دژخیم را به زانو درآورده بود،آنها یکی بودند.همگی یک روح ویک روان داشتند، همگی یک تن واحدبودند، نمونه های بسیار غرورآفرینی وجود داشت که انسان فی الواقع به آن فخرمی ورزد وافتخارمی کند.آرى این چنین قهرمانان مقاوم بودند که شرف خلق رابه آزادی نفروختند و حتما حماسه های بی نظیر دیگری هم وجود داشته که اصلا مطرح نشده است، اخبارخیل عظیمی ازاین شهیدان درشهرها وحتی درروستا های بی نام ونشان که برطناب دار بوسه زدند همراه باخود آن ها درزیرخاک دفن شده است، برای خود من عبورازآن تابستان خونین بسیارسخت است، دربعضی مواقع احساس متناقض عجیبی دارم، ازیک طرف برایم احساس خوبی است وروحآ خیلی به آن نیازمندم که دوباره مدتی با آن عزیران باشم که یاد روزها وشب هایی راکه داشتیم دوباره درذهن خودم زنده کنم، ولی زمانی که به آن لحظه ها می رسم احساس می کنم عبورازآن تابستان خونین بسیارسخت ودشوارودردناک است.در ميان اين شهيدان ازهمه اقشار ديده ميشودكه بخش عمده آن را شهيدان دانشجو و يا دانش آموزان و جوانان انقلابي تشكيل ميدهند كه در هنگام دستگيرى بعضا 13 الى 14ساله بودند«خودم در زمان دستگيرى 13 سال داشتم» كه خود را وقف مبارزه براى آزادى و نجات خلقشان كردند شمارى از قهرمانان ورزشى هم در ميان اين قتل عام فجيع ديده ميشود كه هر يك جلوه اى از رود خروشان خون شهيدان و سرمايه هاى آزادى و پيروزى مقاومت مي باشند كه به ذكر چنذ نمونه اكتفا ميكنم، در محله خاوران در پشت قبرستان ارامنه زمين فوتبالى بود به نام زمين موشك كه در آن مسابقات دوره اي فوتبال برگزار ميشد به اين دليل نام موشك به اين زمين فوتبال گذاشته شده بود كه يك آگهي بزرگ روغن شاه پسند«اين آگهى از زمان رژيم پيشين به جا مانده بود» را به شكل موشك و به ابعاد بسيار بزرگى در آن محل كاشته بودند و به همين دليل اين زمين فوتبال معروف شده به زمين موشك، دو تا از بچه هايى كه در قتل عام زندانيان سياسى مجاهد به شهادت رسيدند در اين زمين فوتبال بازى ميكردند كه حالا با تعدادى از همرزمانشان در گورهاى دسته جمعي و در همين زمين فوتبال آرميده اند، مهدي فريدونى و عليرضا آزموده ازبچه هاي باصفاى خيابان خاوران بودند كه در همين زمين بازى ميكردند.اينها هم پرونده و حتى در يك سلول بودند. در قزل حصار كه بوديم هر موقع كه فرصتى پيش ميآمد آنها از آن مسابقات دوره اى كه در زمين موشك داشتند با آب و تاب و با صفا و يا همان خلق و خوى بچه هاي جنوب شهرى تعريف ميكردند.كه همگى را با خودشان به آن زمين فوتبال ميبردند. كه حالا در آنجا آرميده اندوبراى من نام خاوران گذشته از اينكه تداعى كننده گورهاى دسته جمعى ميباشند ولي هميشه به ياد علي رضا آزموده و مهدى فريدونى مي افتم، البته قهرمانان ديگرى هم بودند مثل مجاهد شهيد مهشيد رزاقى (حسين) از بچه هاي شمال تهران كه در تيم ملى اميد و باشگاه هما بازى ميكرد كه حالا احتمالا او هم با همين بچه هاست ، فی الواقع ايران زمين و خلق قهرمانش از هر محله و هر روستا و در هر شهر و ديارو استان نیست كه از اين قهرمانان براى آزاديش تقديم نكرده باشد، .
ياد مصطفى مردفر و بچه هاى 90نفره بخير. مصطفي از بچه هاى جواديه بود كه هفت سال حكم داشت . حكم او تمام شده بود ولى پاى عهد و پيمان با خدا و خلقش ايستاد و جادوانه شد، آخرين ديدارى كه داشتيم زندان قزلحصار در بند يك واحد سه بود وزمانی بودکه من ميخواستم آزاد شوم او تسبيحى كه از هسته خرما به شكل بسيارظريفي درست كرده بود و آيه فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما را در تك تك هسته هاى آن به شكل ماهرانه اى حك كرده بود آنرا به من داد كه اگر به سازمان وصل شدم آنرا از طرف زندانيان به سازمان هديه بدهم كه اين كار انجام شد، ياد او و همه بچه هاى 90بخير از جمله بيوك باباصحاف،محمود سمندر، قاسم ديانت، فرامز جمشيدى، و........بخير.«حسين نياكان» مجاهدشهید حسین نیاکان.میلشیای دانش آموزی که اوایل سال 60 دستگیرمی شود.دراوین با مشاهده جنایتهای رژیم همراه با سه تن ازهم رزمانش طرح ترورلاجوردی ملعون رامی ریزند. طرح آنها به این شکل بود موقعی که لاجوردی برای سرکشی واردسلول آنهامی شود چهارنفره باشیشه هایی که ازقبل آماده کرده اند اورا به درک واصل کنند ولی هرچقدرمنتظرمی شوند آن روزها لاجوردی جلاد به سلول آنها سرنمیزند، تااینکه آنهابه قزلحصاربند1 واحد3 منتقل می شوند به هرحال طرح آنها به یک شکلی درز پیدا كرده ولو ميرود،. بهزاد نظامی مزدورهمراه با تعدادی ازتوابین وخائنین که یک باند شکنجه زیرنظرحاج داوود دژخیم درقزل حصار راه انداخته بودند همگی آنهارابه شدیدترین وجه زیرشکنجه می برند ولی چیزی عایدشان نمی شود.همینجا توضیح بدهم این باندشکنجه گرتوانسته بود تعدادی ازبچه های زندانی راکه ازبازجویی های اوین دررفته وشناسایی نشده بودندهمراه با نام اصلی آنها شناسایی کرده وبه اوین برمی گردانند که تعدادی ازانها اعدام میشوند.شبها زمان خاموشی که همراه بانعره های سرها زیرپتوشروع می شد می آمدند واین چهارنفررامی بردند«حسين نياكان ،عباس تو كلى برادرش حسين توكلى ،ناصررضوانى».محل شکنجه موتورخانه واحد بود که صدای آنها به جایی نرسد. خیلی ها مثل خود من زیر پتو تا نزدیکی های صبح منتظر می شدیم که یکی یکی آنهارا برگردانند بابدن های کبود و ورم کرده. یکبار حسین نیاکان رابا آتش سیگار سوزانده وآمپول هوا زده بودند که تاچند روزازشدت درد بی حال بود.حسین نیاکان دوسال حکم داشت دوسال هم ملی کشید ودرسال 64 آزاد شد ولی درتلاش وصل به سازمان دوباره دستگیرشد ودرقتل عام خونین سال 67 همراه باخواهر قهرمانش زهرا نیاکان به عموی شان مجاهد شهید حیدرعلی نیاکان که درسال 61 در درگیری بامزدران رژیم به شهادت رسیده بودمی پیوندند وجاودانه می شوند یادش گرامی باد.
ناصرصابربچه میر.
ناصرازجنوب شهروازبچه های دروازه غاربود. تازه ازدواج کرده بودکه دستگیرمیشود وبه زندان می آید وپانزده سال حکم داشت.
دریکی ازملاقات ها دراوایل سال 61 به اصرارهمسروخانواده اش پاسداران مجبور می شوند بچه تازه بدنیا آمده رابرای چند لحظه ایی
پیش ناصربیاورند.موقعیکه پاسداران بچه رابرمی گردانندحاج داوود دژخیم قزلحصاربه ناصر می گوید نگذار بچه ات یتیم بزرگ شود
وبروکمی فکرکن. ناصرکه توی بند برگشته بود خیلی بهم ریخته بود وداستان را برایمان تعریف کرد وگفت که بچه من خونش از خون بچه اشرف ومسعود رنگین تر نیست وادامه دادکه خدای مجاهدین بزرگ است وگفت اگرماهم نباشیم همین بچه ها انتقام ماوخلق را
خواهندگرفت. یادناصرصابربچه میربخیرکه الان مصطفی فرزنداشرف شهید و مسعود درکسوت یک رزمنده ارتش آزادیبخش درليبرتى بسرمی برد ولی راستش نمی دانم درحال حاضرفرزندناصر کجاست.ولی امیدوارم روزی نوشته مرا در مورد پدرش ببیند که اوکی بود وچه میگفت.روحیه سرشاروزنده ناصرهمیشه زبانزدتمامی بچه ها ی بند بود.دراکثرمواقع بچه های سلولشان اورا به عنوان مسئول برمی گزیدند اودر هر شرایط سخت زندان طرحها ی مختلفی برای ورزش بچه ها
ابداع می کرد.آخرین باری که باهم بودیم دربند 1 واحد3 قزل حصاربود.روزی که می خواستم آزاد شوم . درحیاط بند قدم میزدیم وآخرین حرفها را به هم می گفتیم. ناصرهم همراه با دیگر قهرمانان آزادی درتابستان خون گرفته سال 67 باخواندن سرود آزادی به طناب داربوسه زد و جاودانه شد.یادش گرامی.عموعباس«عباس بازيار پور» همراه با يكى از اقوامش (عموباقر) از برازجان به تهران منتقل شده بودند. كه چند سالي من خودم افتخار اين را داشتم كه با اينها هم بندى و هم سلولى بودم . از عموعباس و از برخوردهاي قاطع او با مزدوران بسيار گفتند، با اينكه سواد خواندن و نوشتن نداشت ولي به همه چيز مسلط بود و تمام مطالبى را كه در نشريه مجاهد در فاز سياسى منتشر شده بود در حافظه داشت که با زبان شیرین جنوبی خودش بازگو مي كرد، موقعى كه از او سوال مي كردى كه آخه عموعباس، چطوى اينهارا بخاطر دارى وتو كه سواد خواندن ونوشتن ندارى؟ در جواب مي گفت در برازجان كه بوديم موقعيكه نشريه مى رسيد از هواداران مى خواستند كه هر كدام مطالبى را برايم بخوانند وبه اين شكل به يك نفر فشار نمى آمد و در جريان كل مطالب نشريه قرار مى گرفتم . عموعباس سمبلى از مقاومت وايستادگى وهضم در ايدئولوژى سازمان بود كه باعث انگيزه براى تمام بچه ها بود آخرين بارى كه اورا ديدم در يكى از پايگاههاى سازمان در پاكستان بود كه براي ماموريت به داخل اعزام مي شد . انگار دوباره به دنياى خودش رسيده وبا چه عشق وصفايى از اينكه دوباره به سازمان وصل شده صحبت مي كرد بعداز اينكه به داخل مي رود دوباره دستگير مي شود ودر قتل عام زندانيان به شهادت مي رسد يادش گرامي باد.و...... امّا قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد ومبارزبه هیچ وجه یک تصمیم ناگهانی نبود همه چیزازقبل برنامه ریزی شده بود.این را دژخیمان جنایت کار درموارد مختلف به زندانیان گفته بودند.من خودم به کرات ازدژخیم حاج داوود شنیدم که می گفت یا دراین زندان می پوسید ویا اینکه سر موقعه اش حساب تک تک شمارا راخواهیم رسید. اوعربده زنان می گفت منتظرنباشید مردی با دربازکن بیاید ودرب زندان رابه روی شما باز کند.همه تان را دفن خواهیم کردهمه شواهد نشان می دهد که رژیم ازمدتها قبل ازپذیرش آتش بس وقبل از عملیات فروغ جاویدان دست اندرکاراین جنایت هولناک بوده است، این سخن را با کسانی دارم که قتل عام زندانیان سال 67 را نتیجه عملیات مجا هدین در غرب کشور وبخصوص عملیات فروغ جاویدان می دانند وآ گاهانه آب به آسیاب دشمن ضدبشری می ریزند.رژیم قبل ازسال67 وقبل ازپذیرش آتش بس و قبل ازعملیات فروغ جاویدان به نقطه یی رسیده بود که مسأله زندانیان برایش یک معضل حل نشده است که می بایدازشر آن خلاص شود.دراین سالها با اعدام وحلق آویز و شکنجه و تابوت،قیامت و قفس و تا پروژه تواب سازی راه بجایی نبرده بود ودرتدارک آن بود که دشمنان قسم خورده خود را که توی چنگش دارد ازبین ببرد ولی نیاز به یک محمل داشت.خمینی دجال ورژیمش باید به سوال اساسی مردم جواب می داد که چرا جام زهرآتش بس را سرکشید و چراجنگ را8 سال ادامه داد.خمینی خوب میدانست باید جواب گوی خیلی از مسایل باشد که تاآن موقع باجنگ ضد میهنی خود سرپوشی برآنها گذاشته بود ودراین راستا بايد جلوگیری ازفوران خشم مردم برنامه ایی تدارک می دید. بایدشوکی ترسان وهولناک به جامعه واردکند که دیگر کسی جرعت نسق کشیدن نداشته باشد. وبه همین دلیل دست به قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد ومبارززد.البته قتل عام زندانیان مجاهد ومبارزدرتابستان 67 ازمواردى است که جادارد درمورد آن بسیارصحبت کرد.جهان درمقابل این جنایت سکوت کرد.حامیان بین لمللی رژیم که با توطئه استعماری وارتجاعی برآن بودند که مقاومت راازصحنه استراتژیکی حذف کنند وبا عملیات فروغ جاویدان میز خود را چپه شده می دیدند هم صدا با پاسداران رژیم درخارج ازکشور ودرنهایت بی شرمی قتل عام زندانیان بی گناه را به گردن مجاهدین می انداختند وهم اکنون هم راه مماشات بارژیم رامی روند.بگذريم.جنایت وشقاوت خمینی ضدبشر هیچ حدومرزی
از انسانیت نشناخت ومرزهای نوینی ازوحشیگری را درنوردید اما تاریخ وواقعیت های آن را نمی شود پنهان کرد ودرسینه تاریخ ثبت شد که شگفت آورتراز وحشیگری خمینی ومزدورانش مقا ومت حماسی وپاک باختگی نسلی بودکه دراوج صداقت مرگ سرخ را با روحیه سرشارازامیدوعشق به زندگی وانقلاب برگزید، رودخون شهیدان همچنان ادامه دارد.ازشهیدان سال60 تا قربانیان قتل عام خونین تابستان خون گرفته سال 67 وتا قتل عام مجاهدين مستقر در اشرف در دوسال پيش و تا شهيدان سرفرازمجاهدين همچون على صارمى،محمدعلى حاج آقايى،جغفركاظمى، محسن دگمه چى،غلامرضا خسروى وتا مجاهدين بى نام ونشان در سياهچال هاى رژيم، آرى، ازستارگانی همچون مصطفی مردفر،حسین نیاکان،عموعباس«عباس بازيار پور» ناصرصابربچه میر، داریوش حنیفه پورزیبا، رامین قاسمی،عباس فیروزی،علی رضا آزموده، مهدی فریدونی،محمودآرمین و........هزاران هزارستاره ایی که برتارک آسمان غم زده این میهن درخشیدند وشعله های مبارزه را روشن نگه داشتن ودیگرستارگانی اسیرباحکم اعدام دردست همچون سعیدماسوری،على معزى،جعفر اقدامى،منصور راد پورو.......... و هزاران هزار ستاره دیگر که مشعلهای مبارزه را در سیاهچالهای رژیم ضد بشری در دست دارند. تا زمانيكه اين مشعلهای فروزان مقاومت وجود دارد، این خونهای بناحق ریخته به هدرنميرود، ادامه توطئه هاى اخیر در ليبرتى و زندانهاى كشورو جامعه كه آتش زير خاكستر است و....... نشان می دهد که مقاومت در برابر رژیم ضد بشری آخوندها و تلاش برای آزادی نه تنها نمرده و خاکستر نشده بلکه شکوفاتر و فروزانتر، از هر روز دیگر ادامه دارد و این مشعل مبارزه تا سر منزل رهایی مردم ایران همچنان فروزان می درخشد.
جواد شفايى،عضو اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سر نگونی